در حرفۀبنایی مهارت خاصی داشت
پیش از آن که به استخدام سپاه درآید، مخارج زندگی خانواده اش را از این طریق تأمین می کرد. با وجود آن که خانواده اش از لحاظ مالی وضع مناسبی نداشت، بخشی از درآمدی را که از طریق بنایی کسب می کرد، به مستمندان می داد؛ زمانی هم که از سپاه پاسداران حقوق دریافت می کرد؛ مبلغی از حقوق و دستمزدش را به نیروهای بسیجی تحت آموزش که نیازمند بودند می بخشید. او کمتر از مرخصی استفاده می کرد، اما زمانی که احتیاج مالی پیدا می کرد، به مرخصی می رفت و به کار بنایی می پرداخت تا مخارج زندگی خانواده اش را تأمین کند ..
"شهید عیسی آستوی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه؟
شهید زین الدین یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت. ساکت بود.
می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت «آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.»
می گفت «دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.
"شهیدمهدی زین الدین"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
رضا از خواب پريد. اول منگ و گيج به اطراف نگاه كرد. نمی دانست در كجاسـت.
عبدالله و مجتبی در كنارش خواب بودند. همه چيز به يادش آمد. بـه سـاعتش نگـاه
كرد. رنگ از صورتش پريد. با هول و ولا عبدالله و مجتبی را تكان داد.
ـ بچه ها، بلند شويد. ديرمان شد. مجتبی... عبدالله...
مجتبی و عبدالله نشستند. عبدالله گفت: «خيلی بد شد. حسابی دير كرديم».
در اتاق باز شد و مهدی وارد شد. هر سه بلنـد شـدند. مهـدی گفـت: «همچـين
خوابيده بوديد كه دلم نيامد بيدارتان كنم».
رضا گفت: «خيلی ديرمان شده. فرمانده، پوست كله مان را می كند».
مهدی خنديد و گفت: «نترسيد... آبی به سر و صورتتان بزنيد، برويم».
ماشين به پادگان رسيد. رضا گفت: «خدا به دادمان برسد. حسابی دير كرديم».
مجتبی به خورشيد در حال غروب نگاه كرد و گفت: «خيلی بد شد».
مهدی گفت: «اگر می خواهيد، من بيايم و با فرمانده تان صحبت كنم».
عبدالله گفت: «اگر اين كار را بكنيد، خيلی خوب می شود».
نگهبان دم در پادگان با ديدن مهـدی سـلام كـرد و طنـاب ورودی را برداشـت.
ماشين داخل پادگان شد. مهدی گفت: «گفتيد كدام گردان هستيد؟»
ـ حضرت زهرا(س).
ماشين به سوی يكی از ساختمان ها رفت. مجتبی و رضا و عبدالله با اضطراب پياده
شدند. مهدی هم پياده شد و گفت: «يكی برود فرمانده گردان را صدا كند».
رضا به داخل ساختمان دويد. چند لحظه بعد با فرمانده گردان آمـد. فرمانـده بـا
ديدن مهدی خنديد و او را بغل كرد. رضا با تعجب به عبدالله و مجتبـي نگـاه كـرد.
مهدی، فرمانده را كنار كشيد و كمی با او صحبت كرد. بعد به سـوی آن سـه آمـد و گفت: «خب، من رفتم. اگر گذارتان به شهر افتاد، باز هم به ديدنم بياييد. خوشـحال
می شوم. خداحافظ».
مهدی با آن سه دست داد و رفـت. فرمانـده گـردان بـه طرفشـان آمـد و گفـت:
«برويد به اتاقتان. اين دفعه را به خاطر آقا مهدی بخشيدمتان».
رضا گفت: «آقا مهدی؟»
فرمانده گردان گفت: «مگر او را نميشناختيد؟ آقا مهدی، فرمانده لشگر ماست».
نفس در سينه رضا حبس شد. به مجتبي و عبدالله نگاه كرد. آن دو هـم چنـدان
حال و روز بهتری نداشتند.
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۵۶
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که باعث روسیاهی میشود در آن روزی که چهره ی دوستانت سفید و چهره دشمنانت سیاه میگردد، آن زمانی که گروهی یکدیگر را ملامت میکنند، پس گفته میشود که “نزد من با همدیگر مخاصمه نکنید، چه من پیش از این وعیدم را به شما رسانده” بودم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_شب_با_شهدا
شب هشتم:
درس اخلاص و افتادگی از شهید مهدی زین الدین
#عند_ربهم_یرزقون
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی ازوصیت نامه
وقتى ديدم دين در خطر افتاد رفتم تا دين خدا را يارى كنم تا در آينده, شما در پناه دين زندگى كنيد و دين مبين اسلام را راهنماى خود قرار بدهيد. در آينده به پاس شهدا از دين پاسدارى كنيد و آنچه را كه دين اسلام مى پذيرد, عمل كنيد و آنچنان زندگى كنيد كه مادرتان زندگى كرد. آنچنان انتخاب كنيد كه فاطمه زهرا و زينب(س) انتخاب كردند و هميشه يار حسين باشيد و مونس على. از اصحاب محمد باشيد و سردار اسلام. پروردگارا فرزندانم را به تو مى سپارم و از تو مى خواهم آن گونه كه خودت مى خواهى هدايتشان كنى و آن گونه كه ميبينى راهنمايى شان نمايى.
اكنون زينب و زهرايم; به آيندگان بگوييد كه ما فرزند كسى هستيم كه براى يارى دين خدا رفت. ما فرزند كسى هستيم كه از حسين آموخت و از محمد(ص) درس گرفت و بگوييد به ما وصيت كرد كه پيرو فاطمه باشيم و وارث زينب و يار حسين و تا سر حد جان و آنچنان عفيف باشيم كه فاطمه را خوشحال كرده و آنچنان وفادار باشيم كه زينب(س) را در يادمان هميشه زنده نگه داريم و آنچنان فرزند تربيت كنيم كه رضايت فاطمه را جلب كنيم. چون فاطمه(س) كه حسن وحسين و زينب و كلثوم تربيت كرد. زينب را خوشحال كنيم كه يار حسين زمانه باشيم و از حسين زمان پيروى كنيم و به نواى او لبيك بگوييم.
"شهید حشمت الله طاهری"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعدهی رهبر انقلاب که در حال محقق شدن است!
آمریکا مانند کشتی تایتانیک غرق خواهد شد...
#افول_آمريکا
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
«امام جعفرصادق (علیهالسلام)»میفرمایند:
ثَلاثَةٌ یَشفَعونَ اِلَی اللهِ یومَ القیامةِ فَیُشَفِّعُهُم: الأَنبیاءُ(ع) ثُمّ العلماءُ ثُمَّ الشُّهَداَءُ.
سه گروه هستند که (به ترتیب) در روز قیامت شفاعت میکنند و خداوند شفاعت آنها را میپذیرد: اول انبیا(ع)، بعد علما و بعد شُهدا.
(مستدرک، ج ١١، ص ٢٠)
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.
نزدیک عملیات کربلای 5 بود.
این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود.
بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت:"نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم!"
با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و... جز، شهدا بودند.
زنده ها هم معلومه شدند.
یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته!
از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد بود
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام"عقیقی" به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند،جاویدی،حق پرست... و خود عقیقی،
من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده
دریغ از یک روزنه کوچک.
"شهید محمد رضا عقیقی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بارها گفته ام که خطرمنافقین انقلاب،به مراتب بیشترازخطرمنافقین خلق است آن ها علاوه برشیوه های منافقانه ی منافقین ،سالوسانه درصف حزب اللهی ها قرارگرفته اند...
"شهیدلاجوردی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
به مناسبت سالروز عروج رهبر کبیر انقلاب، مسابقه ای از متن وصیت نامه ی امام خمینی (ره) برگزار میشود.
پس از خواندن متن وصیت نامه امام، به سوالات زیر پاسخ دهید و به ادمین کانال ارسال کنید.
مهلت شرکت در مسابقه:15خرداد
به یکی از عزیزانی که پاسخ صحیح را ارسال کنند، به قید قرعه هدیه ای به عنوان یادبود اهدا خواهد شد.
@karbala_12
#سوالات_مسابقه
۱_امام خمینی ریشه همه گرفتاریهای مسلمین را در کدامیک از موارد زیر می دانست؟؟؟
الف)عدم آگاهی مردم ودولتمردان به فنون کشور داری
ب)حکومتهای فاسد و دست نشانده
ج)مشکلات اقتصادی ناشی از عدم توان تولید
د)مشکلات فرهنگی ناشی از عدم آگاهی به قوانین اسلامی
۲_این بخش از وصیت نامه امام را تکمیل کنید"انان را که خداوند............فرموده،نور چشم میخوانیدودر کنار بازیگرانی که فاجعه ........را به پا کردند وجوانان بیگناه را ضرب وشتم کوبیدند نشسته وتماشاگر معرکه می شوید"
الف)مهدور لدم_۱۴ اسفند
ب)منافق_۸ شهریور
ج)فتنه گر_۷تیر
د)مشرکین_۱۷ شهریور
۳_از بزرگترین عنایات حق تعالی برجمهوری اسلامی ایران در دیدگاه امام (ره)........است؟
الف)حکومت عدل الهی
ب)نماز جمعه
ج)چنگ زدن به ریسمان الهی
د)همه موارد
۴_امام ره در وصیت نامه خود فرمودند : تبلیغات،مقالات،سخنرانیها،وکتب ومجلات برخلاف اسلام وعفت عمومی ومصالح کشور ........
الف)حرام است
ب)جایز نیست
ج)اشکال دارد
د)خلاف قانون است
۵_امام ره کدام کشور را تروریست بالذات می داند؟
الف)اسرائیل
ب)امریکا
ج)انگلیس
د)همه موارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
[من اهمیتی نمی دهم درباره ما چه می گویند من می خواهم دل ولایت را راضی کنم.]
"شهید حسین خرازی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
#برشی_از_کتاب
#آقای_شهردار
عبور از آتش
گوشی را به دست آقا مهدی می دهم. آقا مهدی در گوشی می گويد: «يعنی چـه؟
مگر قرار نبود لودرها به خط بيايند و خاكريز بزنند؟»
تا به حال، آقا مهدی را اين قدر عصبانی نديده بودم. رگ های گـردنش بـاد كـرده
بود. با چهره ای ملتهب می گويد: «آتش شديده يعنی چه؟ اين حرف هـا كـدام اسـت؟
بچه ها دارند زير آتش مقاومت می كنند... آن وقت تو می گويی لودرچی ها نمی تواننـد
جلو بروند. اصلاً اين طور نميشود. من الان خودم را می رسانم».
تا آقا مهدی بلند ميشود، من هم بيسيم را برمـی دارم و پشـت سـرش از سـنگر
بيرون میدوم. آقا مهدی، موتور تريل را هندل ميزند و روشـن مـی كنـد. بـی هـيچ
حرفی پشتش می نشينم. موتور از جا كنده می شـود و پرشـتاب در زيـر گلولـه هـا و
خمپاره ها حركت می كند.
زمين زير پايمان مثل ننو تكان می خورد. توپ ها و خمپاره ها زوزه كشان می آينـد و
منفجر می شوند و قارچ های آتش به آسمان بلند می شود.حتماً نبرد سـختی در خـط
مقدم آغاز شده است.
اولين بار است كه می بينم دشمن در تاريكی پاتک می كند. نميدانم حالا بچه هـا
در جلو و در پناه خاكريز نصفه و نيمه چگونه می جنگند و مقاومت می كنند.
در چند چاله انفجار می افتيم و رد می شويم. با آنكه منورهـا آسـمان شـب زده را
روشن كرده اند، اما باز هم در ميان آن همه گرد و غبـار، ديـدمان كـم اسـت. چـراغ
موتور خاموش است. ميزنم به شانه آقا مهدی و با صدای بلند، طوری كه آقا مهـدی
بشنود، می گويم: «چرا چراغ موتور را روشن نمی كنی؟»
صدای آقا مهدی را از ميان زوزه خمپاره ها می شـنوم: «ديـده بان هـای دشـمن بـر
منطقه ديد دارند. نبايد ما را ببينند».
ناگهان در چاله عميقی می افتيم و هر كدام به سويی پرت می شويم.
#قصه_فرماندهان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بند ۵۷
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که به کفر میکشد و فکر و تحیّر را زیاد میکند، و موجب فقر میشود و سختی را پیش میکشد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
#استغفار_هفتاد_بندی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
﷽
اگــر کسی
صدای رهبــر خود را نشنود...
به طور یقین
صدای امام زمـان(عج)
خود را هم نمیشنود...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام
و اطاعت از ولی خود،
رهبری نظام باشد.
"شهید حاج قاسم سلیمانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سی_شب_با_شهدا
شب نهم:
درس ایثار و گذشت از شهید ابراهیم هادی
#عند_ربهم_یرزقون
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
وقتی شماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشک میریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمام شهیدانزارمیزنند...
"شهیدسیدمجتبیعلمدار"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab