🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #قسمت_اول (٢ / ١) 💠 شهيد #گمنامى كه خودش را از گمنامى درآورد! 🌷در سال ١٣٧١،
8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
💠شهيد گمنامى كه خودش را
از #گمنامى درآورد!
🌷.... و مادر شهيد با صلابتى كه داشت، رو به من كرد و گفت: شهید #گمنام در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای #تفحص شده در معراج هستند که گمناماند.
🌷مادر شهید مفقود گفت: میتوانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط #تکههایی از استخوان از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن #سرباز جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند.
🌷مادر شهید رو به ما کرد و گفت: دیشب فرزندم به #خوابم آمد و گفت: من در معراج شهدا هستم و میخواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند.
🌷به مادر شهید گفتم: شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من #مادرم و #بوی بچهام را احساس میکنم.
🌷برای اینکه از این موضوع #یقین پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید #مفقود گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظهای از سالن خارج شوید، اینجا کار داریم.
🌷مادرِ شهید از سالن بیرون رفت و در گوشهای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را #جابجا کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن میتوانید بیایید داخل.
🌷مادر شهید وارد سالن شد و بدون هیچ #تردیدی به سمت پیکر فرزندش شهیدش رفت در حالى که ما، جای او را #تغییر داده بودیم؛ و به ما گفت: من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمیگردد.
🌷 #غوغایی در معراج شهدا به پا شد؛ خواهران و برادران شهید مفقود، #گریه میکردند؛ مادر شهید رو به فرزندانش کرد و گفت: برای چه گریه میکنید؟ این امانتی بود که خداوند به من داده بود، از من گرفت؛ حالا هم که استخوانهایش را برایم آوردهاند، دوباره امانتی را به خودش تحویل میدهم.
🎙راوى: محمدرضا فیاضی
یکی از #خادمانِ معراج شهدا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای بسیار عجیب از شهید
#ابراهیم_هادی❣
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹🍃🌹🍃
گفت:
_ دوست دارم مثل
امام حسین علیه السلام
#سرم قطع بشه.
+ خمپاره خورد ، سرش قطع شد...
گفت:
_ دوست دارم #عاشورا شہید بشم
+ عاشورا شہید شد...
آقـٰا... میـخواستن ، میـشد...!
میـخوایم ، نمیـشه!!!😔
#حاج_حسین_یڪتا
#ڪجاے_ڪار_اشڪال_داره
#خدا_میدونه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣ 💠 #بى_خوابى_صدام 🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا
🌷 #طنز_جبهه3⃣4⃣
💠 #رعد_و_برق
🔹یک شب که تو منطقه عملیاتی سمت #کردستان بودیم دشمن شروع کرد و با گلوله ی #توپ سمت ما رو می زد که یک گلوله هم خورد پشت #سنگر ما.
🔸تو این مواقع دیوارها و سقف سنگر می لرزید و گرد و خاک سنگر همه جا را فرا گرفت.بچه ها هر کدوم به یک طرف #فرار می کردند که #پناه بگیرند.
🔹یکی از بچه ها که اسمش اکبر بود #خوابیده بود، هیجان زده بلند شد و گفت: #صدای چی بود؟
گفتم: بلند شو توپ بود، توپ می زنند، توقع داشتی چی باشه؟
🔸 #راحت سر جایش خوابید و گفت: ای بابا فکر کردم #رعد_و_برق بود. چون من از رعد و برق می ترسم.😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💌 محبت و رفاقت شهدا
به روایت #حاج_حسین_یکتا
🔹در عملیات والفجر #شهید_زینالدین دستور داد گردان #سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری.
🔸وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که #شب_عملیات تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضیهاشون #مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو #بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهادت رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند.
🔹وقتی آقا مهدی شهید زینالدین رسید، نمیشد اینها رو از هم #جدا کرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو #قاطر، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به #گریه کردن...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh