1_19128392.mp3
3.48M
🎶🎶نماهنگ امام رضایی ام
#امام_رضا قربون کبوترات
یه نگاهی ام بکن به زیر پات 😭😔
#بسیارزیبا ✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتـــــــــه📝
دستت را میگذاری روی #مرزی_ترین نقطه وجودت 💗
یک #حس گمشده آهسته شروع میکند به جوانه زدن🌱...
#سلام می کنی
چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود😍...
بو می کشی تا ریه هایت پر شود از عطر حضور #نگاه_مهربان امام رضا😌
و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...
زیر لب زمزمه می کنی #یاضامن_آهو یا غریب الغربا حواست به من هست⁉️
دلتـ❤️ را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح #امام_رضا...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #آخرین اعزام خود در( دیماه ۹۲) به یکی از دوستان نزدیک خود اعلام کرد که این سفر برای او #بیبازگش
5⃣2⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰 #اربعین ۹۲ میخواست برود #کربلا. گفتم: ببین برای یکنفر جا دارید⁉️گفت: میآیی؟ گفتم: آره. گفت: دو سه روز مهلت بده، #جواب میدهم.
🔰طول کشید؛ فکر کنم #یک_هفته بعد بود که زنگ زد ☎️و گفت جور نشد😔. گفت برای خودش هم مشکلی پیش آمده که نمیتواند برود. پرسیدم چرا جور نشد؟ گفت: #کربلا رفتن مشکلی نیست🚫؛ هیچ طوری جور نشد، از طریق بچههای #عراق میرویم؛ بچهها گفتهاند تو تا مرز #شلمچه بیا ما از آنجا میبریمت کربلا
🔰ولی #الان مشکلی برایم پیش آمده، شاید نتوانستم بروم شاید هم با یک #کاروان دیگر رفتم. گفتم: در هر صورت مرا هم در نظر داشته باش👌. قولش را داد و من تا چند روز مرتب به #محمودرضا زنگ زدم📞 اما به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد🚫 که برویم😞.
🔰محمودرضا بیست و هفت روز بعد از #اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه #سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت و من همچنان جا ماندم که ماندم😔.
🔰مجلس #ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: مداح میپرسد #محمودرضا_کربلا رفته⁉️ جا خوردم😟. ماندم چه بگویم.
🔰گفتم: نه❌ نرفته بود. وقتی آن شخص رفت، جمله یاد جمله #سیدشهیدان اهل قلم افتادم که در پایانبندی برنامه «حزب الله» از مجموعه #روایت_فتح، با آن صدای معطر🎵 میگوید:
🔰« #بسیجی عاشق کربلاستـ❤️ و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه❌، #کربلا حرم حق است و هیچکس را جز #یاران_امام_حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست🚫…»
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنـــوشتـــــــــه📝... #طلاییـــــه سه راه شهادت 🕊 حسین خرازی دست بریده💔 جای عجیبــی است طلاییـ
#شهید_حسين_خرازی 🌷
ميدانم در امر #بيت_المال امانتدارخوبي نبودم😔 و ممكن است زيادهروي كرده باشم،
خلاصه برايم رد مظالم كنيد و #آمرزش بخواهيد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ای شــهـید دلمـــ💔 گرفته😞
روحـــم پـــژمـــرد
صــــبـــر و طــاقـــتــم بــه ســرآمــــد😔 ...
از گذشـتــــه ها #شـــرمنــده_ام و از آینـده ها بیمناکـــم...
تنها تســلی ام آب دیــده اســتــــ
اشـکـــی کـه تقـــدیم #تـــو میکنــم😭 ...
آبی کـــه با آن دل خــود را شستــشــو مــیدهــم 💖
و بـــا ایـــن وسیلــه #غمهــای درونی خـــود را تسـکـین میبخـشـــم 👌...
از آتش درونی خــود میکــاهــم و بـرای لحـظـه ای #ارامش ضـمیــر مــی یــابـم ...
#بـرایــم_دعـا_کـن😭
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🖊نام : کانال کمیل 👥 تعداد اعضا: 300 شهید ✅مدیر کانال: شهیدابراهیم هادی کانالی #متفاوت با سایر کان
داشتیم با موتور🏍 می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه #مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .
من دوست داشتم #ابراهیم با آن بدن قوی ای که داره پائین بیاید و جوابش را بدهد😡.
⚡️ولی ابراهیم با آن #لبخندی که به لب داشت در جواب عمل او گفت: سلام. خسته نباشید.
موتور سوار عصبانی یکدفعه جاخورد😦.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
داشتیم با موتور🏍 می رفتیم که موتور سواری جلوی ما پیچید وبا اینکه #مقصر بود ،هو کرد و بی احترامی .
6⃣2⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠درخواست نصحیت عارفی از یک #شهید
🔹سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور🏍 از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان #خراسان در حرکت بودیم. #ابراهیم (شهید ابراهیم هادی)عقب موتور نشسته بود.
🔸از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا⛔️! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه #بنده_خدا! من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم✅.
🔹با ابراهیم داخل یک خانه🏡 رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد #اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. #پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم✋ و در گوشه اتاق نشستیم.
🔸صحبت حاج آقا با یکی از #جوانها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهرهای خندان😊 گفت: #آقاابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ها!
🔹ابراهیم سر به زیر نشسته بود☺️. با ادب گفت: #شرمنده حاج آقا، وقت نمیکنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت میکردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب میشناسد👌 حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد.
🔸وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی #متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم #نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود☺️.
🔹سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو #شرمنده نکنید. خواهش میکنم این طوری حرف نزنید⭕️ بعد گفت: ما آمده بودیم شما را #زیارت کنیم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت میرسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی👋 کردیم و به بیرون رفتیم.
🔸بین راه گفتم: #ابراهیم_جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت میکردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره😁! با #عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی میگی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی⁉️گفتم: #نه، راستی کی بود!؟
🔹جواب داد: این آقا یکی از #اولیای خداست. اما خیلیها نمیدانند.
ایشون #حاج_میرزا_اسماعیل_دولابی بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن #کتاب_طوبی📕 محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف #بزرگی بوده.
#شهید_ابراهیم_هادی
#علمــدار_کمیل
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh