یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
••بیخیال حاجعلی گذشتهها گذشته...🌱
ـــــــــــــــــــــــــ
- فرمانده بسیجادارات بودم.. سال ۹۳_۹۴ .
حاج محمود پدر علیآقا بسیجی گردان و اداره آب و فاضلاب بود.
متاسفانه پرونده حاجمحمود گم شده بود و علی برای گواهی بسیجی پدرش چند سری آمد که گواهی را بگیرد چون در مرحله اولیه #گزینش سپاه بود و برای پروندهاش کمکش میکرد.. هرچه گشتیم پرونده پیدا نمیشد.. جابجایی پروندهها زیاد بود و این امر باعث ناراحتی بین من و علی شد که با ناراحتی به او گفتم شما اخلاق نداری و لیاقت گزینش در سپاه را هم نداری.. و به او گواهی ندادم..
اما علی سرش را پایین انداخت و بدون اینکه چیزی بگوید رفت..
با رفتنش دلم خیلی شکست با خودم گفتم نباید این حرف را میزدم..
( الان فهمیدم من بودم که لیاقت پوشیدن لباس #شهدا را نداشتم نه او .... افتادم یاد گزینش سردار دلها #حاجقاسمسلیمانی که در مرحله گزینش به خاطر آستین کوتاه لباسش در گزینش مرحله اول رد شد.....اما ما مدعیان صف اول بودیم و از آخر مجلس شهدا را چیدن.😭
بااینکه به او گواهی ندادم اما در سپاه گزینش شد و همکارم شد..
منو علی بهم رسیدیم اما او نه تنها به خدمتکردن در لباس سبز سپاه رسید بلکه از من و امثال من با شدت فاصله گرفت و ره صدساله را خیلی زود طی کرد و با عشق #پرواز کرد و به درجات بالاتری رسید که آرزوی تک تک ما بود..
وقتی که در لباس نظامی دیدمش در دل به او افتخار کردم و از اینکه گزینش شده بود خداراشکر کردم.. این لباسمقدس برازندهاش بود.. جلو رفتم و از او بابت کارم #حلالیت طلبیدم.. اما بامهربانی خاص خودش و لبخند زیبایی که بر لب داشت گفت:
" بیخیال حاجعلی گذشتهها گذشته..."
#شهیدمدافعامنیتمهندسعلینظری
#روحششادویادشگرامی🌹
#راویآقایاحمدوندهمکارشهید
#ادامهدارد...
🚫 برایاینپست #کپیبدونلینککانالجایزنیست
@Shahadat1398🕊
یٰآددٰآشْـٺ℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
|🌱•••
🌷 #بهکاربگوییدنمازدارم..
- برای تائید استعلام امنیتیام رفتم سپاه.. تا آن لحظه #علیآقا را از نزدیک ندیده بودم و نمیشناختم..
وارد محل کار علیآقا که شدم نزدیک اذانظهر بود.. تاآمدم مدارکم را تحویل ایشان بدهم، با یک لبخندی که جدی بودن حرفش را پشت شوخطبعیاش پنهان کرده بود گفت:
"به نماز نگویید کار دارم بلکه به کار بگویید نماز دارم.."
باهم رفتیم نمازخانه.. نماز را که به جماعت خواندیم در راه برگشت به محل کار و تحویل مدارم، لبخندی زد و گفت:
" از اولین مرحله گزینش من رد شدی، اونم با یه نمره قبولی خوب.."
احساس نمیکردم که ایشان مسئول گزینش باشد.. قبلاً فکر میکردم کسی که بسیجیها را گزینش میکند یک خشک و بداخلاق و بیروح باشد ، اما علیآقا تمام هژمونی فکریم را بهم ریخت..
- در همان لحظهی اول دلبسته #منشِپهلوانی و #لبخندهایزیبا و #اخلاقخوبش شدم.. دیگر به چشم یک گزینشگر نگاهش نمیکردم بلکه به چشم یک دوستی بود که سالها از او دور و بیخبر بودم و حالا کنج سپاهناحیه پیدایش کردهام.. گزینشم تمام شد و مسئولیتی در بسیج به عهده من قرار گرفت.. حالا به علیآقا نزدیکتر شده بودم. دیگر او را لحظهای رها نکردم.. همیشه و همه جا کنارش بودم و از اخلاقخوبش برای خودم مَشق میگرفتم..
- #علی در شکلگیری تفکراتم بعنوان یک راهنما برای یک بسیجی ساده نقش بسزایی داشت.. او به تمام معنا یک مَرد و پاسدار واقعی بود.. با اخلاقیخوشی که داشت روز به روز بیشتر در قلب و جانم جای میگرفت..
- وقتی استخدام شدم دیگر از او خبر نداشتم..
از سال ۹۷ تا زمان شهادتش تنگاتنگ با او در ارتباط بودم هم از لحاظ کاری و هم شخصیتی همیشه خنده از لبهایش محو نمیشد.. کارم مدیریتروستایی بود و خبرهای امنیتی که در روستاهای تحت مدیریتم رخ میداد را به #علیآقا میگفتم و همین امر باعث یک صمیمیت و دوستی ناب بین ما شده بود..🌱
- ۲ ماه قبل از شهادتش به نمایندگی از محل کارم برای حضور در یک جلسه بسیجسازندگی به ناحیه رفتم..
باید خودم را به #علیآقا میرساندم ، دلم سخت هوایش را کرده بود.. جلسه که تموم شد به دفتر محل کارش رفتم تا هم او را به آغوش بکشم هم یکسری اطلاعات و اخباری که در اختیار داشتم به او بدهم..
تا مرا دید خوشحال شد و لبخندش نمایان گشت.. بعد از مدتها همدیگر را میدیدیم.. دوباره آن خنده و شوخیهایش به من نیرو و جانی تازه بخشید.. قد رعنایش را نگاه کردم جا افتادهتر شده بود و چهرهاش را یک نور خاص احاطه کرده بود..
شبی که ایشان شهید شدن شاهچراغ بودم.. تلفنهمراهم زنگ خورد.. یکی از دوستان بود که خبری را به آرامی و با بغض در گوشم نجوا کرد.. چشمهایم گرم و گونههایم خیس شد.. خبر سنگین و پر از درد بود.. خبر شهادت بهترین دوستم #علیآقا بود.. تمام خاطرات و چهرهزیبایش یک آن جلوی دیدگانم ظاهر شد..
از #علیآقا کوچکتر بودم.. درست ۱۴سالم بود که ایشان را در اطلاعات عملیات سپاه ناحیه #ملایر دیدم. بچههای بسیجی میگفتند تازه استخدام شده و به ناحیه آمده..
مهربانیاش زبانزد خاص و عام بود.. نه دیده بودم و نه شنیده بودم که حتی یکبار هم عصبانی شده باشد.. لبخند همیشه بر لبانش جایداشت..
- اهل هئیت بود و اصلا او بود که ما را به هیئت میبرد..
همیشه ورد زبانش داستانهای پهلوان #شهیدابراهیمهادی بود و به ما میگفت باید منش پهلوانی را از این شهید یاد بگیریم و از زندگینامه شهیدهادی برایمان تعریف میکرد..
- همیشه برای اینکه مخاطبانش را جذب کند ، خنده و شوخی را چاشنی مطالب فرهنگی از جمله حدیث و کتابهای فرهنگی و.... میکرد..
- حالا او هم به شهیدهادی پیوسته بود و باورم نمیشد.. حالم بد بود و چون ابر بهار گریه میکردم تا صبح نخوابیدم و زود برگشتم ملایر.. و شهری را دیدم که پراز غم است و سیاهی.. شهری که حالا مقتل علیما شده بود.. و جایی که حالا خالی از علی و لبخندهایش شده بود..💔
- او آرزو داشت شهادت نصیبش شود و حالا به آرزویش رسیده بود..💔
#روحششادویادشگرامی🌹
#شهیدمدافعامنیتمهندسعلینظری
#راویدوستبزرگوارشهید(آقای ع . ع)
🚫 برایاینپست #کپیبدونلینککانالجایزنیست
@Shahadat1398🕊