eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
داخل که شدیم، دیدم بسیجی نوجوانی توی ستاد فرماندهی نشسته. گفتم: «بچه بلند شو برو بیرون. الان اینجا جلسه‌اس.» یکی از کسانی که آنجا بود، سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: «این بچه، فرمانده‌ی گردان تخریبه. @Sedaye_Enghelab
هرگز فراموش نکنید، _ تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، _جامعه ساخته نمی شود. "شهید ابراهیم هادی" @Sedaye_Enghelab
شهادت فقط‌ جنگ نیست... اگر بهش معتقد باشی قطعا شهید‌ میشی @Sedaye_Enghelab
بعد از نماز ظهر و عصر، وحيد به ساختمان ستاد لشكر رفت. حسين را پيدا كرد. بعد هر دو از پله ها بالا رفتند. دل تـو دلِ وحيـد نبـود. از اينكـه تـا لحظـاتی ديگـر، فرمانده لشكر را از نزديک می ديد، دچار هيجان شده بود. هنوز بـه اتـاق فرمانـدهی نرسيده بودكه چشم وحيد به مهدی افتاد. مهدی كنار درِ ورودی اتاقِ فرماندهی ايستاده بود و به مهمان ها خوشامد می گفت. وحيد با خوشحالی جلو رفت و گفت: «سلام. تو اينجا چه كار ميكنـی؟ مثـل اينكـه راننده فرمانده لشكری. آره؟» حسين، رنگ پريده و هراسان، دست وحيد را كشيد. مهـدی، لبخنـدزنان دسـت وحيد را فشرد. وحيد به سوی حسين برگشـت و گفـت: «حسـين آقـا، ايـن همـان دوستم است كه می گفتم. اسمش را گذاشته ام الله بندهسی». مهدی تعارف كرد كه داخل شوند. حسين، دست وحيد را كشيد و او را گوشه ای برد و غريد: «وحيد، چرا اين طوری می كنی؟» وحيد، هاج و واج مانده بود كه حسين چه می گويد. هر دو وارد اتـاق فرمانـدهی شدند. وحيد گفت: «چرا رنگت پريده؟» حسين با ناراحتی گفت: «خيلی كار بدی كردی، وحيد». ـ مگر چه كار كردم؟ خب، باهاش حال و احوال كردم. ـ مگر تو او را نمی شناسی؟ ـ نه... اما ميدانم كه راننده است. ـ بنده خدا، او آقا مهدی است؛ فرمانده لشكر عاشورا. چشمان وحيد گرد شد. نفسش بند آمد. احساس كرد كـه صـورتش گُـر گرفتـه است. @Sedaye_Enghelab
جایزه برنده چالش رفیق شهید بدستشون رسید مبارکشون باشه @Sedaye_Enghelab
خدایا! در روزگارِ بی شهادتی دلم شهادت می خواهد... مُردن را همه بلدند...! شهدارایادکنیم باصلواتی الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @Sedaye_Enghelab
بند ۶۴ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث فراموشی یاد تو و غفلت از هشدارهایت خواهد بود، یا مرا در امنیّت از مکرت قرار میدهد، یا مرا به طمع می اندازد که از غیر تو طلب روزی کنم، یا از خیری که نزد توست مأیوس می سازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
خانمش پرسید به چه فکر می کنی؟ رجایی گفت.. امروز نماز اول وقتم عقب افتاد. فکر میکنم گیر کارم کجا بود.. "شهید محمد علی رجایی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب شانزدهم: درس دل بریدن از دنیا از شهید مجید قربانخانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Sedaye_Enghelab
«من ادواردو نیستم» ۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است. این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهرش نفروخت. مردی که ثابت کرد می‌شود در درّهٔ گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد. مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود. "شهید ادواردو آنیلی" سالروز ولادت19خرداد @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم آخر من کجا و شهدا کجا خجالت میکشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم من ریزه خوار سفره ی آنان هم نیستم,  شهید شهادت را به چنگ می آورد راه درازی را طی میکند تا به آن مقام می رسد اما من چه! سیاهی گناه چهره ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده, حرکت جوهره ی اصلی انسان است و گناه زنجیر,  من سکون را دوست ندارم.  عادت به سکون بلای بزرگ پیروان حق است, سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی دست و پایم را اسیر خود کرده,  انسان کر میشود,  کور میشود, نفهم میشود, گنگ میشود و باز هم زندگی میکند .بعد از مدتی مست میشود و عادت میکند به مستی و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را, انسان بی هوش نمیکشد,  انسان خواب نمیفهمد,  درد را, انسان با هوش و بیدار میفهمد.  راستی! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده ام؟ نکند بی هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم.  قلب چند نفرمان به درد آمد ؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا تو هوشیارمان کن,  تو مرا بیدار کن, صدای العطش میشنوم صدای حرم می آید گوش عالم کر است. خیام میسوزد اما دلمان آتش نمیگیرد.  مرضی بالاتر از این چرا درمانی برایش جستجو نمیکنیم, روحمان از بین رفته سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم, مرده ام تو مرا دوباره حیات ببخش, خوابم تو بیدارم کن.  خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س) به حرمت نگاه خسته ی زینب (س) به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج) به ما حرکت بده. "شهید عباس دانشگر" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«مولی امیرالمؤمنین علیه‌السلام»میفرمایند: اللهُ اللهُ فی‌ الـجهادِ بأَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم وَ اَلسِنَتِكُم فی ‌سبیلِ ‌الله. از خدا بترسید و با مال و جان و زبان خود در راه خدا مجاهدت نمائید.  (نهج‌البلاغه، وصیت‌(نامة) ٤٧) @Sedaye_Enghelab
«اين چه وضعشه. مرديم آخه از سرما. نيگا كن. دستهام باد كرده. آخه من چه طورى برم تو آب؟ اين طورى؟ يه دستكش نمیدن به ما.» على گفت «خودتو ناراحت نكن. درست میشه.» همون وقت حاج حسين با فرمانده هاى گردان اومده بودن بازديد. گفتم «حالا میرم به خود حاجى میگم.» على اومد دنبالم. میخواست نگذاره، محلش نگذاشتم. رفتم طرف حاج حسين. چشم حاجى افتاد به من، بلند گفت «برا سلامتى غواصامون صلوات.» فرمانده ها صلوات فرستادند. لال شده بودم انگار. سرما و همه چى يادم رفت. برگشتم سر جام ايستادم ؛ على میخنديد. "شهید حاج حسین خرازی" @Sedaye_Enghelab
_کار ترکه! اصلِ اصل. همین یه جمله کافی بود تا آن همه زحمت و گشتن مان توی بازار به هدر برود. سعید برگشت توی اتاق پرو و لباس به دست اومد و گفت: خوشم اومد ازش ولی چون ترکه نمیخرم. فروشنده از حرفش پشیمون شد، دست سعید رو گرفت و گفت: شوخی کردم ، تولید خودمونه منتهی چون بعضی از مشتری ها تا اسم ایرانی میشنون میرن، نخواستم بری رفت توی کوچه، کارگاهشون رو که دید رضایت داد و گفت: اگر مطمئن نمیشدم نمی خریدم. جنس ایرانی چشه که میگید ترکه؟ "شهید سعید سامانلو" @Sedaye_Enghelab
حاج حسین یکتا میگفت همه دنیا بسیج شدند میخوان همه چی مون رو بگیرند ... دین شهدا چادر حرمت ... همه چی رو ... اینا هشت سال جنگ کردند دیدند نمیشه با این مردم جنگید ... باورشون حسینه ... میدونی چیکار کردند!؟ اومدند شبکه های مجازی رو به راه کردند .. اومدن تلگرام و اینستا رو دادن به ما ... گفتند همه چی اینطوری راحت تر میشه ... امریکایی برای ثانیه ثانیه ما برنامه ریختند ... که دین امام‌حسین حضرت زهرا شهدا چادر رو ازمون بگیرند ۲۴ ساعته دارند کار میکند بخاطر همیناااا با این کارهایی که میکنیم ترویج داریم میدیم برنامه هاشون رو ... میگیم قصدمون از این کارامون کار فرهنگی هست اما نمیدونیم که داریم با همین دست که وضو میگریم ترویج میدیم برنامه های اونارو و این یعنی فاجعه ... پس قبلش فکر کنید ... و بعد عمل کنید .. مواظب دل امام‌‌حسینی تون باشید ... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتاق فرماندهی پر شد. سفره را پهن كردند؛ اما وحيد حال و روز خوبی نداشت. از خجالت نمی توانست به آقا مهدی نگاه كند؛ اما مهدی مهربانانه به او تعارف می كـرد كه غذايش را بخورد. وحيد چند لقمه به زور خـورد. چنـد لحظـه بعـد، وقتـي ديـد حواس آقا مهدی به جای ديگـر اسـت، آهسـته بلنـد شـد و از اتـاق بيـرون رفـت و يک نفس تا واحد تبليغات دويد. وحيد توی اتاق كز كـرده بـود. نمـی دانسـت چـه كـار كنـد. بـه خـودش لعنـت می فرستاد كه چرا به آقا مهدی بی احترامی كرده اسـت. يـاد شـوخی ها و سـربه سـر گذاشتن اش با آقا مهدی كه می افتاد بيشتر خودخوری می كرد. بغض كرد. ناگـاه درِ اتاق باز شد و مهدی داخل شد. بغض وحيد تركيد. بلند شـد. آقـا مهـدی را از ورای پرده لرزان اشک می ديد. مهدی، دست بر شانه وحيد گذاشت و گفـت: «گريـه نكـن بسيجی، مگر چه شده است؟» وحيد هق هق كنان گفت: «مرا ببخش آقا مهدی...» مهدی خنديد. وحيد به مهدی نگاه كرد. دوست داشت ساعت ها به صورت خنـدان و چشمان قهوه ای روشن او نگاه كند و چشم برندارد. @Sedaye_Enghelab
 بند ۶۵ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که “آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند.” ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند دقیقه قبل از اذانِ مغرب با عجله از خونه خارج شد. پرسیدم: حسین! کجا میری با این عجله؟ همونطور که داشت می‌رفت، گفت: «با یه نفر قرارِ ملاقات دارم» این رو گفت و رفت... از برادرش پرسیدم: کجا می‌رفت با این عجله خندید و گفت: « رفت مسجد جامع تا نمازش رو اولِ وقت بخونه » فهمیدم اون کسی‌که میگه باهاش قرار ملاقات دارم، خداست... "شهید غلامحسین خزاعی" @Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه به نام او که همه چیزم از اوست. به نام او که زندگیم در جهت اوست. به نام او که زنده به اویم به نام او که به اویم و زندگیم به خاطر اوست. شدنم در جهت اوست. بودنم از اوست. رفتن از اوست. یادم به اوست. جانم به اوست. معشوقم اوست. معبودم اوست. مقصودم اوست. مرادم اوست. احساسش می کنم با قلبم، با ذره وجودم، با تمام سلولهایم، اما بیانش نتوانم کرد. به نام خدای شهیدان که فرمود: شهید بی مرگ است و به پاس خون شهیدان که قلب گرم شان بر آسمان شهر جنایت به خون نشست بگذار که همت والایشان را بستایم و به حرمت و تقوایشان شاید که روزمرگی مان را از تن بزداییم. "شهید دولت مرادباقریان" @Sedaye_Enghelab