[♥️ ﷽ ♥️]
#تلنگرانه
شش نفر در تاریخ بسیار گریه کردهاند🤦♂
#اول:
حضرت آدم برای قبولی توبهاش آنقدر گریه کرد که رد اشک بر گونهاش افتاد.
#دوم:
حضرت یعقوب به اندازهای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیدهاش را از دست داد.
#سوم:
حضرت یوسف در فراق پدر آنقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.
#چهارم:
فاطمه زهرا سلام الله علیها در فراق پدر آنقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ آوردی با گریههایت…
#پنجم:
امام سجاد علیه السلام بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه آب و خوراکی برایش میآوردند گریه میکردند و میگفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه سلام الله علیها را به یاد میآورم گریه گلویم را میفشارد.
#ششم:
اما یک نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه
می کند...😔🥀
#امامزمانغریبم
من اصلِ انتظار تو را بردهام زِ یاد
با انتظارهای فراوانم از شما...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #اول
با عجله از پله ها پایین رفتم،
پله ها رو دوتا یکی کردم تو همون حین چـــادرمو سر کردم به حیاط که رسیدم پام پیچ خورد،
لنگون لنگون به سمت در رفتم در رو که باز کردم
عاطفه با عصبانیت بهم خیره شد آب دهنمو قورت دادم.
_خیلی زود اومدی بیا کنار بریم تو دوتا چایی بزنیم بعد بریم حالا وقت هست!
_عه عاطفه حالا یه بار دیر کردما عزیزم بیا بریم دیره.
_چه عجب خانم فهمیدن دیره!
شروع کرد به دویدن منم دنبال خودش میکشید، با دیدن پسری که سر کوچه ایستاده،ایستادم!
عاطفه با حرص گفت:
_بدو دیگه!
با چشم و ابرو به سرکوچه اشاره کردم،سرش رو برگردوند و ریز خندید!
با شیطنت گفت:
_میخوای بگم برسونتمون؟
قبل از اینکه جلوشو بگیرم با صدای بلند گفت:
_امین!
پسر به سمت ما برگشت،
با دیدن من مثل همیشه سرشو پایین انداخت آروم سلام کرد من هم زمزمه وار جوابشو دادم!
رو به عاطفه گفت:
_جانم!
قلبم تند تند میزد،دست هام بی حس شده بود!
_داداش ما رو میرسونی؟
امین به سمت ماشین پدرش رفت و گفت:
_بیاید!
به عاطفه چشم غره رفتم سوار ماشین شدیم، امین جدی به رو به رو خیره شده بود با استرس لبمو میجویدم،انگار صدای قلبم تو کل ماشین پیچیده بود!به آینه زل زدم هم زمان به آینه نگاه کرد،قلبم ایستاد!
سریع نگاهش رو از آینه گرفت،
بی اختیار لبم رو گاز گرفتم،انگار به بدنم برق وصل کردن.ماشین ایستاد با عجله پیاده شدم بدون تشکر کردن! عاطفه میاد سمتم.
_ببینم لبتو!
و خندید
با حرص دنبالش دویدم اما زود وارد مدرسه شد!
🌸🍃ادامه دارد....
نویسنده: لیلے سلطانے