🌷شهید نظرزاده 🌷
هر چقدر بگوییم #غواص !! بگوییم اروند !! باز هم ڪم است برای دانستن از #اروند فقط باید غواص باشے دستت
☄💦☄💦☄💦☄💦
#آب_ارونـــد
🌿سیاهی شب🌚 همه جا را گرفته بود...
بچه ها آرام و بی صدا 🔇پشت سر هم به ترتیب وارد #آب می شدند.
🌿هرکس گوشه ای از #طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها🎆 سطح آب را #روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های💥 سرگردان به گوش می رسید .
🌿سی متر به ساحل #اروند یکی از نیروها تکان خورد. خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش👥 با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش👂 چیزی زمزمه کرد.
🌿اشک از چشمان جوان سرازیر شد😭، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که #باحسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید😨 شد.
🌿از مرد پرسیدم: «چی بهش گفتی؟»
با #تأمل گفت: «گفتم ♨️نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو میره، اون وقت می دونی جون چند نفر... #عملیات نباید لو بره»
🌿تمام بدنم می لرزید😖، #جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت.
📚مجله طراوت/ شماره 22
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_بزرگان ✋ آنان که به من #بدی کردند،👊 مرا هشیار کردند..💡 آنان که از من #انتقاد کردند،✍ به من ر
#سیره_شھید
ســال دوم یک #اسـتاد داشــتیم
گیرداده بود همه باید #کراوات بزنند
سرامتحان،"چـمران" کراوات نزد،
استاد دونـمره ازش کم کرد
شد هــجده #بالاتـرین نمـره...
#شهیدمصطفی_چمران🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
از سیم خاردار #نفسشان عبور کردند که توانستند از سیم خاردار عبور کنند،
👈این بود #رمز عبورشان...
قریب به اتفاقشان، اهل بخور بخواب بودند...
#گلوله خوردند و برای همیشه #خوابیدند
#سایه_جنگ را شما از مملکت برداشتید نه عشوه های ظریفانه #دیپلماستی
🌷| شادی روح شهدای مدافع حرم صلواتی نثار کنید |🌷
📸 #شهید_محمودرضا_بیضایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از سیم خاردار #نفسشان عبور کردند که توانستند از سیم خاردار عبور کنند، 👈این بود #رمز عبورشان... قر
3⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠نگذار کار بزرگم را خراب کنند
🌿بارِ آخری که در #اسلامشهر دیدمش، نگران بود که بعد از #شهادتش کسی شماتتی بکند؛
به ویژه در حق #رهبر عزیز انقلاب.
🌿می گفت:
می ترسم بعد از ما پشت سر #آقا حرفی زده شود.
محمودرضا خیلی #هوشیار بود. فکر همه جای بعد از شهادتش را کرده بود.
🌿جنس #نگرانیش را نمی دانستم. نگران این بود که مثل زمان #جنگ، کسانی بگویند که جواب #خون این جوان ها را چه کسی می دهد و از این حرف ها.
🌿نمی دانستم در برابر حرفش چه باید بگویم.
گفتم: این طوری فکر نکن، مطمئن باش چنین اتفاقی نمی افتد.
وقتی این را گفتم، برگشت گفت:
من می خواهم #کار_بزرگی انجام بدهم.
نباید حرفی زده شود که #ارزش آن را پایین بیاورد.!!
🌿چیزی پیدا نکردم در جواب حرفش بگویم.
بی اختیار گفتم: خون شهدای ما مثل خون #سیدالشهدا(ع)است. صاحبش #خداست. خدا نمی گذارد چنین اتفاقی بیفتد.
🌿گفت: به هیچ کس #اجازه نده پشت سر آقا حرف بزند.
خودش این طور بود.
دیده بودم که وقتی با کسی حرف نامربوطی درباره آقا می زد، #اخم هایش می رفت توی هم.
🌿اگر با #بحث می توانست جواب طرف را بدهد،جواب می داد
و اگر می دید طرف به حرف هایش ادامه می دهد ، #بلند می شد و می رفت.
📚کتاب تو شهید نمی شوی
#شهید_محمودرضا_بیضائی به روایت برادر
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سر قبر نشسته بودم ، باران می آمد🌧 . روی سنگ قبر نوشته بود: « #شهیدمصطفی_احمدی_روشن» از خواب پریدم .
مصطفی هراسان از #خواب بیدار شد، ولی دیدم داره میخنده😄😅
علت رو که سوال کردم، گفت:
خواب دیدم که بالای یک تپه ایستادم
#امام_زمان (عج) رو دیدم😍
آقا دست روی شانهام گذاشت و گفت: مصطفی! از تو #راضی هستم😍
#شهید_هستهاے 🌷
#شهیدمصطفے_احمـدے_روشن
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رفیق شهید داری؟ ✨❤️✨ شهید، شهیدت میکند؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟ #بیدار که بشی، جاده خاکی #انحرافی رفته ر
#خدایا
خسته و واماندهام، دیگر رمقی ندارم😞، صبر و حوصلهام پایان یافته⛔️ زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ میخواهم از همه #فرار کنم. میخواهم به کنج عزلت بگریزم. آاااه دلم گرفته💔 زیر بار #فشار خرد شدهام.
#خدایا
به سوی #تو میآیم و از تو کمک میخواهم🙏،
جز تو دادرس و پناهگاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی😢، فقط تو از #ضمیرمن آگاه باشی.
اشک دیدگان خود را به تو تسلیم میکنم😭
#خدایا
کمکم کن. #ماه_هاست که کمتر سوی تو آمده ام. بیشتر وقتم صرف دیگران شده😔
#خدایا
عفوم کن🙏 از علم و دانش📚، کار و کوشش، دنیا 🌎و مافیها، معلم و مدرسه، زمین و آسمان و البته #دوستان؛ خسته و سیر شدهام.
#خدایا
خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط #با_تو بگذرانم؛ فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم😭 و فشارها و عقدههای درونیام را فقط به تو بگویم🗣 #ای_شهید، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد💗
#ای_خدای_بزرگ!
معنی زندگی را نمیفهمم، از همه چیز خسته شدم؛ فقط یک فرشته آسمانیـ🕊 است که همیشه بر قلب❤️ و جان من سایه میافکند. #هیچگاه مرا خسته نمیکند.
#فقط یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شدهام و هنوز از مجالست با او لذت میبرم😍. فقط یک شربت شیرین، یک نور و یک نغمه دلنواز🎵 وجود دارد که برای #همیشه مفرح است و آن دوست قدیمی من #شهید🌷 است.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_359326163803309207.mp3
10.78M
🎵 #صوت_شهدایی
🌴یه دسته گل دارم برای این حرم میدم
🌴گلم که چیزی نیست، برا حرم سرم میدم
🎤🎤 سیدرضا #نریمانی
👌 #بسیار_زیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 2⃣9⃣ 💠 شمر و شلمچه!! 🔸 از آن #بادمجان درشت های بمی بود که گلوله های #توپ فرانسوی صد بم
🌷 #طنز_جبهه 3⃣9⃣
💠سوپرطلا😄😄
🔸اکبر کاراته از تو خرابههای آبادان یه #الاغ پیدا کرده بود؛ اسمش رو هم گذاشته بود: «سوپرطلا»! الاغ همیشهی خدا #مریض بود و آب بینیش چند سانت آویزون.
🔹یه روز که اکبر کاراته برای بچهها سطلسطل #شربت میبرد، الاغه سرشو کرده بود توی سطل شربت و نصف شربتا رو خورده بود. حالا اکبر کاراته هی شربتا رو #لیوان میکرد و میداد بچهها و میگفت: بخورید که #شفاست.
🔸کمکم بچهها به اکبر کاراته #شک کردند و فهمیدند که الاغِ اکبر کاراته سرشو کرده داخل سطل شربت و #نصفشو خورده. همه به آب آویزون شدهی بینی الاغ نگاه کردند و #عق زدند.
🔹دست و پای اکبر کاراته رو گرفتند و انداختندش توی #رودخونهی بهمنشیر. اکبر کاراته که داشت #خفه میشد، داد میزد و میگفت: ای الاغ خر! اگه مُردم، اگه خفه شدم توی اون دنیا جلوتو میگیرم؛ حالا میبینی! او جیغوداد میکرد و بچهها از #خنده ریسه رفته بودند.😂😂
📚 مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مصاف عشق
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهدا آگاه بودند به شهادتشان
🔰 #شهیدسيدمحسن صغیرا قرار بود بدون سلاح سبک در عملیات شرکت کنه. حقیر اصرار داشتم #کلاش همراهش ببره، با اصرار من که شهید🌷 مى شى. گفت: دوست دارم لحظه لحظه شهادت رو حس کنم👌، درگیر شم، اسیر شم، #شهیدشم، یادتون باشه!
🔰یه حالی شده بود وقت تعریف نحوه #شهادتش، غریب بود. وقتی گفتم: اگر اسلحه نبری شاید اسیرت کنن؛ پاسخ داد: انگشتامو✌️ اینجوری مى كنم تو #چشاشون تا سرنیزه رو بکنن تو شکمم😔. اینقدر بچرخونن تا لحظه لحظه شهادت رو حس کنم.
🔰بعد که شهید شد دیدیم #دقیقاً همونجوری که تعریف کرده بود به شهادت رسید😭. ما؛مى توانيم شهادت دهیم♨️ که بله شهدا آگاه بودند به شهادتشان و #بلکه_بیشتر! حتی به نحوه شهادتشان هم آگاه بودند.
راوی: #رزمنده_برادر_سیدمحسن_بهرسى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
و تا ابد به آنانکه #پلاکشان را از گردن خویش درآوردند . تا مانند مادرشان #گمنامـ🕊 و بی مزار بمانند؛ م
دلتنگــ💔 که میشوی بهترین مأوا مقبره #شهدای_گمنام است
گمنامی شان غم هایت را محو میکند☺️
گمنامی شان زندگی را برایت #حقیرمیکند
همان زندگی که برای دنیایتـ🌍 آخرت را میدزدد
اری👌
آنجاست که کوچکی افکارت به چشم دلت دیده میشوند و #تو میمانی واندوهی از سرآگاهی 😔
میروی تا دنیا را در این #آرامگاه کوچک دوربریزی وکمی برای آخرت وام بگیری ازآنهایی که تمام دنیا را به #آخرت فروختند
کاش قدر ارزنی از عشقشـ💞ـان رابفهمیم
کاش همه چیز به زیبایی سادگیشان بود
#کاش ....
#روزتون_با_یاد_شهدای_گمنامــ🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷سردار شھید محمود کاوه🌷 #دشمن بايد بداند كه هر توطئهای را كه عليه #انقلاب طرح ريزي كند، امت بيدار
زن که وارد #مغازه شد چهره ی #محمود در هم رفت...
سرش را انداخت پایین، لبش داشت زیر دندانش هایش #پاره می شد. هرچه زن می پرسید پسته کیلویی چند؟ جواب نمی داد. آخرش هم گفت: ما #جنس نمی فروشم.
🔺زن با #عصبانیت گفت مگه دست خودته؟ پس چرا در مغازه ات را نمی بندی؟
همان طور که سرش زیر بود گفت: هروقت #حجابت را درست کردی بیا تا بهت جنس بدم🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سوریه که می آمد خیلی از شاگردانش به تأسی از رفتار رضا #شیعه میشدند. در آخرین مأموریتش ۷ نفر از شاگ
وقتی پدر شهید رضا #کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف می کرد،ناگهان #حاج_قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟گفتند:بله
حاج قاسم به فرمانده گفت:«چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست»⁉️
فرمانده گفتند: #رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشه ومخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود.
آری اواخلاص را در جزئیات هم میدانست
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی پدر شهید رضا #کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف می کرد،ناگ
5⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰آخرین دیدار حضوری ما روز #دوازدهم_تیرماه سال پیش بود، آن روز #رضا را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که #آخرین دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد.
🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش #سرزد ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت .
🔰انگار میخواست #بیدغدغه برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از #شهادتش تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همهاش میگفت: من حالم خوبه.
🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ میزنم. #باخنده برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: #مادر من 11روز است که به تلفن دسترسی نداشتم🚫.
🔰در حالی که میدانستم #ایران نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس میکردم. دیدار بعد ما شد روز #دوازدهم_مرداد ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند.
🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف #مادران_شهید باشم، شکرگزارش هستم. راضیام به رضای خدا😊. #شهادت_مبارک_رضاباشد ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌
#شهید_رضا_کارگربرزی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh