🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند
🔻به نقل از همسر شهید
🔸 #شهید_نظرزاده خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آنجا که خودش خواهر نداشت، #مادر و پدر هم نداشت❌ فقط دو تا برادر👥 داشت لذا خیلی به بچه هاش وابسته بود💞 جای بچه ها روی سینه اش بود.
🔹وقتی برای #بار_دوم میخواست عازم🚌 جبهه شود زمستان بود گفتم الان نرو🚷 صبر کن تابستان که شد برو، چون این #بچه ها بهت وابسته هستند و زمستان هم هست، بچه ها همه شون تو خونه اند🏡 بهانه گیری میکنن اگر هوا گرم بشه میرن تو حیاط بازی میکنن. گفت: نه من #خواب_دیدم باید برم
🔸گفتم: چه خوابی⁉️ گفت: خواب دیدم آقایی #سبز پوش سوار بر اسب بود، من رو با اسم صدا کرد، گفت #برات بیا بریم. دل به این دنیـ🌎ـا نبند، این دنیا ارزش نداره✘
🔹👍گفتم: شما چه کار کردی؟! گفت: من پشت سر آقا #سوار_شدم و با آقا رفتم لذا من باید برم و شما رو به #خدا می سپارم.
#شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
#شهید_رمضان
#سالروز_شهادت
#یادشان_با_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
صدای #مشتاق دربی سیم📞 بلند شد من #مشتاقم .... تیـ💥ــرخوردم .... دارم حسینی می شوم😭 عبدالله، عبدالله
🕊 #یادش_بخیر
🌷آن که در آغوشـ💞 گرم من
🕊عطری ز بوی
🌷پیکر نازش😔 فشاند و رفت
🕊در دامن
🌷خیال من💭 از بزم #وصل خویش
🕊صدها نهال از
🌷گل و ریحان🌱 فشاند و #رفت...
یک خرداد، #سالروز_تشییع و تدفین پیکر مسافر #خانطومان، که پس از دو هفته به شهر و دیار خود بازگشت. #شهید_سیدرضا_طاهر
📆یکم خرداد ۱۳۹۵
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸🌸📚📖📚🌸🌸 برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست ❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه
✍ #خاطره_شهدا
🌷یکی از کارهای مصطفی، رسیدگی به بعضی افراد #ضعیف بود
یک روز مقداری پول بهش داده بودم برای این کار، ولی فراموش کردم اتیکت بزنم،
که برای چه کاری استفاده بشه .
🌷بعداز مدتی که متوجه شد برای کار مورد نظر هزینه نشده، خیلی ناراحت و برافروخته شد و گفت: من اون دنیا چی جواب #حق_الناس رو بدم.
🌷بهش گفتم: نگران نباش من مقدارشو میدونم از طرف خودم جایگزین میکنم،
با این حال مرتب تکرار می کرد خداوند ممکن از حق خودش بگذره اما از حق بنده اش هرگز نمی گذره.
🌷یکی از ویژگی های مصطفی این بود که مواظب حق الناس باشد ، حتی اگر خیلی ناچیز باشد.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
پ ن: عکس متعلق است به حضور شهید در #حسینیه ای که خود شهید با هزینه #شخصی شان ساخته اند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰ماجرای خوابی که شهید میبیند 🔻به نقل از همسر شهید 🔸 #شهید_نظرزاده خیلی به بچه هاش علاقه داشت، از آ
❣اینجا نماند
پَر زد🕊 و از پیش ما گذشت
🌷تنگ #غــروب بود
که او بی هوا #گذشت
❣من از خــودم
برای خدا کم گذاشتم 😔
🌷 #او از خودش
برای #رضای_خدا گذشت
#شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
#شهید_روزه_دار
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣اینجا نماند پَر زد🕊 و از پیش ما گذشت 🌷تنگ #غــروب بود که او بی هوا #گذشت ❣من از خــودم
📜فرازي از #وصيتنامه شهيد
📝به نام الله پاسدار حرمت خون شهيدان🌷 #وصيتنامه اينجانب بشرح زير ميباشد: اگر قسمت من بود كه #شهيد شدم خدا را شكر مىكنم🙏 كه بنده ناچيز خود را پذيرفتن و از من گنهكار😔 اين #خون ناقابل مرا فداى اسلام و قرآن نمود
📝و من به همه #دوستان و دشمنان مىگويم كه من اين راه را با چشم باز👌 انتخاب نمودم نه با چشم بسته❌ و #درس_شهادت را از امام حسين (ع) آموختم و باكى از شهادت ندارم🚫 چون #مرگ_باعزت بهتر از زندگى با ذلت مىباشد و من هم با دل جان❤️ اين مرگ را #مىپذيرم.
📝اينجانب #براتعلى_نظرزاده بعد شهادتم🕊 وصى خود را #نوروز نظرزاده و همسرم💞 عصمت تاج ناظر مىباشد و از شما مىخواهم كه در تربيت #فرزندانم كوشا باشيد و به اسلام و قرآن📖 و نماز جماعت آنها را يارى نمائيد تا در آينده سربار جامعه نباشند بلكه #سرباز خوبى براى امام زمان (عج) و نايب امام امت خمينى كبير باشد و #راه_مرا ادامه دهند✔️
#شهید_براتعلی_نظرزاده
#سالروز_شهادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
همسر #شهید_نظرزاده به همراه #آقازاده ها و #نوه های شهید در حسینیه شهید نظرزاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۱۹۹.attheme
189.3K
• #شهید_براتعلی_نظرزاده🌷
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
هدایت شده از شهیدعارف کایدخورده💕
💕یقینا خدا ازمومنان جان ها واموالشان را به بهای آنکه بهشت برای آنان باشدخریده؛همان کسانی که درراه خدا پیکار می کنند،پس دشمن را میکشند و خود درراه خدا کشته میشوند خدا آنان را برعهده ی خوددرتورات و انجیل و قرآن وعده بهشت داده است وعده ای حق؛
وچه کسی به عهد و پیمانش ازخدا وفادارتر است؟
پس ای مومنان به این دادو ستدی که انجام داده اید، خوشحال باشید و این است کامیابی بزرگ
۱۱۱ توبه💕
شهیدعارف کایدخورده قهرمان دوران
https://eitaa.com/shahiydarefkayedkhordeh
هدایت شده از تقوی
شهید یونس پور جلو کی بود؟
آخرین وضعیت شهید در واتس آپ چه بود؟
آخرین جستجو شهید داخل اینترنت چه بود؟
چرا میگن شهید مثل #شهید ابراهیم هادی بود؟
چرا به مادر شهید لقب ام وهب دادند؟
و چرا های دیگه
اگه میخوای جواب همه سؤالاتت رو بگیری به دعوت 🌹شهید🌹 جواب مثبت بده و عضو کانالی بشو که به دست خود خانواده شهید اداره میشه.
http://eitaa.com/sh_younes_p
🔸 یا صاحب الزمان 🔸
به طعامی که سرِ سفره بُوَد میلم نیست
نمکِ روی تو در سفره ی #افطار کم است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1_57001900.mp3
4.26M
#_حاج_محمدرضا_بذری
✨ چه فایده وقتی نیستی،
✨ تموم عالم هم باشن کنارم
✨چه فایده وقتی نیستی
✨فرقی نداره پاییز و بهارم
#_مناجات_جانسوز_باامام_زمان...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #خاطره_شهدا 🌷آهسته پشت دیوار موضع گرفتیم و از صدای پا احساس کردیم #دشمن پشت دیوار اتاق است. 🌷فا
#رسـم_خـوبان
🌷حسن سرش #درد می کرد برای کارهای خیر😇. اگر دوستانش در کاری فرو می ماندند، به حسن مراجعه می کردند.👌
🌷یک ماشین پی کی داشت🚙. یک باره نمی دانم چه بلایی سرش آمد. بعد از #شهادتش فهمیدیم آن را فروخته هزینه 💵زایمان همسر یکی از #دوستانش کرده بود ..
#راوی: برادر شهید
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖 #قسمت_سی_و_ششم6⃣3⃣ 🍂یه بار ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺏ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺳﯿﺪ ﺍﺫﻥ ﺩ
📚 #از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_سی_و_هفتم7⃣3⃣
🍂ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻧﺬﺭ. ﻫﻨﻮﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺳﺎﮐﻦ ﺷﺪﻧﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﻃﺒﻘﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﺪﺭ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ. ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻮﻝ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺒﻮﺩﻡ. ﺻﺪﻗﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ، ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺸﺪﻡ. ﺁﯾﺖ ﺍﻟﮑﺮﺳﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﻗﺴﻢ ﺩﺍﺩﻡ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ، ﺁﺭﺍﻡ ﻧﺸﺪﻡ.
🍁ﻧﻤﺎﺯ ﻇﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ، ﻓﮑﺮ ﻭ ﺫﮐﺮﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ. ﺩﺭ ﻗﻨﻮﺕ ﻧﻤﺎﺯ ﮔﻔﺘﻢ : “ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﻪ ﺣﻖ ﺳﯿﺪﻩ ﺯﯾﻨﺐ ( ﻋﻠﯿﻬﺎ ﺍﻟﺴﻼﻡ ) ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ”…
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻋﺼﺮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪﻩ؛ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺻﺪﻭﻗﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪﺵ .
🍂ﺳﺮ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ، ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ . ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ . ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ : ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺑﻪ؟
🍁ﯾﮑﯽ ﺷﺎﻥ ﮐﻤﯽ ﻣﻦ ﻣﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺍﺑﺮﻭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﮐﻤﮑﺶ ﻧﯿﺎﻣﺪﻧﺪ . ﺁﺧﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ … ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﻧﺸﺪﻩ … ! ﯾﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﮐﻪ ﻫﻮﯾﺘﺶ ﻣﺸﺨﺺ ﻧﯿﺴﺖ … ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﯿﻢ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺸﯿﻢ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪﻩ ﯾﺎ ﻧﻪ؟ … ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪﻩ …
🍂ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺳﻄﻞ ﺁﺏ ﯾﺦ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﻡ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ ! ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﻐﺰﻡ ﺍﺯ ﻫﺮﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪ . ﻧﻔﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺣﺒﺲ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﭘﺲ … ﺧﻮﺩ … ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
– ﺩﺭﻭﺍﻗﻊ … ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺭﻭ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ … ﺳﯿﺪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ !
🍁ﭘﻮﺯﺧﻨﺪﯼ ﻋﺼﺒﯽ ﺯﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ : ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ؟ !
ﻧﻔﺲ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﺧﺒﺮ ﻣﯿﺪﻥ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻓﺎﻃﻤﯿﻮﻥ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺁﺗﺶ ﺷﺪﯾﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﻋﻘﺐ ﻭ ﺍﮐﺜﺮﺍ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﻧﺪ . ﺳﯿﺪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮﺑﺮ، ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﻩ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﻃﺮﻑ ﺧﻂ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ ﻧﺸﺪﻩ . ﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﻃﺮﻑ ﻫﺎ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﮑﺮﺵ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻼﮎ ﻧﺪﺍﺷﺖ، ﻭﻟﯽ ﻣﺸﺨﺼﺎﺗﺶ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﺑﻮﺩ … ﺣﺎﻻ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻢ … ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ DNA ﺷﻤﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺷﺎﯾﺪ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ ﻧﺸﻪ .
🍂ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ : ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
– ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺍﻫﺸﺎ ﺑﯿﺎیید ﺷﻬﯿﺪ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ، ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻣﯿﺸﯿﻢ ﺳﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ !
ﺗﻤﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﺗﺎ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ، ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_سی_و_هشتم8⃣3⃣
🍂ﺷﻬﯿﺪ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺳﻔﯿﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺳﯿﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺭﻓﺘﯿﻢ، ﭘﺎﺭﭼﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ، ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ . ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ، ﻓﻘﻂ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻮﺩ . ﺷﺒﯿﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺳﻮﺧﺖ . ﺑﺎ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﮔﻔﺘﻢ : ﺍﯾﻦ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ ! ﻣﻄﻤﺌﻨﻢ . ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺷﺨﺼﯽ ﺷﻮ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺑﺒﯿﻨﻢ !
🍁ﯾﮏ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﺩﺳﺘﻢ ﺩﺍﺩ . ﯾﮏ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺟﯿﺒﯽ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﻋﻘﯿﻖ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﺑﻮﺩ . ﺍﺻﻼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﺒﻮﺩ، ﺣﻠﻘﻪ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻣﺤﮑﻢ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﻧﯿﺴﺖ !
– ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﭘﺲ ﺁﻗﺎﺳﯿﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
🍂ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﭼﻨﺪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺩﺭ ﺑﻬﺖ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺣﺎﻻ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ، ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺬﺭ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ . ﺑﺠﺰ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﻫﻤﻪ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻧﻪ !
🍁ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻠﻔﻨﻢ ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ . ﺩﻭﺳﺖ ﺳﯿﺪﻣﻬﺪﯼ ﺑﻮﺩ : ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺻﺒﻮﺭﯼ ! ﻣﯿﺘﻮﻧﯿﺪ ﺗﺸﺮﯾﻒ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺻﺪﻭﻗﯽ؟
ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩ، ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻧﻮﺭ ﺍﻣﯿﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻗﻮﺕ ﺑﺨﺸﯿﺪ . ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ، ﻫﻤﺴﺮ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻮﺩ، ﺯﯾﻨﺐ . ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻗﻬﺎﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5793920189498131037.mp3
10.12M
🎵 #صوت_شهدایی
✨توی شلوغی های این عالم
✨واسه شهیدان دلمون تنگه
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh