«مولی امیرالمؤمنین(علیهالسلام)»میفرمایند:
إنّ الجِهادَ بابٌ مِنَ اَبوابِ الجَنّةِ فَتَحَهُ اللهُ لِخاصَّةِ اَولیائِهِ.
جهاد در راه خدا یک دری است از درهای بهشت که خداوند آن را تنها برای اولیای خاص خودش باز گذاشته است.
(نهجالبلاغه، خطبة ٢٧)
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شهید در راه جهادبانفس
مقامش از شهید درجنگ بیشتر است
اگر شما مرد میدان هستید،
با هوا و هوس خود بجنگید.
"اگرکسی در جنگ شهید شود
یک مرتبه شهید شده است؛
اما اگر کسیبا هوای نفس خود بجنگد،
هر روز شهید خواهد شد."
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
همه جمع شده بودند.
مسابقه حساس والیبال بین معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی و منتخب دانش آموزان بود.
وسط بازی توپ را نگه داشت!
صدای اذان می آمد, با صدای رسا اذان را گفت.
بچه ها وضو گرفتند و در حیاط مدرسه جماعت برپا شد.
آری از مهم ترین علل ترقی ابراهیم, اقامه نماز اول وقت و جماعت بود.
"شهید ابراهیم هادی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه با نوای استاد فرهمند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🌸 زینب اولین نفر از خانوادهاش بود که با حجاب شد. اولین نفر بود که چادر رو انتخاب کرد و چادرش باعث کینهی دشمن شد؛ منافقین تو یه کوچه بعد از نماز مغرب و عشا آنقدر گرهی روسریش رو کشیدند تا به شهادت رسید در حالیکه فقط ۱۴ سال سن داشت.
هشتم خردادماه سالروز تولد شهیده زینب_کمایی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
🍃🌺مهدےجان مولاےمن🍃🌺
هر روز جمعه ز ایام تو را می طلبد
مژده از آمدنت ده، که دلم بی تاب شده
ذکر نامت به من آموخت که عاشق بشوم
از گل روی تو گلهای جهان ناب شده
السلام علیک یابقیةالله
#جمعه_های_انتظار
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
مهمانی
رضا روی جدول كنار خيابان نشسـت و گفـت: «مـن كـه از پـا افتـادم... شـما را
نمی دانم».
عبدالله با پر چفيه، عرق پيشانی را گرفت و گفت: «آی گفتی».
مجتبی، بلوز فرمش را تكان داد تا بدن خيساش كمي هوا بخورد.
خورشيد در وسط آسمان انگار آتش می ريخت. بدن هـر سـه خـيس عـرق بـود.
پشت بلوز فرم عبدالله و رضا، رد عرق مثل رشـته كـوهی وارونـه نقـش بسـته بـود.
مجتبی گفت: «كمی طاقت بياوريد... داريم می رسيم. بعد از آن خيابان، بـه يكـی از
مقرهای لشكر می رسيم. نماز می خوانيم، ناهار می خوريم و برمی گرديم پادگان».
عبدالله بسختی بلند شد و رو به رضا گفت: «پاشو رضا... مغزم جوشيد».
رضا با بی حالی دسـت بـه سـوی مجتبـی دراز كـرد و بـا كمـک او بلنـد شـد و
غرغركنان گفت: «حالا نمی شد آقايان با معرفت كمی كمتر سفارش خريد می دادنـد
و اين قدر ما را به دردسر نمی انداختند. صابون بخر، دفتر و خودكـار و لبـاس زيـر و
.«...
مجتبی گفت: «تند نرو آقا رضا. خُب ديگر... بندگان خدا تقصير نداشتند. خـودت
گفتی هر كسی سفارشی چيزی دارد، بگويد. نگفتی؟»
رضا گفت: «كاش كمی بيشتر پول برمی داشتيم تا بـه بـی پـولی نخـوريم. لااقـل
همين دور وبر، چيزی می خورديم و با ماشين شخصی برمی گشتيم پادگان».
عبدالله گفت: «يا قمر بنی هاشم... باز فک رضا به كار افتاد».
مجتبی بی رمق خنديد و هر سه پا كشان به راه افتادند.
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در جهان، هم شأن و همتائی کجا دارد بقیع؟
چون که یک جا، چار محبوب خدا دارد بقیع
نور چشمان رسول و پور دل بند بتول
صادق و سجاد و باقر، مجتبی دارد بقیع
به مناسبت #٨_شوال #روز_جهانی_بقیع
سالروز تخریب بارگاه مقدس ائمه بقیع به دست وهابیت خبیث ...
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۵۳
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که دل را میمیراند، و آتش مشکلات را می افروزد، و شیطان را خشنود و خدای رحمان را به خشم می آورد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
وصیت من همان جمله حاج همت است که با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک لحظه آرام و قرار نگیرم.
"شهید محمودرضا بیضائی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_شب_با_شهدا
شب پنجم:
درس تاثیرگذار بودن از شهید محمودرضا بیضائی
#عند_ربهم_یرزقون
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه
با سلام به حضور آخرين اختر تابناک ولايت حضرت مهدی صاحب الزمان (عج)
کدام شادی است که در اين زندگی با اشکهای غم آميخته نباشد. ميان مردم اين جهان کيست که واقعاً خوشبخت باشد بله در اين دنيای ناچيز همه چيز می گذرد و هر آنچه را که ما با رنج و مشقت به دست می آوريم به فراموشی می رود آيا دراين زندگی چيزی وجود دارد که پايدار و استوار باشد، نه هرچه هست جز خاکستر و ظلمت و جز شبح و رؤيا نيست همه چيز چون گردبادی غبار آلود می گذرد زيرا ما در مقابل مرگ مردمی بی اسلحه هستيم پس حق را بايد پذيرفت ای پروردگار فقط توئی که می توانی دری از دنيای رحمت به روی بنده ی در خاک رفته ات بگشائی، زنگانی ما رويايی پوچ بيش نيست وقتی که دم سرد مرگ ما وزد (می وزد) ماهمچون گلهای پژمرده می شويم و بر خاک می افتيم. ای برادران من: راستی آن گنجينه های زر و سيم، آن جمع بی شمار غلامان و بندگان فرمانبردار کجا رفتند ميان اين همه گور خاموش و در بسته ، کدام مال گدا و کدام مال توانگر است هرچه هست، گرد وغبار، دود و خاکستری بيش نيست. هرچه هست تاريکی و شبه و رؤيا است.
ای خداوند: فقط در آستان سراپرده ی توست که می توان ره به آرامش و رستگاری برد. با اين همه وقتی در خواب جاودانم، نيز خوب می فهمم که عشق و محبت در دل من همچنان زنده است زيرا عشق نمی ميرد، زيرا همين عشق است که پيوسته لبان مرا برای اين سرود مهر و نيايش می گشايد.
ای خداوند:اين بندۀ در خاک رفته ات را که به سويت آمده با شهيدان کربلا محشور بگردان.
سخنی با برادران دينی خودم...
اسلام عزيز در خطر است، برادران و خواهران اگر سختی ، اگر درد و مشقتی شما را رنج می دهد صبر و شکيبايی پيشه خود کنيد. اين دنيا ارزش چندانی ندارد که شما از دينتان ببرّيد.
بايد حيات جاودانه را ستود و برای آن راه رستگاری پيشه کرد.
"شهید ایرج تورانی"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبه حال اونایی که درسمـیخونـن ؛
امـامزمانرویـاریکـنـن
نییــت درس
کــمک به امــام
امـــتحانات
#امام_زمان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
«امام جعفرصادق (علیهالسلام)»میفرمایند:
مَن تَرَكَ الجِهادَ اَلبَسَهُ اللهُ ذُلّاً وَ فَقراً فی معیشَتِهِ وَ مَحْقاً فیدینِهِ.
هر کس از شرکت در جهاد شانه خالی کند خداوند لباس فقر و مذلّت در معیشت و از دست دادن دین و ایمان را بر تن او خواهد پوشاند.
(ثوابالاعمال، ص ٤٢١)
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بچه ها را جمع کردند توی میدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آیت ا... موسوی اردبیلی برایمان سخنرانی کنند. لابلای صحبت هایشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خیلی علاقه دارم، چرا که پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند. کنار محمود ایستاده بودم و سخنرانی را گوش می دادم. وقتی آیت ا... اردبیلی این حرف را گفتند، یک دفعه دیدم محمود رنگش عوض شد؛ بی حال و ناراحت یک جا نشست مثل کسی که درد شدیدی داشته باشد. زیر لب می گفت: "لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همین اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع این جوری ندیده بودمش. از آن روز به بعد هر وقت کلاس می رفت، اول از همه کلام امام را می گفت، بعد درسش را شروع می کرد. می گفت: اگر شما کاری کنید که خلاف اسلام باشد، دیگه پاسدار نیستید، ما باید اون چیزی باشیم که امام می خواد.
"شهیدمحمودکاوه"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
آنچه نیروها را خسته میکند، کار نیست بلکه گیجی و بی برنامهگی ست.
"شهید حسن باقری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
اگه میخوای پرواز کنی
باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش
[در سجدهیِ آخرِ نمازهایش
این دعا را میخواند؛]
" اللهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا "
"شهیدمحمدرضاالوانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
رضا در زير سايه درختی روی زمين ولو شد و گفت: «بفرما... ايـن هـم از اينجـا.
مجتبی، تو كه ميگفتی اينجا دوست و آشنا داری؛ پس چی شد؟ شديم سـكه يـک
پول».
مجتبی، بسته های خريد را در دست جابه جا كرد و گفـت: «دسـتم را بـو نكـرده
بودم. خب، شنيدی كه گفتند ناهارشـان تمـام شـده و رفـتن مـا تـو مقـر برايشـان
مسئوليت دارد. دوست و دشمن يكی شده. تا دلت بخواهد، منافق فراوان شده».
عبدالله، دست رضا را كشيد و بلندش كرد. مجتبی گفت: «كمی جلوتر، يک مقـر
ديگر هست. انشاءالله فرجی می شود. راه بيفتيد».
بار ديگر هر سه لک و لک كنان راهی شدند.
كنار رود اصلی كه دو طرفش ديوار سختی تا انتها قد كشيده بود، اتاقک دژبـانی
جا خوش كرده بود. يكي از نگهبان ها كه لباس پلنگی پوشيده بود و بـا تكـه كـارتنی
خودش را باز می زد، به مجتبی گفت: «كجا اخوی؟»
مجتبی و رضا و عبدالله ايستادند. عبداالله گفـت: «سـلام. مـا از نيروهـای گـردان
حضرت زهرا(س) لشگر هستيم. آمـديم خريـد. پولمـان تمـام شـده.گشـنه و تشـنه
مانده ايم معطل».
نگهبان بيرون آمد. تكه كارتن را روی سر گرفت و گفت: «شرمنده ام اخوی. اينجا
دست كمی از اتيوپی ندارد. بابـت ناهـار، خيالتـان راحـت باشـد. بـه خودمـان هـم
نميرسد! اما برای نماز و استراحت حرفی نيست. دم دمای غـروب، يـک ماشـين بـه
طرف پادگان می رود. با آن می توانيد برويد».
مجتبی گفت: «ما نماز خوانده ايم؛ فقط...»
در همين حين، ماشينی از مقر بيرون آمد. مجتبی و عبدالله كنار رفتند. مهـدی،
نگاهی به آن سه انداخت و گفت: «چی شده؟»
نگهبان، ماجرا را گفت. مهدی در ماشين را باز كرد و گفت: «اتفاقاً من هم ناهـار
نخورده ام. بياييد بالا؛ بلكه جايی پيدا كرديم».
رضا نيم نگاهی به مجتبی و عبدالله انداخت و آهسته پرسيد: «سوار شويم؟»
عبدالله به طرف ماشين رفت و سوار شد. مجتبی و رضا هم كنار عبدالله نشستند.
مهدی گفت: «سلام».
آن سه جواب دادند. ماشين به راه افتاد. رضا آهسته زيـر گـوش مجتبـی گفـت:
«مجتبی، اين بابا كيست؟»
مجتبی شانه بالا انداخت. رضا سؤالش را از عبدالله پرسيد. عبدالله هم شـانه بـالا
انداخت. رضا بيقراری می كرد. كمی می ترسيد. ماشين چند خيابان را طی كرد و بـه
كوچه ای پيچيد و جلو خانه ای ترمز كرد. مهدی گفت: «اين طور كه بـوش مـی آيـد،
جايی به ما ناهار نمی دهند. همه مهمان من هستيد. بياييد تو... ياالله...».
رضا با ترس به عبداالله و مجتبی نگاه كرد. مجتبی گفت: «بابا، پياده شو. مردم از
گرما».
هر سه پياده شدند. مهدی به طرف در خانه رفـت. رضـا سـريع و آهسـته گفـت:
«بچه ها، بياييد فرار كنيم. نكند اين يارو منافق باشد».
عبدالله گفت: «نه بابا... مگر نديدی از مقر بيرون آمد؟ تازه، مثـل خودمـان آذری
حرف می زند».
مجتبی گفت: «چهره اش خيلی آشناست. نميدانم كجا ديده امش».
عبدالله گفت: «آره... برای من هم آشنا به نظر می رسد».
مهدی از خانه بيرون آمد و گفت: «بفرماييد. خوش آمديد».
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۵۴
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که یأس از رحمتت، و نا امیدی از مغفرتت و محروم ماندن از فراوانی آنچه نزد توست را در پی دارد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
دغدغه حجاب داشت...
می گفت یک چادر از. حضرت زهرا (سلام الله علیها) به خانم ها ارث رسیده است؛
چرا بعضی ها لیاقتِ داشتن
این ارثیه دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ندارند.
"شهید محمدرضا دهقان امیری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab