eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
سالروز شهادت حُر انقلاب #شهید_ابوالفضل_ضرغام 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شاهرخ ضرغام... خیلی کوچک بود که سایه یتیمی روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار ظلم نرفتن او😌 🌿شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا گنده لات محل شود. 🍂روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و امرار معاش از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش بر خورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد🙂 🌴شاهرخ که دل در گرو مردانگی و آزادگی داشت، از شاه و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ابهتی که داشت میان دار هیئت میشد و با یا حسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند😇 🌳این دلدادگی و مشتی گری لطف ارباب را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج اقای هیئت بیدار شود و ره صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش❣ 🌾عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش خالکوبی کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه فدائیان اسلام🌹 🍂در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید😎 🍁آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . 🍃آری. شاهرخ ،پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش جبهه به امانت مانده است😔 ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
را رها کرد. و بعد از مدتها دلش هوای علیه السلام رو کرده بود. کنار درب ورودی حرم ، شاهرخ روی زمین نشسته بود شانه هایش مرتب تکان می خورد حال خوشی پیدا کرده بود خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد 😔 مرتب میگفت . خدا من بد کردم من غلط کردم اما می خوام توبه کنم خدایا منو ببخش یا امام رضا به دادم برس من عمرم رو تباه کردم. شاهرخ در مشهد واقعا کرد و همه خلافکاریهای گذشته را رها کرد. 💠پی نوشت : آقا جانم با دل شاهرخ چی کردی که چنین متحول شد تا جایی که خدا او را به بهترین شکل ممکن پذیرفت. یا ضامن ما هم بشو تا دل ما هم حول حالنا الی احسن الحال بشه 😭 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡شاهرخ ضرغام♡ 🍃خیلی کوچک بود که سایه روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار نرفتن او... 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا محل شود. 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش برخورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد. 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و داشت، از و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ُاُبهتی که داشت میان دار میشد و با یاحسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند. 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج آقای هیئت بیدار شود و رَه صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش. 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید. 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . 🍃آری! شاهرخ، پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش به امانت مانده است. ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh