eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🍂🍃🍂🍃 هر انسانی #عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب #بوی_خدا میدهند همانند... ‌ #شهید #
2⃣8⃣3⃣ 🌷 💠نمونه‌ای از 👇👇 🌷شهیـد 🔹یکی از رفقای ابراهیم گرفتار بود👀 و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی🔞 می‌گشت.چند نفر از دوستانش با داد زدن🗣 و قهرکردن نتوانسته بودند او را تغییردهند. 🔸در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل می‌گرفت، خیلی با او گرم گرفته بود😊 و حتی او را با خودش به زورخانه می‌آورد💪 و جلوی بچه ‌های دیگه خیلی به او می‌گذاشت. 🔹مدتی بعد شروع کرد بااو کردن. ابتدا اون رو کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته😵 و اونها رو بکنه چیکار می‌کنی⁉️" 🔸اون پسر با عصبانیت گفت😤: "چشماش رو در می‌یارم"😡. خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام می‌دی⁉️"... 🔹بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال دیگری باشه که دیگر جامعه از هم می‌پاشه♨️ و سنگ روی سنگ بند نمی‌شه" 🔸 بعد ابراهیم از بودن نگاه به نامحرم👀 حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید می‌کرد👌. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه می‌خوای با ما باشی باید این گناه رو ترک کنی🔞. " 🔹 و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در شد و او را به یکی از بچه‌های خوب محل تبدیل کرد.😍👌 🔸این پسر از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب واستدلال و صحبت کردن ‌های آنها را متحول کرده😢 بود. این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچه‌های محله نقش بسته است🙂. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چند باری #خوابشو دیدم یکیش رو اگه بخوام بگم اینه که #مادرم خیلی بی تابی میکرد میگفت نکنه #محسن درد کشیده موقع #شهادتش 😭😭 خیلی #اذیت میشد...😔 همون موقع ها بود که خواب دیدم ازش پرسیدم محسن واقعا دردی نکشیدی؟؟!! لبخند زد و گفت حتی یه ذره هم دردی احساس نکردم☺️ چند بار گفت با همون آرامش و لبخندی که داشت🙂 راوی #خـواهـرشهیـدحججـی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠از شهدا حاجت بخواهید...👇👇 #شهید_سیدرضا_طاهر🌷 🔰من زمان بارداریم #خوابی از شهید سید رضا طاهر دیدم👇
#خوابشو دیدم کِه بالایِ قبرش ایستاده بود و میگفت: سرِ #مزارمون جایِ "توسل و معنویته" اینجا کِه میای، از #دنیا و اهلش حرف نزن، ما و رفقایی کِه اینجا هستن، #اذیت میشیم... #شهید_سیدرضا_طاهر 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم که چرا دشمنت افکند به مرگ                 گفتا که چو دوست بود #خرسند به مرگ گفتم که وصیتی ندار
3⃣5⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝سفر اولش طوری نبود که خیلی . می‌دانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم می‌گفت سالم می‌رود و . خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت‌ سرش. 📝تا سرکوچه رفتم . از لحظه‌لحظه‌اش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم. 📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست می‌گرفت یک‌لحظه آن را از خود دور نمی‌کرد. بیست‌وچهارساعته چشم‌ انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر می‌شد می‌ریخت به‌هم. پرخاشگری می‌کرد. نمی‌خورد. تااین روز گذشت آب شد. 📝جلوی زهرا رعایت می‌کردم که نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک می‌کردم.روزی که خبرداد از برمی‌گردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که می‌خواهیم برایت بزنیم و گوسفند بکشیم. 📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید . چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند کردیم. از آن دوردورها دیدم یک کوله‌گشتی سنگین انداخته پشتش. که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوش‌هایش👂 نمی‌شنود. کج و کوله جواب می‌داد. 📝می‌گفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی می‌پراند:منم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده. 📝تااینکه یک شب را دعوت کرد خانه‌اش🏡. آن بنده‌خدا خبر نداشت جریان را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اون‌وقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦. 📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما نمی‌گیرد و دکمه آستینش را باز نمی‌کند🚫. آن شب دیدیم دستش . ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌. راوی:مادرشهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔷مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا بخواند،حتی در جبهه هم....! اگر کاری فوری برایش پیش می آمد هم حتما #س
8⃣3⃣8⃣ 🌷 💠خدمت به مردم از علائقش بود. 🌷 در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن💔 تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش📑 شد. در دوره های ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد✅. زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو👥 و سلام کردم؛ گفتم: آقا ابرام چی شده⁉️ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه❌، . 🌷بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت✍. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه📜 چی بود. چرا اینقدر خودت را مى كردى❓ گفت: یک بنده خدا دو سال بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم😊. پرسیدم: از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم🗯، از من برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین . 🌷بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای های خدا انجام دهد✅. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان . نشنیدی که حضرت امام فرموند: 🎙 ولی نعمت ما هستند. 🌷ابراهیم را همه می‌ شناختند. هر كـسى با اولین برخورد مرام و رفتارش می‌ شد😍. همیشه خانه ابراهیم🏡 پر از رفقا بود. بچه ‌هایی که از می‌ آمدند قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به سر می‌ زدند. 🌷یک روز صبح که مسجد🕌 محمدیه (شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند📿. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: "بنده هم اگر بودم می‌ کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخونم." 🌷یک روز ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می‌ رفت چند دفعه ‌ای به نگاه کرد و سرش را پایین انداخت😔، رفتم جلو و پرسیدم: “چیزی شده آقا ابرام⁉️” اول جواب نمی ‌داد ⚡️ولی با اصرار من گفت: “هر روز تا این موقع حداقل یکی از _های_خدا به ما مراجعه می‌ کرد و هر طور شده بود مشکلش رو حل می‌ کردیم اما از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده🚫. می‌ ترسم نکنه کاری کرده باشم😔 که خدا رو از من گرفته باشه”. ❌ مسئولينى كه كار مردم رو راه نمى ندازينو فقط.... چيكار كردين كه اين توفيق ازتون سلب شده....؟!! راوى: مرتضى پارسائيان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
«شهید سید مصطفی موسوی» روز پنج شنبه 18 آبان 1374 به دنیا آمد و در پنج شنبه 21 آبان ماه 1394 و تنها 3
با شخصی درباره #حق_الناس صحبت کرده بود.آن شخص به او گفت که تا آن لحظه هیچ حق الناسی نکرده❌ مصطفی به او گفت: مطمئنی که تا حالا حق الناس نکردی⁉️ او اطمینان خاطر داشت... دوباره از او پرسید: حق الناس فقط این است که #مال مردم را نخوری و مردم رو #اذیت نکنی و... آن شخص همچنان #اطمینان داشت که هیچ حق الناسی بر گردنش نیست. مصطفی ادامه داد: 💥اما یک حق الناس به گردن توست. نه تنها تو بلکه به #گردن_من هم هست!! آن شخص تعجب کرد😦 و پرسید که چه حق الناسی است که به او و خودش مرتبط است؟! مصطفی در جوابش گفت: حق الناس یعنی بخاطر #گناه من و تو، یک نفر دیگر نتواند #امام_زمانش را ببیند!😔 حق الناس یعنی با هر گناه من و تو چندین روز #ظهور امام زمان به تعویق می افتد و ما حق کسانی که گناه نمیکنند🚫 تا امامشان زودتر ظهور کند را #زیرپا میگذاریم. پ.ن: اینا حرفای یه جوان ۱۹ - ۲۰ ساله است... شما کجا... ما کجا...😔 #شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸 ابراهیم به تنها چیزی که فکر نمی کرد #مادیات بود. می گفت روزی را خدا می رساند. #برکت پول مهم اس
1⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🌷با زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام میدم. 🌷گفت: نه، کار خودمه. بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود؛ پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقد خودت رو کردی؟! 🌷گفت ی بنده خدا دوسال معلم بوده اما هنوز مشکل داره کار او را انجام دادم. پرسیدم از بچه های جبهه است؟ گفت فکر نمی کنم اما از من خواست براش این کارو انجام بدم.من هم دیدم این کار از من ساخته است برای همین امدم. 🌷بعد ادامه داد آدم که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصا این مردم خوبی که داریم. هرکاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند مردم ما هستند.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #وقتی_بیایی ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻 خرمی و نشاط ✳️پرندگان هوا🕊 و ماهیان دریا شاد می‌شون
❣﷽❣ 📚 ✨نگاهی به زیبایی های ظهور✨ 🔻ایام دوستی ✳️همه ویرانی‌ها آباد می شود آباد آباد هیچ جای خرابی پیدا نمی شود❌ کشاورزی و صنعت رونقی بی‌سابقه پیدا می‌کند زمین ها آباد شده با مهربانی محصولات خوبی به ها پیشکش می کنند ✳️آفتی پیدا نمی شود تا به محصولات کشاورزی آسیبی بزند انواع میوه های تر و تازه🍒 در اختیار همه قرار می گیرد تغذیه سالم مردم را با نشاط به سمت بندگی و خداوند می کشاند ✳️از آلودگی محیط زیست خبری نیست ماهی های دریا🐬 همه خوشحال هستند پرندگان در شاخسار درختان آن جز نغمه شادی و نمی سرایند ✳️دست کودکان در دست پدر و مادر همگی خوشحال در چمنزارها قدم زنان هوای پاک و سالم تنفس می کنند😍 حیوانات دیگر از انسان ها نمی ترسند و با راحتی و خوشی کنار خانواده‌های خود زندگی می کنند ✳️هیچ کس در فکر دیگران نیست مردم جز خدمت به یکدیگر فکر دیگری ندارند♨️ بچه ها هم به بزرگترها بیشتر کمک می کنند چون می دانند با این کارها شما آنها را بیشتر دوست خواهید داشت ❇️برای آنها لبخند که روی لبان شما نقش می بندد از همه چیز مهمتر است مهربانی در کوچه و بازار موج می‌زند💖 درندگان نیز با یکدیگر در صلح و آرامش زندگی می کنند به راحتی با بزغاله های زیبا بازی کرده برایشان غذای خوشمزه می آورند 📝نویسنده: ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊☘🕊☘🕊☘🕊 ‍ 🔰زمین در #آغوش آسمان آرام می‌گیرد آنگاه که در انتهای افق، به یکدیگر می‌رسند به رسم #آسمان
4⃣0⃣3⃣1⃣🌷 ♦️باخانواده خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی بود که من با این خانواده داشتم . ♦️آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت : حتما با این خدا ( عروس خانم) صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال می توانم زندگی کنم ‼️ با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا نکن . ♦️خندید 😅و گفت : عصبانی نشو خواهر من ‼️ ازدواج سنت اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" می کنم‌ . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض شهادت نائل آمد .🕊💥 🌷 راوی : 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh