eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرازی ازوصیت نامه   با سلام به حضور آخرين اختر تابناک ولايت حضرت مهدی صاحب الزمان (عج) کدام شادی است که در اين زندگی با اشکهای غم آميخته نباشد. ميان مردم اين جهان کيست که واقعاً خوشبخت باشد بله در اين دنيای ناچيز همه چيز می گذرد و هر آنچه را که ما با رنج و مشقت به دست می آوريم به فراموشی می رود آيا دراين زندگی چيزی وجود دارد که پايدار و استوار باشد، نه هرچه هست جز خاکستر و ظلمت و جز شبح و رؤيا نيست همه چيز چون گردبادی غبار آلود می گذرد زيرا ما در مقابل مرگ مردمی بی اسلحه هستيم پس حق را بايد پذيرفت ای پروردگار فقط توئی که می توانی دری از دنيای رحمت به روی بنده ی در خاک رفته ات بگشائی، زنگانی ما رويايی پوچ بيش نيست وقتی که دم سرد مرگ ما وزد (می وزد) ماهمچون گلهای پژمرده می شويم و بر خاک می افتيم. ای برادران من: راستی آن گنجينه های زر و سيم، آن جمع بی شمار غلامان و بندگان فرمانبردار کجا رفتند ميان اين همه گور خاموش و در بسته ، کدام مال گدا و کدام مال توانگر است هرچه هست، گرد وغبار، دود و خاکستری بيش نيست. هرچه هست تاريکی و شبه و رؤيا است. ای خداوند: فقط در آستان سراپرده ی توست که می توان ره به آرامش و رستگاری برد. با اين همه وقتی در خواب جاودانم، نيز خوب می فهمم که عشق و محبت در دل من همچنان زنده است زيرا عشق نمی ميرد، زيرا همين عشق است که پيوسته لبان مرا برای اين سرود مهر و نيايش می گشايد. ای خداوند:‌اين بندۀ در خاک رفته ات را که به سويت آمده با شهيدان کربلا محشور بگردان. سخنی با برادران دينی خودم... اسلام عزيز در خطر است، برادران و خواهران اگر سختی ، اگر درد و مشقتی شما را رنج می دهد صبر و شکيبايی پيشه خود کنيد. اين دنيا ارزش چندانی ندارد که شما از دينتان ببرّيد. بايد حيات جاودانه را ستود و برای آن راه رستگاری پيشه کرد. "شهید ایرج تورانی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش‌به حال اونایی که درس‌مـیخونـن ؛ امـام‌زمان‌رویـاری‌کـنـن نییــت درس کــمک به امــام امـــتحانات @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«امام جعفرصادق (علیه‌السلام)»میفرمایند: مَن تَرَكَ الجِهادَ اَلبَسَهُ اللهُ ذُلّاً وَ فَقراً فی ‌معیشَتِهِ وَ مَحْقاً فی‌دینِهِ. هر کس از شرکت در جهاد شانه خالی کند خداوند لباس فقر و مذلّت در معیشت و از دست دادن دین و ایمان را بر تن او خواهد پوشاند.  (ثواب‌الاعمال، ص ٤٢١)   @Sedaye_Enghelab
بچه ها را جمع کردند توی میدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آیت ا... موسوی اردبیلی برایمان سخنرانی کنند. لابلای صحبت هایشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خیلی علاقه دارم، چرا که پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند. کنار محمود ایستاده بودم و سخنرانی را گوش می دادم. وقتی آیت ا... اردبیلی این حرف را گفتند، یک دفعه دیدم محمود رنگش عوض شد؛ بی حال و ناراحت یک جا نشست مثل کسی که درد شدیدی داشته باشد. زیر لب می گفت: "لا اله الا الله" تا آخر سخنرانی همین اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع این جوری ندیده بودمش. از آن روز به بعد هر وقت کلاس می رفت، اول از همه کلام امام را می گفت، بعد درسش را شروع می کرد. می گفت: اگر شما کاری کنید که خلاف اسلام باشد، دیگه پاسدار نیستید، ما باید اون چیزی باشیم که امام می خواد. "شهیدمحمودکاوه" @Sedaye_Enghelab
آنچه نیروها را خسته می‌کند، کار نیست بلکه گیجی و بی برنامه‌گی ست. "شهید حسن‌ باقری" @Sedaye_Enghelab
اگه میخوای پرواز کنی باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش [در سجده‌یِ آخرِ نمازهایش این دعا را میخواند؛] " ‌اللهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا " "شهید‌محمدرضا‌الوانی" @Sedaye_Enghelab
رضا در زير سايه درختی روی زمين ولو شد و گفت: «بفرما... ايـن هـم از اينجـا. مجتبی، تو كه ميگفتی اينجا دوست و آشنا داری؛ پس چی شد؟ شديم سـكه يـک پول». مجتبی، بسته های خريد را در دست جابه جا كرد و گفـت: «دسـتم را بـو نكـرده بودم. خب، شنيدی كه گفتند ناهارشـان تمـام شـده و رفـتن مـا تـو مقـر برايشـان مسئوليت دارد. دوست و دشمن يكی شده. تا دلت بخواهد، منافق فراوان شده». عبدالله، دست رضا را كشيد و بلندش كرد. مجتبی گفت: «كمی جلوتر، يک مقـر ديگر هست. انشاءالله فرجی می شود. راه بيفتيد». بار ديگر هر سه لک و لک كنان راهی شدند. كنار رود اصلی كه دو طرفش ديوار سختی تا انتها قد كشيده بود، اتاقک دژبـانی جا خوش كرده بود. يكي از نگهبان ها كه لباس پلنگی پوشيده بود و بـا تكـه كـارتنی خودش را باز می زد، به مجتبی گفت: «كجا اخوی؟» مجتبی و رضا و عبدالله ايستادند. عبداالله گفـت: «سـلام. مـا از نيروهـای گـردان حضرت زهرا(س) لشگر هستيم. آمـديم خريـد. پولمـان تمـام شـده.گشـنه و تشـنه مانده ايم معطل». نگهبان بيرون آمد. تكه كارتن را روی سر گرفت و گفت: «شرمنده ام اخوی. اينجا دست كمی از اتيوپی ندارد. بابـت ناهـار، خيالتـان راحـت باشـد. بـه خودمـان هـم نميرسد! اما برای نماز و استراحت حرفی نيست. دم دمای غـروب، يـک ماشـين بـه طرف پادگان می رود. با آن می توانيد برويد». مجتبی گفت: «ما نماز خوانده ايم؛ فقط...» در همين حين، ماشينی از مقر بيرون آمد. مجتبی و عبدالله كنار رفتند. مهـدی، نگاهی به آن سه انداخت و گفت: «چی شده؟» نگهبان، ماجرا را گفت. مهدی در ماشين را باز كرد و گفت: «اتفاقاً من هم ناهـار نخورده ام. بياييد بالا؛ بلكه جايی پيدا كرديم». رضا نيم نگاهی به مجتبی و عبدالله انداخت و آهسته پرسيد: «سوار شويم؟» عبدالله به طرف ماشين رفت و سوار شد. مجتبی و رضا هم كنار عبدالله نشستند. مهدی گفت: «سلام». آن سه جواب دادند. ماشين به راه افتاد. رضا آهسته زيـر گـوش مجتبـی گفـت: «مجتبی، اين بابا كيست؟» مجتبی شانه بالا انداخت. رضا سؤالش را از عبدالله پرسيد. عبدالله هم شـانه بـالا انداخت. رضا بيقراری می كرد. كمی می ترسيد. ماشين چند خيابان را طی كرد و بـه كوچه ای پيچيد و جلو خانه ای ترمز كرد. مهدی گفت: «اين طور كه بـوش مـی آيـد، جايی به ما ناهار نمی دهند. همه مهمان من هستيد. بياييد تو... ياالله...». رضا با ترس به عبداالله و مجتبی نگاه كرد. مجتبی گفت: «بابا، پياده شو. مردم از گرما». هر سه پياده شدند. مهدی به طرف در خانه رفـت. رضـا سـريع و آهسـته گفـت: «بچه ها، بياييد فرار كنيم. نكند اين يارو منافق باشد». عبدالله گفت: «نه بابا... مگر نديدی از مقر بيرون آمد؟ تازه، مثـل خودمـان آذری حرف می زند». مجتبی گفت: «چهره اش خيلی آشناست. نميدانم كجا ديده امش». عبدالله گفت: «آره... برای من هم آشنا به نظر می رسد». مهدی از خانه بيرون آمد و گفت: «بفرماييد. خوش آمديد». @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بند ۵۴ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که یأس از رحمتت، و نا امیدی از مغفرتت و محروم ماندن از فراوانی آنچه نزد توست را در پی دارد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان @Sedaye_Enghelab
دغدغه حجاب داشت... می گفت یک چادر از. حضرت زهرا (سلام الله علیها) به خانم ها ارث رسیده است؛ چرا بعضی ها لیاقتِ داشتن این ارثیه دختر پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را ندارند. "شهید محمدرضا دهقان امیری" @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه حق الناس را هر چه زودتر در صورت امكان به جا آوريد و ادا نماييد كه مرگ زود می آيد و ناگهانی و سعی كنيد زودتر از افراد رضايت کسب نماييد زيرا خداوند حقوق خويش را ممكن است كه بگذرد ولي حقوق ناس، منوط و مشروط به رضايت ناس کرده است. سعي كنيد كه در دوستي صادق باشيد. واقعاً دوست باشيد و سعی كنيد كه همه را دوست بداريد كه همه مخلوق خدايند و خدمتگزار تو به امر خدا و تو نيز خدمتگزار آنها. باش كه همه مانند اعضای يک خانواده باشيد و همان گونه نسبت به هم صميميت ابراز داريد كه موجب خشنودی خدا مي باشد. عزيزان من الان كه اين نامه را مي‌خوانيد، من نيستم؛ ولی اين نصيحت را به شما می كنم و شما هم به هر كس كه بيشتر دوستش داريد برسانيد و آن وصيت اين است كه از خدا بخواهيد شهادت در مسير خود را نصيب و روزي فرمايد. به خدا قسم، تنها راه رسيدن به كمال واقعي و يا بهتر بگويم به لقاء الله (عند مليك مقتدر) و ساده ترين و سهل ترين و نزديك ترين راه‌ها و واضح‌ترين راه‌ها همين است؛ «شهادت» چقدر زيباست لفظ شهادت تا چه رسد به معنا! ای عزيزان من! قسم مي‌دهم همه شما را به آنچه كه برايتان مقدس است، از اين كه ارج نهيم به خون شهيدان اسلام و نگذاريم كه خون مطهرشان ضايع شود و هدف‌شان پايمال هوسمان نگردد. بگذاريم كه به كام دلشان (گسترش هر چه بيشتر حكومت حقه اسلامي) برسند و بياييم تا پيام‌آوران اين خون‌ها باشيم و اين را بدانيد كه اگر رعايت مراتب فوق را ننماييم، خداوند منتقم معذبمان خواهد فرمود به نفرين ارواح شهدا و آن وقت خداي نخواسته، سلب نعمت مي شود و عذاب فرود خواهد آمد. عزيزان من! زياد و خيلي زياد به ياد آقا و سرور كائنات، امام زمان -عجل الله تعالي فرجه- روح و جان و جسم و تنم و همه متعلقات من و دو فرزندم كه زياد دوستشان دارم فداي قدم او، ‌علي الخصوص زماني كه ترنم مي‌كند به قرآن مجيد، كلام الله، چه زيباست! (كه شاعر گفته: چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن) به هر حال، به ياد او باشيم و فرج عاجلش را بخواهيم و براي حضرتش دعا نماييم و براي نائب عام او مجدّد قرن، ‌وحيد دهر در عصر ما، يعني حضرت امام خمينی و طول عمر و توفيق و صحت جسم ايشان. همچنين دعا زياد نماييم و تا جان در بدن داريم و خون در رگ ما است، دست از اين پسر فاطمه-سلام الله عليها- و نائب امام زمان –عجل الله تعالي فرجه- برنداريم كه خداوند ما را به وجود حضرت ايشان امتحان فرموده است و هر گونه مخالفتي با اوامر ايشان مساوي است با انكار امامت مهدي صاحب الزمان -عجل الله تعالی فرجه- و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته "ابوالقاسم بزاز" @Sedaye_Enghelab
«رهبر انقلاب: جامعه، هم از لحاظ قانونی و هم از لحاظ اخلاقی، باید با کسانی که تعدّی به زن را حقّ خودشان می‌دانند، برخورد سخت بکند؛ قانون هم باید در این زمینه مجازات‌های سختی را پیش‌بینی کند.» @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 «پیامبرگرامی اسلام (صلی‌الله علیه و آله و سلم)»میفرمایند: جَاهِدْ فی‌ سبیلِ ‌الله فَاِنَّكَ إنْ تَفعلْ كُنَتَ حَیّاً عِندَ اللهِ تُرزَقُ... وَ إنْ رَجَعتَ خَرَجتَ مِن الذُّنوبِ كَما وُلِدتَ. در راه خدا جهاد کن و بدان اگر به شهادت رسیدی در نزد خدا حیات و روزی خواهی داشت و چنانچه (سالم) بازگشتی همانند روزی خواهی بود که به دنیا آمدی و دیگر گناهی بر تو نخواهد بود.  (مستدرک، ج ١١، ص ١٠)   @Sedaye_Enghelab
مایه نگاه کردن داریم یه دیدن من توی خیابون شاید ببینم اما نگاه نمیکنم "شهیدعباس بابایی" @Sedaye_Enghelab
از خدا پروا کنید؛ تا  پَر وا   کنید… می‌گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آ نرا می‌پذیرم، اما می‌گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست. "شهید مصطفی چمران" @Sedaye_Enghelab
شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت بچه‌های گردان علی‌اکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه‌ بگیرن تو مراسم سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می‌کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می‌کنه. موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می‌ذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه شهید بشم. نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می‌فرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سیدجمال قبول می‌کنه. بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر می‌سپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمنده‌ها باعث دلگرمی و قوت قلبه اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیری‌ها سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینه‌اش میرسه و شهید میشه مداح اهل‌ بیت "شهید‌ سیدجمال قریشی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر سه وارد خانه شدند. رضا دلش به عبدالله و مجتبی قرص بود كه از او بزرگتـر و قدبلندتر بودند. مهدی آن سه را به اتاقی راهنمايی كرد. كـف اتـاق، موكـت سـبز رنگی پهن بود و دور تا دور اتاق، پتويی دولا جا گرفته بود. مهدی تعارف كـرد و آن سه نفر نشستند. پنكه ای در گوشه اتاق كار می كرد و هر چند لحظه پرده آويخته به پنجره بزرگ اتاق را تكان ميداد. مهدی بيرون رفت. مجتبی گفـت: «عبـدالله، حـالا يادم آمد كجا اين بنده خدا را ديده ام». رضا با هول و ولا گفت: «كجا؟» مهدی، سفره به دست آمد و آن را پهـن كـرد. مجتبـی نـيم خيـز شـد و گفـت: «اخوی، راضی به زحمت نبوديم». مهدی گفت: «اين حرفها چيست؛ تعارف نكنيـد. نـان و پنيـری هسـت، بـا هـم می خوريم». مهدی بيرون رفت. رضا گفت: «نگفتی كجا ديدی اش». مجتبی گفت: «پسر، مگر روی آتش نشسته ای، اين قـدر وول مـيخـوری؟ بعـداً برايت تعريف می كنم». مهدی، بشقاب های غذا را آورد. كنار آن سه نشست و چهارتايی شروع كردند بـه خوردن. رضا اول باترديد اما بعد با اشتها دست به غذا برد. بعد از غذا، مهدی كمی با آن سه گپ زد و بعد گفت: «كمی استراحت كنيد، بعد خودم به پادگان می رسانمتان». عبدالله گفت: «نه اخوی، راضی به زحمت شما نيستيم». مهدی خنديد و گفت: «شما چه قدر تعارفی هستيد؟!» مهدی بالش آورد و بيرون رفت. آن سه دراز كشيدند. رضا گفت: «خب مجتبـی، حالا بگو». مجتبی گفت: «عبدالله، يادت هست روزهای اولی كه به پادگان آمديم؟» عبدالله گفت: «همچين می گويی روزهای اول كه انگار چند سال است در جبهـه هستيم! هنوز سه هفته نشده». ـ خب، بابا... منظورم همان روزهای اول است. يك روز صبح زود وقتی كنار منبع آب داشتم دست و صورتم را می شستم، اين بنده خدا را ديدم كه سـطل سـطل آب میبرد و توي دستشويی ها می ريخت. بعد محوطـه دور آنجـا را بـا جـارو تميـز كـرد. عبدالله، تو هم بودی... نه؟ ـ آره... حالا يادم آمد. دو ساعت است فكر می كنم كجا ديـده امـش. نگـو نيـروی خدماتی است! رضا گفت: «پس چه طور خانه و زندگی اش اينجاست؟» مجتبی در بين خواب و بيداری گفت: «نميدانم شايد...». كلمه آخر حرفش كش آمد و خوابش برد. چند لحظـه بعـد، آن سـه بـه خـواب عميقی فرو رفتند. @Sedaye_Enghelab
بند۵۵ بارخدایا ! ازتوآمرزش میطلبم برای هرگناهی که بخاطرتعظیم تو با نفس خویش دشمن گشته و اظهار توبه نمودم و تو پذیرفتی و از تو در خواست عفو کردم و تو عفو نمودی ولی پس از آن هوای نفس مرا به سوی آن مایل کرد تا این که به طمع رحمت واسعه و عفو کریمانه ات و با فراموشی تهدیدت و آرزوی وعده ی جمیلت مجدّداً به آن بازگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab