eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
یــــــ❗️ـــــــکـــــ 👇 گـــاهی چــه غیبت میکنیـم! چــه راحـت دروغ میگویـیم! راحـت با تنــدی میکنیـم! در که راه میرویـم چـه راحـت این طـرف و آن طـرف را نگاه میکنیــم و کنترل را به فراموشی میسپاریـم! چه راحــت از دلبری میکنیم... چـه راحـت تنبلی میکنیـم.... چه راحت بیخیال میشویـم و چه بی زندگی میکنیم.... گـاهی چـه راحت از فاصله میگیریم... چه راحت دل را میشکنیـم... چه راحت میگوییم... گــاهی طــوری زندگی و روز مرگی میشویـم که فرامـوش میکنیم کجا بودیـم و هسـتیم... کـه بودیم و چه شدیم... ⛔️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❤️ـ﷽ـ❤️ 🔹نگاه کن... خوب نگاه کن ببین زندگی میکنی⁉️ 💢اینجا سرزمینی است که در مردان و زنانی فدای آن شدند تا ذره ای از خاک و ناموسش را ندهد📛... 💢جوان ها و نوجوانانی که در زیبایی و قدرت💪 بودند و از لذت ها گذشتند و رفتند و آسمانیــ🕊 شدند... 🔹این طرف تر را نگاه کن... 💢گفتیم دفاع مقدسی ها از جنس ما ...ما نسل موبایل📱 و اینترنت و ماهواره📡 وکلش و هزار چیز دیگریم... آن زمان که این ها نبوده. شاید اگر بود آنها هم نمیگذشتند😏 🔹نگاه کن... متولد چه دهه ای هستی⁉️ ⁉️ 💢 هم که هم سن تو بود... که رفت و از همه ی خوشی هایش گذشت... با قد و بالای رشیدش... 💢دهه ؟ هم دهه ای تو بود... سرش را داد😔 ... همان افتخار دهه هفتادی ها! همان که از همه چیزش حتی موتورش گذشت.. یا جوان پولدار لبنانی... 💢یا چرا راه دور برویم... اصلا همین آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود... 💢خب حالا بهانه ات چیست؟ این ها که هم ای تو هستند... این ها هم که موبایل📱 و کلش و هزار چیز دیگررا مثل تو دیدند... این ها هم که در همین اوضاع و احوال بد بودند... 🔹نه عزیز من.... این ها همه بهانه ست... 💢 همت و حال میخواهد... وگرنه این ها هم بالــ🕊 نداشتند... فقط ((حال))داشتند... که معصوم نیست🚫. ⚡️فقط از سیم خاردار نفسش عبور کرده... بیا قول بده تو هم از سیم خاردار عبور کنی😊 سمج باش😉💪 میرسی❤ ...حیفه ها از ما گفتن بود. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📝 ♨️همیشه نشسته ایم و ...😔😔 🌾پشت سر هم برایش « » بافته ایم. 🌿لیست بلند بالایی از «باید»ها ساخته ایم تا او بیاید و همه شان را بر دوش بکشد و تمام درد های جامعة بشری 💔را به تنهایی مداوا کند😔 و تمام ما را برآورد. 🌾هر وقت از دنــ🌍ــیا خسته می شویم هر وقت مشکلی آزارمان می دهد فارغ از این که چقدر بزرگ یا به مربوط باشد، آهی می کشیم😪 و می گوییم: ♦️«آقا می آید و همه را حل می کند.» ♦️«آقا که آمد باید با شخص فلان برخورد را کند👊» ♦️« باید این کار را این طور درست کند» و هزاران جور جملة جورواجور دیگر😞. 🌿خوب که فکر می کنم💭، می بینیم ما شده ایم درست لنگه هایی که به موسایشان گفتند: ♦️«ما همین جا نشسته ایم؛ تو با برو و دشمنان را از ارض موعود بیرون کن؛ بعد ما می اییم و با آرامش😌 در آن سرزمین زندگی می کنیم.» 🌾انگار ما هم می خواهیم را که می آید تا نجات مان دهد و از چنگال فرعون ها برهاند؛ تک و تنها👤، با خدایش به جنگ ها و سختی ها بفرستیم و بمانیم تا با پیروزی ✌️برگردد و یک جهان🌎 پر از صلح و آرامش را دو دستی مان کند. ♨️آیا زمان آن نرسیده است که از خود بپرسیم « ؟» 🍃🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می گفت: پنجاه سال دیگر ما نیستیم؛ نفت هم بالاخره #تمام میشود؛ جهان دارد به سمت #خشکسالی میرود و آن
🔹مسعود بسیار بود. یادم هست که بعد از تحصیلاتش، در مرکز تحقیقات فیزیک نظری مشغول شد. 🔸آن مرکز یک داشت به نام علی آقا. یک روز که آقای دکتر به منزل آمد، دیدم تعداد زیادی در ماشینش پخش شده است. 🔹از او پرسیدم، این گردوها از آمده و چرا این طور پخش شده است؟ او گفت که موقع برگشتن از مرکز، علی آقا گفته بود که شیشۀ ماشین را پایین بکشید. 🔹من هم همین کار را کردم و علی آقا این گردوها را می‌ریزد داخل ماشین و می‌گوید که این گردوها مال شماست. شما برای ما خیلی با بقیه می‌کنید. مسعود هم گفته بود که نه من هم مثل بقیه هستم. 🔸علی آقا جواب داده بود که آخر شما اینجا هستید که به من می‌کنید. ✍ همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 ♦️نگاه کن... خوب نگاه کن👀 ببین زندگی میکنی⁉️ ♦️اینجا سرزمینی است که در مردان و زنانی آن شدند تا ذره ای👌 از خاک و ناموسش را ندهد✘ ♦️جوان ها و نوجوانانی که در و قدرت بودند و از لذت ها گذشتند و و آسمانی🕊شدند. ↮این طرف تر را نگاه کن↮ ♦️گفتیم دفاع مقدسی ها از جنس ما 🚫 ما نسل موبایل📱 و اینترنت و ماهواره و کلش و هزار چیز دیگریم. آن زمان که این ها نبوده. شاید اگر بود آنها هم 😏 ♦️نگاه کن↯↯ متولد چه دهه ای هستی⁉️ ؟ 🌷 ↫هم که هم سن تو بود... 🌷 ↫که رفت و از همه خوشی هایش گذشت. 🌷 ↫با قد و بالای رشیدش... دهه ⁉️ 🌷 ↫هم دهه ای تو بود... را داد 🌷 ↫همان افتخار دهه هفتادی ها! ↫همان که از همه چیزش حتی موتورش🏍 گذشت... یا 🌷 ↫جوان پولدار💶 لبنانی... ♦️یا چرا راه دور برویم... اصلا همین ↫آقازاده ای که همه چیزش فراهم بود... ♦️خب حالا ات چیست؟ ⇜این ها که هم دهه ای هستند... ⇜این ها هم که موبایل📱 و کلش و هزار چیز دیگر را مثل تو دیدند... ⇜این ها هم که در همین اوضاع و احوال بد جامعه بودند... ♨️نه عزیز من این ها همه ست... همت و حال👌 میخواهد. وگرنه این ها هم بالــ🕊 نداشتند فقط ( ) داشتند... ♦️شهید که نیست فقط از سیم خاردار عبور کرده. بیا قول بده تو هم از سیم خاردار عبور کنی. اراده داشته باش و همت کن💪 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_سیدمرتضی_آوینی 🔺آن آستینِ #خالی که با باد🍃 این سو و آن سو می‌شود نشانِ #مردانگی‌ست 🔻گاهی ب
🔸دَه ماه بود ازش خبرى نداشتیم❌مادرش مى‌گفت: خرازى! پاشو برو ببین چى شد این بچّه؟ #زنده است؟ مرده است⁉️ 🔹مى‌گفتم: #کجا برم دنبالش آخه؟ کار و زندگى دارم خانم. #جبهه که یه وجب دو وجب نیست. از کجا پیداش کنم؟" 🔸رفته بودم #نماز_جمعه. حاج آقا آخر خطبه‌ها گفت #حسین_خرازى رو دعا کنید🙏 اومدم خونه. به مادرش گفتم. پرسید: #حسین ما رو مى‌گفت؟ گفتم: "چى شده که امام جمعه هم مى‌شناسدش⁉️ 💥نمى‌دونستیم #فرمانده لشکر اصفهان است! #شهید_حسین_خرازی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🚨 #خبر_فوری 📣پرواز پرستویی دیگر... مدافع حرم حضرت زینب س #حامد_سلطانی به همرزمان شهیدش🌷 پیوست ....
گفتم #کجا ⇜گفتا به خون❣ گفتم چرا ⇜گفتا #جنون گفتم چه وقت⁉️ ⇜گفتا کنون گفتم #نرو ⇜خندید و رفت😔😔 #شهید_حامد_سلطانی 🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وششم 📖نی
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣5⃣ 📖صبح با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد🚪 و رفت مدرسه. گفت: شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟ 📖هدی تازه راهنمایی بود خنده ام گرفت. _اره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش درست کنم خیلی جدی نگاهم کرد😕 +جهیزیه⁉️ اصلا انقدر از این کاسه و بشقابی که به اسم جهاز به دختر میدهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، سرپناه داشته باشد. -اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!😄 📖دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _اگر یک روز ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش میکنم. صورتش را نیشگون گرفتم. خاک بر سرم😟 یک وقت این کار را نکنی، آن وقت میگویند کور و کچل بوده 📖خنده اش گرفت😅 _خب می ایند میبینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم است میدانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم" انجام میدهد✅ برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی  پا پیش بگذارد. 📖عصر دوباره را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود. التماسش کردم فایده ای نداشت. را فرستادم ماشینش🚗 را دستکاری کند که راه نیوفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون میرفت حتی راه برگشت را هم گم میکرد😔 📖دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه مینشیند و به این فکر میکند که اصلا میخواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید، تلفن را برداشتم📞 با شنیدن صدای ماموران ان طرف، بغضم ترکید. صدایم را میشناختند. منی که به سماجت برای درمان معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم. 📖_ اقا تو را بخدا...تو را به جان عزیزتان، امبولانس🚑 بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ، میخواهد از خانه بیرون برود +چند دقیقه نگهش دارید، الان می اییم چند دقیقه کجا، کجا. از صدای بیحوصله ان طرف گوشی باید میفهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند😞 📖ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در"من دارم میروم ، کاری نداری؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #سیره_شهدا 💢ده سال با محمد زندگی کردم، هیچوقت یاد ندارم بی وضو باشه، به نماز اول وقت فوق العاده ا
🔴ملاقات شهید بروجردی و امام زمان(عج) 🔰جلسه می گذاشتند و بحث می کردند؛ به نتیجه نمی رسیدند. آن پایگاه که دنبالش بودند؛ پیدا نمی شد❌ کار داشت عقب می افتاد و هم نزدیک بود. 🔰آمد و پرسید نماز امام زمان عج را چگونه می خوانند‼️ توضیح دادم و گفتم: چطور مگه؟ واسه چی میخوای؟ گفت: کرده بودم اگه مشکل حل بشود به شکرانه، عج بخوانم. 🔰توی همین افکار💭 بود که روی نقشه برده بود. توی خواب امام عصر را دیده بود. جایی را نشان داده بود و بهش فرموده بود: "این جا بزنید. محل خوبی است✅" 🔰دوستانش سر به سرش میگذاشتند که؛ راستش را بگو، این جا را رو نکرده بودی! از گیر آوردی؟😉 منبع: کتاب امام زمان و شهدا،ص۵۲📚 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌴دل بشر که به سخن در می آید، دیگر نمی توان محصورش کرد. سرشت پاک بشر که لب به شکوِه می گشاید، دیگر نمی توان جلودارش بود. 🌴بی تابی هایش آخر چنان جان گداز می شود، که های زمین و آسمان از فغانش در هم می پیچند. فریاد می‌کشد که آهای اهل زمین! تا چه ؟ تا به ؟ 🌴ناله می‌زند که آهای بی خبران! چه نشسته اید و در مغروق گشته اید که نمی دانید مردی ، در کنج عالم ، غم در جان دارد و چشمان ملیحش، برایتان از نم لبریز می شوند😔 🌴شیون می‌کند که آهای غرق شدگان! مگر شما نبسته بودید؟ مگر شعر و شعارتان، و ایمان و مولایمان نبود؟ مگر نبودید؟ پس چه شد؟😓 🌴"اَلعَجَل" هایتان، تا چه اندازه از عمر لحظه های سرد و این جهان کاست؟ "اَلغَوث" هایتان، را کجا به ساحت عمل آوردید؟ "اَلعَفو" هایتان، بندهای کدام لغزش و را از وجودتان گسست؟😞 🌴آه می‌کشد که آهای ! چه نشسته اید که همین نشستن، روزی دچارتان خواهد کرد. پس برخیزید‌. برخیزید و شبنم اشک را از مژگانش برچینید. ✍پ.ن: آری! باید برخواست. باید برخیزیم. برخیزیم و با هرآنچه در طاقت مان است، زمین و را برای آمدنش مهیا کنیم❤️ ✍️نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 6⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_وششم 📖نی
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣5⃣ 📖صبح با صدای بلند خداحافظی کرد. ایوب با چشم هدی را دنبال کرد تا وقتی در را به هم زد🚪 و رفت مدرسه. گفت: شهلا، هیچ دقت کرده ای که هدی خیلی بزرگ شده؟ 📖هدی تازه راهنمایی بود خنده ام گرفت. _اره خیلی بزرگ شده، دیگه باید براش درست کنم خیلی جدی نگاهم کرد😕 +جهیزیه⁉️ اصلا انقدر از این کاسه و بشقابی که به اسم جهاز به دختر میدهند بدم میاید. به دختر باید فقط داد که اگر روزی روزگاری مشکلی پیدا کرد، سرپناه داشته باشد. -اووووه، حالا کو تا شوهر کردن هدی؟چقدر هم جدی گرفتی!😄 📖دستش را گذاشت زیر سرش و خیره شد به سقف _اگر یک روز ببینم، خودم برای هدی خواستگاریش میکنم. صورتش را نیشگون گرفتم. خاک بر سرم😟 یک وقت این کار را نکنی، آن وقت میگویند کور و کچل بوده 📖خنده اش گرفت😅 _خب می ایند میبینند دخترمان نه کور است و نه کچل. خیییلی هم است میدانستم ایوب کاری را که میگوید "میکنم" انجام میدهد✅ برای همین دلم شور افتاد نکند خودش روزی  پا پیش بگذارد. 📖عصر دوباره را از دست داد. اصرار داشت از خانه بیرون برود. التماسش کردم فایده ای نداشت. را فرستادم ماشینش🚗 را دستکاری کند که راه نیوفتد. درد همه ی هوش و حواسش را گرفته بود. اگر از خانه بیرون میرفت حتی راه برگشت را هم گم میکرد😔 📖دیده بودم که گاهی توی کوچه چند دقیقه مینشیند و به این فکر میکند که اصلا میخواهد برود. از فکر این که بیرون از خانه بلایی سرش بیاید تنم لرزید، تلفن را برداشتم📞 با شنیدن صدای ماموران ان طرف، بغضم ترکید. صدایم را میشناختند. منی که به سماجت برای درمان معروف بودم، حالا به التماس افتاده بودم. 📖_ اقا تو را بخدا...تو را به جان عزیزتان، امبولانس🚑 بفرستید، ایوب حال خوبی ندارد، از دستم میرود آ، میخواهد از خانه بیرون برود +چند دقیقه نگهش دارید، الان می اییم چند دقیقه کجا، کجا. از صدای بیحوصله ان طرف گوشی باید میفهمیدم دیگر از من و ایوب خسته شده اند و سرکارمان گذاشته اند😞 📖ایوب مانده بود خانه ولی حالش تغییر نکرده بود. دوباره راه افتاد سمت در"من دارم میروم ، کاری نداری؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh