⭕ رهبر معظم انقلاب :
« کسانی که به سازش گرایش دارند بدانند
آمریکا رو به افول است »
@sabkeshohada
#آمریکا
#افول_آمریکا
#برجام
شهيد حمزه خسروى، فرمانده يكى از گروهانهاى لشكر المهدى(عجّ) بود.
#روزى
پس از نماز صبح رو به يكى از برادران روحانى كرد و پرسيد:
ـ حاج آقا! اگر كسى خواب امام على عليهالسلام را ببيند، چه تعبيرى دارد؟
روحانى در پاسخ گفت:
ـ بايد ديد چه خوابى ديده و ماجرا چگونه بوده.
شهيد خسروى ديگر چيزى نگفت. #اما دو ساعت بعد وقتى در يكى از محورهاى
عملياتى با فرق شكافته به ديدار مولايش شتافت؛
خوابش تعبير شد.
@SABKESHOHADA
#همرزم_شهيد_حمزه_خســـروى
شادی روح شهدا صلوات🌹🍃🌸
شهید مدافع حرم ستوان یکم پاسدار عباس دانشگر
زمینی شدن:۱۳۷۲/۰۲/۱۸سمنان
اسمانی شدن:۱۳۹۵/۰۳/۲۰منطقه خلصه جنوب حلب سوریه
#جوانمومنانقلابی
دانشجوی نمونه دانشگاه افسری وتربیت پاسداری امام حسین علیهالسلام
عباس جان معامله ای با خدا کردی
آن چنان بزرگ،
که تو را خرید و پاسداریت را ارج نهاد.
من نیز همان معامله را کردم عباس!
و اگرچه فاصله باطنی من با تو ، به عدد میلیون ها سال نوری است اما
به حرمت این معامله برایم دعا کن
به حرمت خون پاک حسین علیه السلام
که حقیقتِ درخشانِ پاسداری از دین حق و آرمانهای بلند آن بود ،
قسمت میدهم عباس!
برایم دعا کن
که به «سِلْکِ تو و امثال تو» درآیم
و در همین مسلک، همانند تو سرانجام، ... طعم واقعی و حقیقت معنای «ما رأیت الا جمیلا» را درک کنم.
@SABKESHOHADA
🌷شهادت گوارایت برادر جان!
#شهید_عباس_دانشگر
+إمروزفضاےمجازے میتواندابزارے باشدبراےزدڹ دردهان دشمن•[إمام خامنہ اے]•
@SABKESHOHADA
#حرفناب
ــ توکجاغِیبتمیزنـه؟
وقتیناراحتی یھو محومیشی..!!
+ میرم پیش رفیقام یکمآرومم کنند..
چطور؟!
ــ این رفیقات کین کهمن نمیشناسم!
ازبچههای دانشگاهند؟!
+ نـه..!
رشتهشون باما فرقداره؛
اونا فارغالتحصیل شَھادتاند..🕊^^
@SABKESHOHADA
#روایٺبیقراری
وصیت نامه شهید👇
سید جمال دربان فلک:
از ولایت فقیه و روحانیت مبارز اطاعت و پیشتیبانی کنید.....
@SABKESHOHADA
@SABKESHOHADA
جنگـ
معاملہ با خداست
خدا خریـدار ،
ما فروشنـده ،
سند قـرآن،
بهاء بهشت ..
🌷شهید حسین خرازی
☘برگی از کتاب#کاش_بر_گردی
زکریا از اتاقش بیرون آمد.عمدا جلوی زینب که داشت با تلفن صحبت می کرد-شکلک در می آورد و سر به سرشمی گذاشت.میخواست هر طور شده او را پشت تلفن بخنداند.بنده خدایی که آن طرف خط بود،نشسته بود به صحبت.از سیر تا پیاز هیئت و حال و احوال همه را می پرسید.زینب هم که معذب بود و نمی توانست پشت گوش چیزی به زکریا بگوید،مجبور جلوی خنده اش را بگیرد.بد مخمصه ای گیر کرده بود.تا گوش را قطع کرد،زکریا دید اوضاع پس است با گذاشت به فرار.زینب هم به دنبالش..
@SABKESHOHADA
انتشارات:شهید کاظمی
سبک شهدا
شهادت 🥀
سن وسال نمےشناسد
زمان و مڪان سرش نمےشود
زشتی و زیبایے ملاڪش نیست
او باطن بین است
نگاهش بہ دل
دریایے توست.❣
@sabkeshohada
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#حجاب
#حیا #ارزش
دخترک رو به من کرد و
-گفت:واقعا اقا!
+گفتم: ببخشید چی واقعا ؟!
-گفت: واقعا شما بچه مذهبی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد!!!
+گفتم: بله
-گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند محو ما میشن ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید فقط سر پایین میندازید و رد میشید !
+گفتم: آره درست میگید سر پایین انداختن کمه !
-گفت: کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
+گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(سلام الله علیه) باید زانو زد
حقا که سر پایین انداختن کمه ..!
@SABKESHOHADA
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
✳ در گوشهای در میان خادمها ایستاد
🔻سردار شهید بیشتر اوقات پایین #ضریح_حضرت_رضا(ع) مینشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان میداد🙏 زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت، بسیار #متواضعانه رفتار میکرد.
🔹یک بار در مراسم #خطبهخوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار سلیمانی🌷 در حالی که لباس #خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت❌ و در گوشهای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با #متانت تمام و آرام ایستاد.
@SABKESHOHADA
✍راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی
#شهید_قاسم_سلیمانی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
من عوض شدم ولی. ..
طُ حسین بچگیمی . . .
حواست هست؟!
به موهای سفید سرم!
چقدر امسااال
از گذشته شکسته ترم . . .
چقدر امسااال
نوکرت داره پیر میشه . .
بخرم ببرم به حرم♥️
داره دیر میشه . . .!
#دوستدارم♥️
#دوستدارم♥️
@sabkeshohada
#حمیدرضاعلیمی🍃
سبک شهدا
#اختصاصیکانالسبکشهدا #آقایشهردار #داوودامیریان #شهیدمهدیباکری @SABKESHOHADA #هدیهبهاعضا👋🏻 کت
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
اتاق فرماندهی پر شد. سفره را پهن كردند؛ اما وحيد حال و روز خوبی نداشت. از
خجالت نمی توانست به آقا مهدی نگاه كند؛ اما مهدی مهربانانه به او تعارف می كـرد
كه غذايش را بخورد. وحيد چند لقمه به زور خـورد. چنـد لحظـه بعـد، وقتـي ديـد حواس آقا مهدی به جای ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و
يک نفس تا واحد تبليغات دويد.
وحيد توی اتاق كز كـرده بـود. نمـی دانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت
می فرستاد كه چرا به آقا مهدی بی احترامی كرده اسـت. يـاد شـوخی ها و سـربه سـر
گذاشتن اش با آقا مهدی كه می افتاد بيشتر خودخوری می كرد. بغض كرد. ناگـاه درِ
اتاق باز شد و مهدی داخل شد. بغض وحيد تركيد. بلند شـد. آقـا مهـدی را از ورای
پرده لرزان اشک می ديد. مهدی، دست بر شانه وحيد گذاشت و گفـت: «گريـه نكـن
بسيجی، مگر چه شده است؟»
وحيد هق هق كنان گفت: «مرا ببخش آقا مهدی...»
مهدی خنديد. وحيد به مهدی نگاه كرد. دوست داشت ساعت ها به صورت خنـدان
و چشمان قهوه ای روشن او نگاه كند و چشم برندارد.
@SABKESHOHADA
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم