eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
مایه نگاه کردن داریم یه دیدن من توی خیابون شاید ببینم اما نگاه نمیکنم "شهیدعباس بابایی" @Sedaye_Enghelab
از خدا پروا کنید؛ تا  پَر وا   کنید… می‌گویند تقوا از تخصص لازم تر است، آ نرا می‌پذیرم، اما می‌گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست. "شهید مصطفی چمران" @Sedaye_Enghelab
شهیدی که رهبری شالش را برای تبرک گرفت بچه‌های گردان علی‌اکبر(ع) میرن پیش رییس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا دیداری داشته باشند و روحیه‌ بگیرن تو مراسم سیدجمال که مسئول تبلیغات گردان بوده و مداح اهل بیت(ع)، برنامه اجرا می‌کنه و جلوی حضرت آقا مرثیه سرایی می‌کنه. موقع نماز وقتی حضرت آقا میان شروع کنن نماز رو، سیدجمال که قرار بود مکبر باشه شال سبزش و میندازه رو دوش آقا و میگه اینو می‌ذارم تا تبرک بشه و ان شاء الله در جبهه شهید بشم. نماز که تموم میشه و میره شال رو بگیره آقا می‌فرمایند که شما ساداتی و اگه مشکلی نداره این به عنوان تبرک پیش من بمونه که سیدجمال قبول می‌کنه. بعداً حضرت آقا به برخی از دوستان لشگر می‌سپرن بیشتر هوای سیدجمال رو داشته باشن و نذارن بره خط که حضورش برا بقیه رزمنده‌ها باعث دلگرمی و قوت قلبه اتفاقاً تو عملیات همه مواظب بودن که خط نره و عقبه بمونه، ولی تو شلوغی درگیری‌ها سید هم جلو میره و به آرزوی دیرینه‌اش میرسه و شهید میشه مداح اهل‌ بیت "شهید‌ سیدجمال قریشی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر سه وارد خانه شدند. رضا دلش به عبدالله و مجتبی قرص بود كه از او بزرگتـر و قدبلندتر بودند. مهدی آن سه را به اتاقی راهنمايی كرد. كـف اتـاق، موكـت سـبز رنگی پهن بود و دور تا دور اتاق، پتويی دولا جا گرفته بود. مهدی تعارف كـرد و آن سه نفر نشستند. پنكه ای در گوشه اتاق كار می كرد و هر چند لحظه پرده آويخته به پنجره بزرگ اتاق را تكان ميداد. مهدی بيرون رفت. مجتبی گفـت: «عبـدالله، حـالا يادم آمد كجا اين بنده خدا را ديده ام». رضا با هول و ولا گفت: «كجا؟» مهدی، سفره به دست آمد و آن را پهـن كـرد. مجتبـی نـيم خيـز شـد و گفـت: «اخوی، راضی به زحمت نبوديم». مهدی گفت: «اين حرفها چيست؛ تعارف نكنيـد. نـان و پنيـری هسـت، بـا هـم می خوريم». مهدی بيرون رفت. رضا گفت: «نگفتی كجا ديدی اش». مجتبی گفت: «پسر، مگر روی آتش نشسته ای، اين قـدر وول مـيخـوری؟ بعـداً برايت تعريف می كنم». مهدی، بشقاب های غذا را آورد. كنار آن سه نشست و چهارتايی شروع كردند بـه خوردن. رضا اول باترديد اما بعد با اشتها دست به غذا برد. بعد از غذا، مهدی كمی با آن سه گپ زد و بعد گفت: «كمی استراحت كنيد، بعد خودم به پادگان می رسانمتان». عبدالله گفت: «نه اخوی، راضی به زحمت شما نيستيم». مهدی خنديد و گفت: «شما چه قدر تعارفی هستيد؟!» مهدی بالش آورد و بيرون رفت. آن سه دراز كشيدند. رضا گفت: «خب مجتبـی، حالا بگو». مجتبی گفت: «عبدالله، يادت هست روزهای اولی كه به پادگان آمديم؟» عبدالله گفت: «همچين می گويی روزهای اول كه انگار چند سال است در جبهـه هستيم! هنوز سه هفته نشده». ـ خب، بابا... منظورم همان روزهای اول است. يك روز صبح زود وقتی كنار منبع آب داشتم دست و صورتم را می شستم، اين بنده خدا را ديدم كه سـطل سـطل آب میبرد و توي دستشويی ها می ريخت. بعد محوطـه دور آنجـا را بـا جـارو تميـز كـرد. عبدالله، تو هم بودی... نه؟ ـ آره... حالا يادم آمد. دو ساعت است فكر می كنم كجا ديـده امـش. نگـو نيـروی خدماتی است! رضا گفت: «پس چه طور خانه و زندگی اش اينجاست؟» مجتبی در بين خواب و بيداری گفت: «نميدانم شايد...». كلمه آخر حرفش كش آمد و خوابش برد. چند لحظـه بعـد، آن سـه بـه خـواب عميقی فرو رفتند. @Sedaye_Enghelab
بند۵۵ بارخدایا ! ازتوآمرزش میطلبم برای هرگناهی که بخاطرتعظیم تو با نفس خویش دشمن گشته و اظهار توبه نمودم و تو پذیرفتی و از تو در خواست عفو کردم و تو عفو نمودی ولی پس از آن هوای نفس مرا به سوی آن مایل کرد تا این که به طمع رحمت واسعه و عفو کریمانه ات و با فراموشی تهدیدت و آرزوی وعده ی جمیلت مجدّداً به آن بازگشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
تندتر از امام و ولایت فقیه نروید که پایتان خرد میشود. از امام هم عقب نمانید که منحرف میشوید. "شهید محمدرضا تورجی زاده" @Sedaye_Enghelab
داشتم برای نماز ظهر وضو میگرفتم ، دست به شانه ام زد . سلام و علیک کردیم ، نگاهی به آسمان کرد و گفت : " علی ! حیفه تا موقعی که جنگه شهید نشیم . معلوم نیست بعد از جنگ وضع چی بشه . باید یه کاری بکنیم " گفتم : " مثلا چی کار ؟ " گفت " دو تا کار ؛ اول خلوص ، دوم سعی و تلاش .. " .. "شهید حسن باقری" @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه به خانواده و دوستانم توصیه می کنم که از راه خدا و اسلام بیرون نروند و احکام اسلام را به پا دارند . مخصوصا به خواهرانم می گویم که حجاب خود را رعایت کنند و از امام حسین و یاران با وفای او درس بگیرند و هیچ گاه امام را تنها نگذارند که خشنودی خدا در پیروی از امام خمینی می باشد و تا از رهبر خود پیروی کنیم هیچ کس نمی تواند به انقلاب و اسلام ضربه بزند تا انشاالله این انقلاب را به انقلاب جهانی امام زمان (عج ) متصل نماییم "شهیدسلطانعلی آهمند" @Sedaye_Enghelab
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ "تصور کن" با صدای صابر خراسانی تصور کن ببینی رفت و آمد نیست دگر باب الجواد و صحن و گنبد نیست حرم را فرض کن بی‌صحن گوهرشاد یک لحظه... سالروز تخریب قبور مطهر بقیع را تسلیت عرض می نماییم. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا