قبل از #ازدواج به #خانواده_همسر #دقت کنید.
فرزندان عصاره ی تربیتی #خانواده هستند و #اختلاف_فرهنگی حتما روی آنها #تاثیر خواهد داشت. #اختلاف_فرهنگی رو با #اختلاف_طبقاتی #اشتباه
@sabkeShohada
قبل از #ازدواج به #خانواده_همسر #دقت کنید.
فرزندان عصاره ی تربیتی #خانواده هستند و #اختلاف_فرهنگی حتما روی آنها #تاثیر خواهد داشت. #اختلاف_فرهنگی رو با #اختلاف_طبقاتی #اشتباه نگیرید
@sabkeShohada
قبل از #ازدواج به #خانواده_همسر #دقت کنید.
فرزندان عصاره ی تربیتی #خانواده هستند و #اختلاف_فرهنگی حتما روی آنها #تاثیر خواهد داشت. #اختلاف_فرهنگی رو با #اختلاف_طبقاتی #اشتباه نگیرید
#روانشناسی🌈
کانال سَبکِ شُهَدا♡
@sabkeShohada
@sabkeShohada
🔴 #ازدواج_ساده
✅ رهبر انقلاب:
💠 در همه امور زندگیتان سادگی را رعایت کنید. اولش هم از همین مراسم #ازدواج شروع میشود. اگر ساده برگزار کردید، قدم بعدیاش هم میشود ساده و الا اگر شما که رفتید آن مجلس کذایی مثل اعیان و اشرافهای زمان طاغوت را درست کردید، بعد دیگر نمیتوانید بروید تو خانه کوچکی مثلاً با وسایل مختصری زندگی کنید. این جور نمیشود. دیگر چون خراب شده و از دست رفته است.
از اول، زندگی را پایهاش را براساس #سادگی و #ساده_زیستی بگذارید تا زندگی بر خودتان، بر کسانتان و بر مردم جامعه انشاءالله آسان شود.
۷۴/۶/۱۳
کانال سَبکِ شُهَدا♡
@sabkeShohada
@sabkeShohada
🤵👰 #واسطه شدن در ازدواج از نظر #قرآن و #اهل_بیت(ع)
🔸وَأَنکِحُوا اُلأَیَمَی مِنکُم وَ الصَّلِحِینَ مِن عِبَادِکُم وَ ا مَائِکُم ان یَکُونُوافُقَرآء یُغنِهِمُ اُللهُ مِن فَضلِهِ وَ اُللهُ وَسِعُ عَلِیم ُ(سوره نور آیه32)
پسران و دختران بی همسر و غلامان و کنیزان شایسته ی (ازدواج) خود را همسر دهید (و از فقر نترسید که) اگر تنگدست باشند ، خداوند از فضل خود بی نیازشان می گرداند خداوند ، گشایشگر داناست (او از فقر و نیاز شما آگاه است و بر کفایت شما وعده داده است و در عمل به وعده اش قدرت دارد) «تفسیر نور»
💠 #پاداش وساطت در #ازدواج
1⃣ بهترین شفاعت
امير مؤمنان علی (ع) می فرمايند: بهترين شفاعت آن است كه ميان دو نفر در ازدواج ميانجيگری كنی تا خدا آن دو را گرد هم آورد.
📘(الكافی،ج5،ص331)
2⃣ بهرهمندی از لطف خدا در قيامت
امام صادق(ع) فرمود: هر كس زمينه ازدواج مجردی را فراهم كند، از كسانی است كه خدا در روز قيامت به او نگاه لطفآميز می كند.
📙(الكافی،ج5،ص331)
3⃣ ازدواج با همسران بهشتی
رسول خدا (ص) فرمود: هر كس در ازدواج حلالی بين دو نفر اقدام كند تا اينكه خدا آن دو را گرد هم آورد، خدا در روز قيامت همسری از حور عين به ازدواج او درآورد.
📗(جامع الخبار،ص102)
4⃣ ثواب يكسال عبادت برای هر گام و سخن او
رسول خدا (ص) فرمود: هر كس در كار ازدواج دو نفر اقدام كند و خدا نيز آن دو را گرد هم آورد، خدا در برابر هر قدمی كه وي در اين راه برداشته و هر سخنی كه گفته ثواب يكسال عبادت می دهد.
📕(جامع الخبار،ص102)
5⃣ بهرهمندی از سايهی عرش خدا
امام موسی کاظم (ص) ميفرمايد: سه گروه روزی كه هيچ سايهای جز سايهی خدا نيست زير سايهی عرش خدا قرار می گيرند:
كسی كه زمينه ازدواج برادر مسلمان خود را فراهم آورد يا به او خدمت كند يا راز او را بپوشاند.
📓(مسايل علی بن جعفر عليهالسلام،ص343)
@sabkeShohada
سبک شهدا
#بخش_پنجم5⃣ من نمیخوام توی زندگی مشترک نقش عروسک را داشته باشم دلم میخواد به کارها فعالیتها ادامه ب
#بخش_ششم6⃣
#فصل_دوم2⃣ #ازدواج💍
۱۲ فروردینماه سال ۱۳۵۹ هنوز سفره هفت سین از خانه منجر نشده بود سفره عقد منتهی شد آقایان توی حیاط بودند و خانمها در دو اتاق تودرتوای که داشتیم درب بین دو اتاق را باز گذاشته بودند تا صدای بله گفتن مرا همه بشنوند سرم پایین بود و قرآن می خواندم صدای عاقد از تو حیاط شنیده می شد برای بار سوم میپرسم عروس خانم بنده وکیلم؟👰
بالاخره بلایی را که همه مخالف بودند را گفتم و صدای صلوات و هلهله در هم پیچید داماد را صدا زدند که بیاید پای سفره تا عکس بگیرید و حلقه دست هم کنیم داشتم از خجالت آب میشدم کف دست هایم از شدت اضطراب خیس عرق بود و رویم نمیشد سرم را بلند کنم علی هم بدتر از من در سکوت حلقه دست هم کردیم و چند تا عکس انداختیم من ۱۷ سالم بود علی ۲۳ سال داشت عکس ها را که نگاه می کنم تازه میفهمم چقد جفتمان کم سن و سال بودیم.....
مهمان ها از اتاق رفتند بیرون که مثلا ما تنها باشیم ناگهان یک بچه باضرب پرده را کنار زد و دوید داخل اتاق پشت سرش هم مادر ش هم دوید تو که بگیردش😂
علی سرش را برد نزدیک پرده و خیلی آرام گفت :خوب این در رو ببندید هنوز حرفش تمام نشده بود که یک نفر با غیظ تشر زد: این در خرابه بسته نمیشه😑.....
#ادامه_دارد....
@SABKESHOHADA
@SABKESHOHADA
کپی بدون منبع جایز نیست👌❌
☘️ سلام بر ابراهیم ☘️
💥قسمت پوريای ولی
✔️راوی : ايرج گرائی
🔸مسابقات #قهرماني
ی باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم #جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي #حريف ابراهيم نيست.
🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برم يداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با #امتياز بالا ميبُرد.
🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي #مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت.
حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود.
🔸قبل از شروع #فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي.
🔸مربي، آخرين توصيه ها را به #ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با #لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش #دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد!
🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما #جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و #باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد!
وقتي داور دست حريف را بالا م يبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.
🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي #آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر #حرص نخور!
🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت.
از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي #خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!
🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرام يداريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، #مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه #ازدواج کرد هام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم.
🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد!
🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم!
📚 منبع: کتاب #سلام_بر_ابراهیم
@SABKESHOHADA
همیشه در کار خیر پیشقدم بود و در واسطهگری #ازدواج پیشقدمتر. هرکس قصد ازدواج میکرد اول به سراغ سیدجواد میرفت آنقدر که در مدت یک سال نامزدیاش، بیش از پنجاه مراسم نامزدی بهواسطه او به انجام رسیده بود. بعد از شهادتش هم این رسم دیرینهاش ادامه دارد و خیلیها از حاجترواییشان به واسطه شهید گفتهاند.
همیشه میگفت : «خدایا من به غیر از تو کسی رو ندارم.» همسرش ناراحت میشد و میگفت : «پس من و فاطمه چی؟» در جواب میگفت :
"آره، ولی اول و آخر خداست. از اول که میای این دنیا تا آخر که میخوای بری باید بدونی که باید باب طبع اون باشی؛ با خدات دوست باشی."
همینطور هم شد. آنقدر غرق دوستی خود و خدایش بود و باب طبع او میزیست که از همسر باردارش، فاطمه چهارسالهاش و زهرایی که هنوز طعم در آغوش گرفتنش را هم حس نکرده بود، گذشت. سیوهفت ساله بود که در تاریخ ۹۵.۰۷.۲۶ و در منطقه حلب، پیوندش با خدایش آسمانی شد.
jöïň: https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#مدافع_حرم
#شهید_سیدجواد_حسن_زاده
#شهــیدغدیرے استان فارس🌹
#نـام : علے
#تخصص: استــاد نهج البلاغه
#تولــد: عیـــدغدیر
#ازدواج: عیــدغدیر
#شهادت: عیــدغدیر
🌷🌸🌷🌸
مراسم #عروسی مان را ظهر☀️ گرفتیم که به چشم نیاید و #حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود👌. آمـدیم توےاتاق ڪہ #ناهـار بخوریـم؛ در را بسـت و پشـت آن ایسـتاد، رو به من کـرد و گفـت:😊 مے دونی که تو این لحظه دعـاے ما #مستـجابه؟
گفتم: آره ولے الان بیا ناهـار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز #عروسےروزه گرفتے؟؟
گفـت روزه ی نذره؟😳
گفتم: چه نذرے؟
گفت: اینکه همـون طـور که خدا منو تو عید #غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه 😍حالا من دعا می کنم تو آمین بگو.
دستم را به #دعا بلند کردم.
گفت:خـدایا همـون طورڪہ منو درعـید غدیر متـولد کردےو در عیدغـدیر مزدوج کردے، در عیـدغدیـر هم به #شهـادت برسان...
غدیرهرسال ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در #سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم.😔
#شهید_حاجعلے_کسایے🌷
#شهداےفارس
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc #سَبـکشـُهـَدا
#ﻣﺤﻞ_ﺩﻓﻦ:ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
💎رفتارهای روحالله آنقدر پخته و سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم.
صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب حس میکردند و حتی به من گوشزد هم میکردند که رفتارهای من با قبل از #ازدواج خیلی متفاوت شده است.
اختلاف نظر در هر زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد.
خیلی زود خندهمان میگرفت و میزدیم زیر خنده و هرچی بود همانجا تمام میشد.
بیشتر اوقات در ظــرف شسـتن به من کمک میکرد. نزدیکهای عید که میشد حسابی کمک حالم بود. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد....
شهید_روح_الله_کافی_زاده
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
#سربازحاجقاسم
💛#سخنامامخامنهای
اینکه ما ازدواج را صحنهی تفاخر قرار بدهیم، غلط اندرغلط است❌
✍رهبر انقلاب: بعضیها ازدواج را که یک امر عاطفی و انسانی و وجدانی است، به صحنهی تفاخر تبدیل میکنند‼️
مثلاً میگویند که #جهیزیه ی ما اینچیزها را داشت؛
آیا جهیزیهی دختر شما هم
اینها را دارد⁉️🤔
#تفاخر_و_تنافس!
اینکه ما اینجا را صحنهی تفاخر قرار بدهیم، غلط #اندرغلط است.
🔹 هم محیط #ازدواج را آلودهی به مادّیات میکند، هم این صحنهی پاک و لطیف وجدانی را صحنهی تفاخرها و تنافسها و زیادهرویها میکند،
🔸بعد هم این دختر و پسر از اول عادت میکنند که بایستی زندگی آنان بر تجمل و #تشریفات بگذرد.
بگذارید از اول به یک زندگی متوسط عادت کنند.✅
🗓 ۷۰/۴/۲۰
@sabkeshohada @sabkeshohada
#سربازحاجقاسم
گفت :
تا روزی که جنگ باشه...
منم هستم...
میخوام #ازدواج کنم
تا دینم کامل شه...
تا زودتر شهید شم
.
مادرشم گفت :
"محمدعلی مال شهادته…
اونقده میفرستمش جبهه…
تا بالاخره شهید شه...
زنش میشی..؟؟
قبول کردم
لباس عروسے نگرفتیم...
حلقه هم نداشتم...
همون انگشتـر نامزدی رو برداشتم
دو روز بعد عقد...
ساکشو بست و رفت
.
یه ماه و نیم اونجا بود...
یه روز اینجا...
روزی که اعزام میشد گفت:
.
تو آن شیرین ترین دردی
که درمانش نمیخواهم
همان احساس آشوبی
که پایانش نمیخواهمـ
.
"زود برمیگردم"
همه چیو آماده کرده بودم؛
واسه شروع یه زندگے مشترڪ
که خبر شهادتش رسید...
حسرت دوباره دیدنش...
واسه همیشه موند به دلم...
حسرت یه روز...
زندگی کامل با او....
#همسر_شهید
#شهید_محمدعلی_رثایی
@Sabkeshohada @Sabkeshohada #سربازحاجقاسم