eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔹یه بسیجی شیفته فرهاد شده بود به فرهاد گفت: میشه آدرس خونه ات رو بدی بهت سر ب
1⃣7⃣1⃣ 🌷 ... 🌷تعريفش را از برادرم كه او بود؛ زياد شنيده بودم. يكبار يكى از نوارهايش📼 را گوش كردم حالت عجيبى داشت. از آنچه فكر مى كردم زيباتر بود. نوايى ملكوتى😌 داشت. بعد از آن هميشه در به همراه ديگر طلبه ها نوارهايش را گوش مى كرديم.🎧 🌷بسيارى از دوستان مجذوب صداى او بودند. دعاى و او مسير خيلى از افراد را عوض كرد! شب بود🌙 كه به همراه چند نفر از دوستان دور هم نشسته بوديم، دعاى توسل شهيد تورجى در حال پخش بود. هر كسى در حال خودش بود. صداى در🚪 آمد.... 🌷....بلند شدم و در را باز كردم. در نهايت تعجب ديدم استاد گرامى ما حضرت آيت الله پشت در است. با خوشحالى گفتم: بفرماييد، ايشان هم در نهايت ادب قبول كردند و وارد شدند. البته قبلاً هم به حجره ها و طلبه هايشان سر مى زدند. 🌷سريع ضبط📻 را خاموش كرديم. استاد در گوشه اى از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشكلى نيست ضبط را روشن كنيد. صداى سوزناك و ملكوتى او در حال پخش بود🔊. استاد پرسيدند: اسم ايشان چيست!؟ گفتم: . 🌷استاد پس از كمى مكث فرمودند: ايشان (در ) سوخته است. گفتم: ايشان شهيد🕊 شده. فرمانده گردان هم بوده. استاد ادامه داد: ايشان قبل از شهادت سوخته بوده.✅ 📚 منبعـــ 📗كتاب يا زهرا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷 #شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 💠 اسم بلوتوثش ... 🔹اسفند سال نود بود...خوب یادم هست هم
1⃣0⃣2⃣ 🌷 🌹شهید حجت الله رحیمی🌹 💠خداوند به وعده اش عمل کرد ✍ راوی: مادر شهید 🔹من وآقا حجت فقط 14 سال اختلاف سنی داشتیم، جدا از رابطه و فرزندی با هم دوست بودیم.منو در جریان همه کارهاش می گذاشت. 🔸آقا حجت هر جا میرفت من بودم  🔹یه بار رفته بودیم شهدا تو ماشین گفت مامان یکی بهم گفت آقای رحیمی تو میشی، مامان برام کن شهید شم گفتم انشاءالله شهید میشی . 🔸آقا حجت نشست کنار شهید، داشت فاتحه میفرستاد من یه گوشه ایستاده بودم، برگشت نگاهم کرد فقط زل زد و زد 🔹حالا میفهمم اون روز داشت به چی فکر میکرد، این اش همیشه تو ذهنمه. 🔸یک بار در دعاي خيلي بي‌تابي كردم، به آمد. در اتاقش بودم، خنديد وگفت: «مادر چرا ناراحتيد. خداوند به عمل كرد. مادر خداوند پرونده من رو سال 65 امضا کرده.» 🔹بیدار که شدم داشتم فکر میکردم سال 65 که آقا حجت هنوز به دنیا نیومده بود . بعد دیگه آروم و سبک شده بودم. 🔸آقا حجت پنجشنبه به دنیا اومد و پنجشنبه هم پر کشید. شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣1⃣2⃣ 🌷 ❤️🕊 🌷میخواستم همونجوری باشم که دلش میخواست... قرص و ... سعی میکردم گریه و زاری راه نندازم... تموم مدت هم بالا سرش بودم... وقتی تو خاک میذاشتنش...😔 وقتی میخوندن... وقتی روش خاک میریختن...😢 گاهی وقتا... خدا آدمو پوست کلفت میکنه... بچه های و لشکرش... میزدن تو سر و صورتشون... نمیدونستم که ایییین همهههه آدم دوسش داشتن...❤️ 🌷حرم بی بی (س)... پر شده بود از سینه زن و نوحه خون... بهت زده بودم... مدام با خود میگفتم... آخه چرا نفهمیدم که میشه...!😞 خیلیا میگفتن... "چرا نمیکنه....😕 چرا به سر و صورتش نمیزنه...؟!" یه مدت تو خونه ی آقا مهدی موندم... بعدش برگشتم پیش و ... حالا منم شده بودم مثه اونا... دیگه منتظر کسی و چیزی نبودم... اتفاقی که نباید،اتفاق افتاده بود...💔 🌷خیلی داشتن و... تجربه هاشونو بهم میگفتن... بعد یه مدت اومد سراغم و آرومتر شدم... میشِستیم و از خاطرات میگفتیم... اون روزا اونقده ریخته بود... که گریه کردن کار خنده داری به نظر میرسید... 🌷یادگاریهای زندگی باهاش...💕 همین ریز و درشتیه که... گاهی وقتا یادم میان و... یه مرجان بزرگ و... یه و هم که بهم داده بود...💕 از دوستش گرفته بود که شهید شده... 🌷بازم انگار ذهنم دو قسمت شده و... داره پشت اون دیوار میخونه... باورتون میشه... صدای کمیل خوندشو میشنوم...؟😔💚 🌸 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
من می نویسم✍ “ ”… 🔸سرمایی ها یاد كولر می افتند 🔸دیپلمات ها یاد سوئز 🔸رسانه ای ها یاد تلویزیون اما دل دار ها یاد  می افتند یاد   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#دوست_دارم_مثل_توباشم❤️ 🌸در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، #حقوق شما آماد
📞 کمیل کمیل هادی! جان به گوشی برادر⁉️ ♦️هادی جان مدت هاست بی تاب ات شده ام! ♦️هادی جان اینجا کسی از شما و کمیلتان نمیگوید❌! ♦️هادی جان ها عوض شده⇏! ♦️هادی جان پل های رسیدن به خدا↶،کانال های ارتباطی شما باخدا را به گرفته اند! ♦️اینجا بعضی دختران مراقب خود نیستند!!😢 📞هادی جان به گوشی⁉️ ♦️اینجا بعضی پسران ما بر عکس مرامت عمل میکنند، 😔! ♦️هادی جان یادشان رفته ات را.... هدفت را🎯 چرا رفتنت را😔 ♦️هادی جان همه جا را احاطه کرده اند رو به اتمام است 📞هادی جان صدامو داری برادر؟؟ هادی هادی کمیل!📞 کمیل جان...📞 ♨️از طرف من به جوانان بگو: چشم و تبلور خونشان به شما دوخته است.👌 ♨️کمیل جان فرصتی ندارم ولی این راهم بگو به همه ی اهالی کوچه : میخواهید عاشق شما شود! 👈قلم میزنید برای خدا باشد ... 👈گام برمیدارید برای خداباشد.... 👈سخن می گوئید برای خدا باشد... 👈هرچیز و همه چیز برای رضای خدا باشد... ✅✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✨پدر... ✨ 🔸واژه ایست که هیچ وقت، هیچ چیز جای اورا نمیگیرد. 🔹و چه سخت است در کودکی و نوجوانی بشوی مر
به موبایل👆 #پیام دادم.... جواب اومد پسرش هستم. پرسیدم چندتا خواهر برادری؟ کیهانی عزیز سه تا پسر داشته، دختر نداشته. جالب اینجاس که پسر شهید چه جواب داده است...👆 یادمه سال 82 یا عید سال بود که تو مرکز مطالعات #علمیه که #بودیم. ایشون گفتن دوست دارم خدا بهم بیستا پسر بده، بعد بیستا اسم ردیف کرد. بعد ایشون گفتن که همه جبهه باشن، همشونم # اونوقت به اسم با هم تبادل اطلاعات کنیم. # # # میگفت: میگم از #به همه # همش هم اداي بچه های بیسیمچی را در میاورد با اسامی آقا زاده هاش... #Ÿ شادی روحش # 🌷🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✊هستیم بر آن که بستیم... 🌾 به فیض قسم به سرخی خون به و و و 🌾 قسم به روح قسم به به امر رهبر و فرموده های شخص ولی 🌾 قسم به جبهه به به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن 🌾 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی قنوت و دست جدای 🌾 قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب به عالمان شهیدِ فتاده در 🌾 به انتهای افق، سرگذشت خوراک کوسه شدن در تلاطم 🌾 قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج به چادر و به زنان با عفت 🌾 به صبحگاه ، به درد و صبر از رنج غروب دشت ، به 🌾 قسم به شیرمرد به جنگ سی و سه روزه، نبرد حزب الله 🌾 قسم به حنجر حجاج خونی مکه به های روان و به 🌾 قسم به و و به غرش به فتنه ی رنگین 🌾 قسم به تنگه ی و عقده از به غربت اسرا و شکنجه و فریاد 🌾 قسم به روح هنر از نگاه به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی 🌾 قسم به قدرت در برابر به یک که نیامد پسر، و شد او پیر 🌾 به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو به تکه تکه شدن در رو در رو 🌾 به دست خالی ای که میجنگید به آن جنازه که با چشم باز میخندید 🌾 قسم به خون شهید راه به و به و 🌾 که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم ، و هستم 🌾 و سر سپرده ام و از تبار به و حق 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_مشلب در سال 1995 میلادی در شهر تبطیه #لبنان در یک خانواده #ثروتمند به دنیا آمد، او پسری شوخ ط
💢مناجات و نیایش 🌸 🗣راوی: علی مرعی (دوست شهید) ✳️ به اسم علی عشق می ورزید و من خیلی که اسمم علی است چون اسم من او را به یاد امام علی ابن موسی الرضا (ع) می انداخت، همه می دانند که عاشق (ع) بود و با او مناجات می کرد. ✳️در دعای زمانی که به نام امام رضا (ع) می رسیدیم صدای بالا می رفت. همیشه خطاب به حضرت می گفت"خدا راست گفت زمانی که شما را علی نامید" ✳️شب های جمعه دعای را گوش می داد و می گفت "این دعا نامه ی اعمال ما را نزد امام زمان(عج الله) خواهد کرد، همچنان که در روایات آمده است حضرت صاحب الزمان (عج الله)جمعه ها نامه ی اعمال ما را بررسی می کند" ✳️همیشه دعای را با هم می خواندیم، این قسمت را سه بار تکرار می کرد (اللهم اِن حالَ بَیْنی وَ بَینَهُ المَوت، الذی جَعَلْتَه علی عِبادِک حَتماً مَقضِیّاً فَاَخرِجنی مِن قَبری مُؤتَزِراً کَفَنی شاهِراً سَیفی مُجَرِّداً قَناتی مُلَبِّیاً دَعوَةَ الدّاعی فِی الحاضِرِ و البادی) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانہ_شهدا🌷 ❣همسرم💞 شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من
💢شب آخر که قرار بود بره محل کارش. به من گفت منو میبری ترمینال⁉️ گفتم چرا که نه، آره پسرم☺️کمیل خودش رانندگی میکرد عجله داشت، موتورو تند میبرد 💢تو راه به من گفت بابا ازم هستی؟ یه بوسه به صورتش زدم😍 گفتم من ازت راضیم ازت راضی باشه، بعد گفت بابا . وقتی رسیدیم ترمینال باهم خداحافظی👋 کردیم. 💢کمیل گفت تو برو واسه رفتنم صبر نکن اتوبوس🚎 طول میکشه حرکت کنه. کمیل سوار اتوبوس شد. بعد از چند ثانیه⏰ از اتوبوس پیاده شد. منو بوسید 💢چشماش پر از اشک بود😢 و بغض کرده بود. دوباره بهم گفت بابا تو برو من ندارم برام صبر کنی. همونجا فهمیدم 🕊 به نقل از 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⃣4⃣ 🔻راوی: همسر شهید 🍃 آنها تجربه هاي خودشان را به من مي گفتند . صبر بعد از مدتي آمد ومن آرام تر شدم . 🍃 مي نشستم و از خاطرات شهدايمان حرف مي زديم . آن روزها آن قدر مصيبت ريخته بود كه گريه كردن كار خنده داري به نظر مي رسيد . يادگاري هاي زندگي با او همين خاطرات ريز و درشتي است كه بعضي وقت ها يادم مي آيد و آن مرجان بزرگي هم كه آن جاست ، او يك بار برايم آورد . يك قرآن و تسبيح هم به من داد . از دوستش گرفته بود كه شهيد شده . باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن ديوار مي خواند . صداي كميل خواندش را مي شنوم . باورتان مي شود ؟ 🍃گوشه ای از شهيد مهدی زین الدین🍃 اولین شرط لازم برای پاسداری از اسلام، اعتقاد داشتن به امام حسین(ع) است. هیچ كس نمی‌تواند پاسداری از اسلام كند در حالی كه ایمان و یقین به اباعبدالله‌الحسین(ع) نداشته باشد. اگر امروز ما در صحنه‌های پیكار می‌رزمیم و اگر امروز ما پاسدار انقلابمان هستیم و اگر امروز پاسدار خون شهدا هستیم و اگر مشیت الهی بر این قرار گرفته كه به دست شما رزمندگان و ملت ایران، اسلام در جهان پیاده شود و زمینه ظهور حضرت امام زمان(عج) فراهم گردد، به واسطه عشق، علاقه و محبت به امام حسین(ع) است. من تكلیف می‌كنم شما «رزمندگان» را به وظیفه عمل كردن و حسین‌وار زندگی كردن. در زمان غیبت كبری به كسی «منتظر» گفته می‌شود و كسی می‌تواند زندگی كند كه منتظر باشد، منتظر شهادت، منتظر ظهور امام زمان(عج). خداوند امروز از ما همت، اراده و شهادت‌طلبی می‌خواهد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
تقدیم به روح بلند شهیدابراهیم هادی🌷 🍂باز هم از جبهه یادی می کنم 🌾یاد #ابراهیم_هادی می کنم 🍁السلام ای شیر گردان #کمیل 🍃السلام ای ماه تابان🌝 کمیل 🍂با شما هستم،جوابم میدهی⁉️ 🌾تشنه ام،یک جرعه #آبم میدهی؟ 🍁بادهٔ مینا به دستان شماست✊ 🍃شک ندارم، #نامتان مشکل گشاست 🍂جان #زهرا(س) قفل در را بازکن🔓 🌾با نوای #یاعلی(ع) اعجاز کن #شهید_ابراهیم_هادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بصیرت #فتنه ها را برملا کرد دفاع👊 از  آرمان #کربلا کرد #نُه_دی  ملت ایران🇮🇷خروشید چو فریادی علیه #ف
✊هستیم بر آن که بستیم... 🌾 به فیض قسم به سرخی خون به و و و 🌾 قسم به روح قسم به به امر رهبر و فرموده های شخص ولی 🌾 قسم به جبهه به به گریه در دل سنگر، تلاوت قرآن 🌾 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی قنوت و دست جدای 🌾 قسم به جوخه ی اعدام و سینه ی نواب به عالمان شهیدِ فتاده در 🌾 به انتهای افق، سرگذشت خوراک کوسه شدن در تلاطم 🌾 قسم به پیکر بی سر ، قسم به حاج به چادر و به زنان با عفت 🌾 به صبحگاه ، به درد و صبر از رنج غروب دشت ، به 🌾 قسم به شیرمرد به جنگ سی و سه روزه، نبرد حزب الله 🌾 قسم به حنجر حجاج خونی مکه به های روان و به 🌾 قسم به و و به غرش به فتنه ی رنگین 🌾 قسم به تنگه ی و عقده از به غربت اسرا و شکنجه و فریاد 🌾 قسم به روح هنر از نگاه به جنگ معتقدان ضد رنگ بی دینی 🌾 قسم به قدرت در برابر به یک که نیامد پسر، و شد او پیر 🌾 به مادر سه شهیدی که خم نکرد ابرو به تکه تکه شدن در رو در رو 🌾 به دست خالی ای که میجنگید به آن جنازه که با چشم باز میخندید 🌾 قسم به خون شهید راه به و به و 🌾 که تا رمق به تنم هست مکتبی هستم ، و هستم 🌾 و سر سپرده ام و از تبار به و حق 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸یکی از روزها مهندس یک چادر دشمن را به آتش🔥 کشید و درگیری همچنان ادامه یافت. ساعت ۱۲ شب بود که همه روی زمین نشستیم و دعای خواندیم. 🔹بعد مهندس از ما سؤال کرد: موقعی که به شهادت رسید لبانش خندان بود و قرآن📖 میخواند میدانید چرا⁉️ سپس گفت: برای این بود که شهادتش در بود. 🔸او در همان شب مجروح شد💔 و با اینکه او را به بیمارستان سر پل ذهـاب رسـاندند فقط ۴۸ ساعت زنده بود. در این مدت حتی یک قطره آب💧 ننوشید تا اینکه در ۲۴ سالگی و مثل اربابش با و در حال ذکر به شهادت رسید🕊🌷 🍃تاریخ تولد: ۱۳۳۵ 🍃تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۲/۱۱ 🍃محل شهادت: قصر شیرین 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰جزئیاتی از #نحوه_شهادت شهید پاشاپور فرمانده دلیر ایرانی در سوریه 🔹شهید مدافع حرم #اصغر_پاشاپور در
🔰مکتب حاج اصغر 🔹بچه های یگان یک سر و گردن از هر نظر از بچه های سایر یگان ها بالاتر بودند. اصلا یگان ها اسم داشتند و این یگان هم اسم داشت اما همه به نام حاج اصغر می شناختندش، «فوج حاج اصغر». 🔸نوجوانی سوری بود به اسم محمد که بعدا اسم جهادی را گرفت. محمد معنای واقعی جنگ زده بود. پدر و مادرش در و کفریا در محاصره بودند😢 و خبری ازشان نبود و وضع مناسبی نداشتند. 🔹حاج اصغر، محمد را جذب کرده و زیر بال و پر🕊 گرفته بود. یک جور هایی برایش هم بود، هم پدر و هم فرمانده. در مدت کوتاهی، محمد که حتی تحصیلات دانشگاهی نداشت📑 تبدیل شد به کمیلی که کار اطلاعات عملیات بود. 🔸آن هم اطلاعات جنگ های و شهری که بسیار پیچیده است. فرمانده منطقه میگفت من روز اولی که یگان را به حاج اصغر تحویل دادم نه یک قبضه اسلحه به او دادم❌ و نه یک دستگاه خودرو🚙 همه را ساخت... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷🌺🌷🌺🌷🌺 #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ ای در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی، ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های . با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان گریه کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت.روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو شاید در به رویمان باز شد. از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر،یکی با دست های قلم شده یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت. در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. این پایان ندارد سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده ، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو خوشبخت می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است.سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢شب آخر که قرار بود بره محل کارش. به من گفت منو میبری ترمینال⁉️ گفتم چرا که نه، آره پسرم☺️کمیل خودش رانندگی میکرد عجله داشت، موتورو تند میبرد 💢تو راه به من گفت بابا ازم هستی؟ یه بوسه به صورتش زدم😍 گفتم من ازت راضیم ازت راضی باشه، بعد گفت بابا . وقتی رسیدیم ترمینال باهم خداحافظی👋 کردیم. 💢کمیل گفت تو برو واسه رفتنم صبر نکن اتوبوس🚎 طول میکشه حرکت کنه. کمیل سوار اتوبوس شد. بعد از چند ثانیه⏰ از اتوبوس پیاده شد. منو بوسید 💢چشماش پر از اشک بود😢 و بغض کرده بود. دوباره بهم گفت بابا تو برو من ندارم برام صبر کنی. همونجا فهمیدم 🕊 به نقل از 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡ابراهـــیم هـادی♡ 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند هادی، هدایت کننده☆ 🍃سرگذشت زندگی‌اش را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. هدایت کننده و پر از نور هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند‌. 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود🌹 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و بغض کرده ایم برای گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم من باتو بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس. حال که همه کبوترهایمان پرکشیده اند. حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. 🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت فتنه های گوساله سامری. (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷آقای رضا به اتفاق رفقای دیگر 👥 و اقا سید مصطفی علمدار تو مقر لشکر ۲۵ کربلا واقع تو هفت تپه حضور داشتن😊 و با پیشنهاد اقا رضا علیپور تصمیم میگیرند برن آب هویج🥕بستنی🍦بگیرند و به اهواز بروند رفتن به نیاز به ماشین🚗و بوده که باید تهیه میشد و مجوز 📜 از منطقه،رضا علیپور بعد از اینکه ماشین رو تهیه کردند😊 به فکر بنزین برای ماشین افتادند ،سید مصطفی علمدار به دلیل خاصی که نسبت به بقیه رفقا داشت😍 ایشون رو برای تهیه سوخت انتخاب میکنن...👌 ماشین رو روشن میکنن و به سمت پمپ بنزین مقر حرکت میکنن، برای بنزین زدن باید یک تهیه میشد🔖 اما به محض رسید به پمپ بنزین ،نیرویی که متصدی این کار بود از اقای علیپور که راننده ماشین بود قبض رو میکنه اقا سید مصطفی جلو ماشین🚙 جای شاگرد نشسته بوده و اقای علیپور سید مصطفی رو به متصدی پمپ بنزین نشون میده🙋‍♂و میگه که حاج کهنسال (فرمانده وقت لشکر)هستند😅😂 ایشون ،متصدی پمپ بنزین تا اینکه سید مصطفی رو دید و چون سید خاصی داشت (لباس فرم سپاه تمیز به همراه عینک دودی مشکی😎)و زیبایی خاص سید مصطفی به جذبه ای😉 که داشت اضافه میکرد، متصدی پمپ بنزین خیلی دست پاچه شد 😄 و سریع باک ماشین رو پر کرد و عذر خواهی کرد که ایشون رو نشناخت 😬 رضا علیپور هم از مسئول پمپ بنزین کرد و سوار ماشین شدند و قهقه زنان به اتفاق رفقا به سمت آب هویج بستنی اهواز حرکت کردند....😂😂 بعد از چند دقیقه خود حاج کمیل با رانندش به پمپ بنزین میرند و درخواست بنزین برا ماشین میکنند 🚖 متصدی پمپ بنزین از اون ها درخواست🏷میکنه راننده حاج کمیل میگه ،فرمانده لشکر حاج کمیل کهنسال در ماشین هست ،متصدی پمپ بنزین یک نگاهی به چهره حاج کمیل میکنه (حاج کمیل چهره ای سبزه و قد تقریبا داشت و تازه هم از خط برگشته بود و بیشتر سوخته و خاکی شده بود)و فکر میکنه راننده داره دروغ میگه ...☹️☹️ بر میگرده به حاج کمیل میگه اگه تو حاج کمیلی منم محسن رضایی ام برو رد کارت بنزین خبری نیست ...😂😂 پ.ن ماه ها ازاین قضیه گذشت و بچه های لشکر دنبال شخصی که خودشو جای حاج کمیل جا زده بود میگشتن ...😐 چند سال اخیر در حضور سردار کهنسال و شهید سید مصطفی علمدار برای اولین بار این گفته شده بود که حاج کمیل خیلی خندید😂😂 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ ♡تولدت مبارک فرمانده♡ 🌺به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۲۲ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡ابراهـــیم هـادی♡ 🍃حتی از اسمش هم درس‌ها می توانی بگیری .مانند ، بت شکن و مانند هادی، هدایت کننده☆ 🍃سرگذشت زندگی‌اش را ورق بزنی پر است از شکستِ بت های نفسانی، جسمانی و روحانی. هدایت کننده و پر از نور هدایت، از بچه های محل تا سربازان حزب بعث. 🍃ابراهیم هادی شهیـــــدی است که زمانی سراغمان می آید که راه گم کرده ایم و آنقدر غـرق شده ایم که باید دستمان گرفته شود😔 🍃به قول چشم او هرگز طغیان نکرد؛ برای همین با اولین نگاه به چهره اش تا مغز استخوان انسان نفوذ می کند‌. 🍃آدمی است که زندگی اش، لحظه شهادتش و بعد از رفتنش هرگز، کمک کردن را یادش نرفته و نمی رود🌹 🍃 کانال کمیل را به اسم تو شناخته ایم و بغض کرده ایم برای گشته ایم همه برگشتند جز تو. درکانال فقط تو مانده ای😭 🍃دست هایم را که روی خاک گذاشتم گرمای وجودت را در خودم عجیب احساس کردم من باتو بیعت کردم، اگر بیعتم شکست تو به بزرگواری خودت . 🍃حال ما ایستاده ایم تا آخرین نفس. حال که همه کبوترهایمان پرکشیده اند. حال که همه دونده هایمان دویده و رسیده اند. 🍃حال که ما در روبرو نیل دادیم و پشت سر سپاه فرعون و در بین جمعیت فتنه های گوساله سامری. (آماده شو بهر آن صبح اهورایی، چیزی نمانده تا آن سبز مسیحایی) ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ بهمن ۱۳۶۱.فکه کانال کمیل 🥀مزار شهید : جاوید الاثر (بهشت زهرا) 🌹🍃🌹🍃 @sha
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 🥀مزار : اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh