eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_دوم2⃣ 🔮این همه اصرار #سید غر
❣﷽❣ 📚 1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 3⃣ 🔮در این مدت سید غروی هر جا مرا می دید می گفت: چرا نرفته اید و آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم، هنوز اسم برایم با جنگ همراه بود و فكر می کردم نمی توانم بروم او را بینم. از طرف دیگر پدرم ناراحتی قلبی💔 پیدا کرده بود و من خیلی ناراحت بودم. سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه مان و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان اَمَل به من داد، گفت هديه🎁 است. آن وقت توجهی نکردم. 🔮اما شب در تنهایی👤 همان طور که داشتم می نوشتم، چشمم رفت روی این تقویم. دیدم دوازده نقاشی دارد. برای دوازده ماه که همه شان زیبایند، اما اسم و امضایی با آن ها نبود. یکی از نقاشی ها زمینه ای کاملا داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی🕯 می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیرا این نقاشی به عربیِ شاعرانه ای نوشته بود: من ممكن است این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور✨ و حق و باطل را نشان می دهم و کسی که به دنبال نور است این نور هرچه قدر کوچک باشند در نظر او بزرگ خواهد بود. (و کسی که به دنبال نور است؛ کسی مثل من). 🔮آن شب، تحت تأثیر این شعرونقاشی خیلی گریه کردم😭 انگار این همه وجودم را فرا گرفته بود اما نمی دانستم کی این را کشیده. بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود ، رفتم. در طبقه اول مرا معرفی کردن به آقایی و گفتن ایشان دکتر چمران هستند. لبخند به لب داشت، خیلی جا خوردم. فکر می کردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم قسي ای باشد، حتی می ترسیدم. اما لبخند او و "آرامشش" مرا غافل گیر کرد. دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضع خاصی گفت: شمایید‼️ من خیلی سراغ شما را گرفتم، زودتر از این ها منتظرتان بودم. 🔮مثل آدمی که مرا از مدت ها قبل می شناخته حرف می زد، عجیب بود، به دوستم گفتم: مطمئنی اين است؟ مطمئن بود. مصطفی تقویمی آورد📖 مثل همان که چند هفته قبل سید غروی به من داد. نگاه کردم و گفتم: من این را دیده ام. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 4⃣ 🔮مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید؟ از کدامشان بیش تر خوشتان آمد؟ گفتم: ، شمع خیلی مرا متأتر کرد. توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع، چرا شمع⁉️ من خود به خود گریه کردم، اشكم ریخت😢 گفتم: نمی دانم. این شمع. این نور، انگار در وجود من هست، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی و نشان بدهد. 🔮مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده؟ من خیلی دوست دارم ، آشنا شوم. مصطفی گفت: "من" بیش تر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم «شما😳 شما کشیده اید؟» 🔮مصطفی گفت: بله، من کشیده ام. گفتم: شما که در و خون زندگی می کنید. مگر می شود! فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید✘ بعد اتفاق عجيب تري افتاد. مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من. گفت: هرچه نوشته اید خوانده ام و دورادور با پرواز کرده ام🕊 و اشک هایش سرازیر شد. این ما بود و "سخت زیبا بود" 🔮بار دوم که دیدمش برای کار در مؤسسه آمادگی کامل داشتم👌 کم کم آشنایی ما شروع شد. من خیلی جاها با مصطفی بودم. در مؤسسه کنار بچه ها و در شهر های مختلف و یکی دو بار در . برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود، بی آن که خود او عمدي داشته باشد. با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود حجاب درستی نداشت❌ اما دوست داشت جور دیگری باشد، دوست داشت چیز دیگری ببیند، غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها... 🔮او از این خانه🏠 که یک اتاق بیش تر نیست و درش به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها میتوانند هر ساعتی که دلشان می خواهد بیایند تو، بنشینند روی زمین و بزنند. مصطفی از خود او هم در همین اتاق پذیرایی کرد و "غاده" چه قدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی ! به نظرش مصطفی یک شاه کار بوده؛ غافل گیر کننده و جذاب☺️ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_642593816913641645.mp3
11.91M
🔊صوت:«امن یجیب» ترانه‌ای با محوریت شهدای مدافع حرم 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چون روزِ ديگران مى گذرد 💥اما كه مےرسد يادها پريشانم مےڪنند ...😔 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ پاییـ🍂ـز جایش را به زمستان داد زمستان جایش را به برگ‌ـــها جایشان را به شکوفه‌ ها🌸 دادند در این میان همچنان "خالی ست"😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃لحظه ای بخند خنده گل🌷زیباست 🍂پیشانیت تنفس یک است 🍃با ما بدون فاصله💕 صحبت کن 🍂ای آن که ارتفاع دور از ماست 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_چرا_کافران_در_رفاه.mp3
3.3M
♨️چرا کافران در رفاه و آسایش هستند بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت😠 و ناراحتی میگفت: مامان نذار بره، گناه داره، میره شهید میشه🌷 ایوب فقط میخندید 🔹 بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد😭 و به من میگفت: بابا اگر بشه تقصیر توئه، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم😔 🔸حالا بعد از "شهادت پدرشون" می گویند: دلم برای میسوزه که تیر به سرش زدن💥 ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم میشوم عکس و فیلم از من زیاد بگیر📸 بچه‌ها بزرگ شدند پدرشان را ببینن 🔹روزهای آخر  صدایش میکردم، موقع رفتن گفتم: ایوب جان وصیتنامه ننوشتی⁉️ گفت: را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود👌 فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم، عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت: اینها تمام من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم، و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت شـهـــــدا 📜 🌼دلم هوای که مے ڪند پناه میبرم بہ "چادرم" که تا راه دارد... چادر من بوی میدهد چرا که چشم شهدا🌷 به اوست که مبادا چون چادر مادرشان♥️ (سلام الله علیها) خاکی شود. 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
bhbb.mp3
2.97M
عفاف♥️ 🎤مداح : حاج میثم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پادکست پویش جهانی استغاثه به امام عصر.mp3
6.23M
🔰 *پادکست شنیدنی اصرار میلیونی* *باذن الله … در ایام بلایا و سختی ها از حجاز عطر ظهور منجی می‌آید... 🌺 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود 🌺 درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود* 💠 بیائید برای ظهور منجی جهان دعاکنیم و خودمان را آماده ی سربازی در لشکرش کنیم. در آگاه سازی مردم سهیم باشیم. 🌀🌀🌀 🌷 *باذن الله … 🌷 فی ایّامِ البلایا و الشَّدائِد و المِحَن 🌷 جاءَت مِن الحِجاز رائِحَةُ ظُّهور الناجی ...* 💠 ندعوا لِظهور المُنتَقم و نَحنُ جُنودُکَ یا صاحب الزَّمان 🌀🌀🌀 ارواحنا فداه 〰️➰☘️🌹☘️➰〰️ 🌀🌀🌀 ✅📣 جهت ارتباط با ما و دسترسی به صفحات دیگر ما لینک زیر را دنبال کنید @montazerane_javan_contactus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13960815001359.mp3
2.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه یونس✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷خواهران و برادران در این عالم، ای کسانی که "سرهای" خود را برای خداوند♥️ عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار به سوق فروش آمده‌اید، 👈عنایت کنید: جمهوری اسلامی، و تشیّع است. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹"رفیق شهید" ❣محسن با یک ارتباط #معنوی مستحکم و قوی با #شهید_کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کر
هر زمان به این عکس نگاه می کنم یاد فرازی از می افتم که: ⚜الهی هب لی کمال الانقطاع الیک.... 💢با پای خود او را به می بردند، او می دانست لحظاتی دیگر وفدیناه خواهد شد... در آن لحظات چنان انقطاع الی اللهی برای حاصل شد بریدن از همه و وصل شدن به محبوب🕊🌷 نشانه اش طمأنینه و آرامش و ثبات قدم اوست 👌 روحش‌شادیادش‌گرامی‌راهش‌پررهرو 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
میان مَعرکه لَبخند میزنید به چُون به غَزل خَتم میشود زیباست😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣4⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷 💠قسمتی کوتاه از زندگی شهید ابراهیم هادی 🔰شهید ابراهیم هادی نه #عالم دینی ب
و به عنوان يك فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصاً امر تذكر مي‌دهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن📖 بوده باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از و جهتي كه داريد، منحرف ننمايد❌ ♨️اين را هرگز فراموش نكنيد تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم، جامعه ساخته نمي‌شود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_چهارم 4⃣ 🔮مصطفی گفت: همه تاب
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 5⃣ 🔮یادم هست در یکی از سفر هایی که به روستا ها می رفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیه ای به من داد - هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم - خیلی خوش حال شدم😍 و همان جا باز کردم دیدم است، یک روسری قرمز با گل های درشت، من جا خوردم. اما او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند» از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. 🔮من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که ندارد می آوري مؤسسه اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد - خودم متوجه می شدم - مرابه بچه ها نزدیک کند💕 می گفت:« ایشان . این طور که شما فکر می کنید نیست. به خاطر شما می آیند مؤسسه و می خواهند از شما یاد بگیرند. ان شاءالله خودمان بهش یاد می دهیم. 🔮نگفت این حجابش درست نیست. مثل ما نیست، فامیل هایش آن چنائی اند. این ها خیلی روی من گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد👌 نُه ماه... نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد ازدواج💍 کردیم. البته ازدواج ما به سختی بر خورد. «تو دیوانه شده ای، این مرد بیست سال از تو بزرگ تر است، است، همه اش توی جنگ است، پول ندارد، همرنگ ما نیست❌ حتی شناسنامه ندارد.» 🔮سرش را گرفت بین پاهایش و چشم هایش را بست😔 چرا ناگهان همه این قدر شبیه هم شده بودند؟ انگار این حرفها متن یک نمایش نامه بود که همه حفظ بودند جز ؛ مادرش، پدرش، فامیل، حتی دوستانش. كاش او در یک "خانواده معمولی" به دنیا آمده بود. كاش او از خودش ماشين نداشت، کاش پدر او به جای تجارت بین و ژاپن معلمی می کرد، کارگری می کرد، آن وقت همه چیز طور دیگری می شد... 🔮می دانست، می دانست وضع هم بهتر از او نیست. بچه هایی که با مصطفی هستند او را دوست ندارند، قبولش نمی کنند... آه خدایا سخت ترین چیز همین است. کاش مادر بزرگ اين جا بود . اگر او بود غمی نداشت. مادر بزرگ به حرفش گوش می داد. دردش💔 را می فهمید. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 6⃣ 🔮یاد آن قصه افتاد. قصه که نه، حکایت زندگی مادر بزرگ در آن سالهایی که با شوهر و دو دخترش در زندگی می کرد. جوانی سنی یکی از دخترهایش رو می پسندد و مخالفتی هم پیش نمی آید، اما پسرک "روز عاشورا" می آید برای خواستگاری، عقد و... مادر بزرگ دل گیر می شود💔 و خواستگاری را رد می کند، اما پدر بزرگ که چندان اهل این حرف ها نبوده می خواسته مراسم راه بیندازد. مادر بزرگ هم تردید نمی کند، یک روز می نشیند ترک اسب🐴 و با دخترش می آید این طرف مرز، به . 🔮مادر بزرگ پوشیه می زد، مجلس در خانه اش به پا می کرد و دعاهای زیادی از حفظ داشت. او غاده را زیر پر و بالش گرفت، دعاها را یادش داد والآن اگر مصطفی را می دید که چطور زیارت عاشورا، صحیفه سجادیه و همه دعاهایی که غاده عاشق♥️ آن ها است و قبل از خواب می خواند در او عجین شده، در آن ها تردید نمی کرد و بیش تر از همه همین مرا به مصطفی جذب کرد: عشق او به . 🔮من همیشه می نوشتم که هنوز دریای صور، هر ذره از خاک جبل عامل، صدای را به من می رساند. این صدا در وجودم بود. حس می کردم باید بروم، باید برسم آن جا، ولی کسی نبود دستم را بگیرد. مصطفی این بود. وقتی او آمد انگار "سلمان" آمد. «سلمان منّا اهل البيت» 🔮او می توانست دست مرا بگیرد و از این ظلمات، از بکشدم بیرون، قانع نمی شدم که مثل میلیون ها انسان ازدواج کنم، زندگی کنم و به دنبال مردی مثل مصطفی می گشتم. یک روح بزرگ😇 آزاد از دنیا و متعلقاتش. اما این چیزها به چشم و پدر و مادرم نمی آمد. آن ها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه⛔️ ظاهر مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت. مردی که پول ندارد، خانه ندارد، زندگی... هیچ! آن ها این را می دیدند. 🔮اصلا جامعه لبنان این طور بود و هنوز هم هست بدبختانه. ارزش آدم ها به ظاهرشان و است. به کسی احترام می گذارند که لباس شیک بپوشد👔 و اگر دکتر است حتما باید ماشین مدل بالا سوار باشد. روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند. با همه این ها مصطفی از طریق غروی مرا از خانواده ام خواستگاری کرد. ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شور:شهدای گمنام - حاج مهدی رسولی.mp3
15.64M
⏯شور ... (رهروان امام و شهدا) 🌷به باغبون بگویید دیگه نکاره 🌷گوشه گوشه ی این سرزمین لاله زار ِ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh