eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
گر بهاے #شیعہ بودن سر جدا گردیدن است... ما بہ عشق #مرتضے تاوان آن را میدهیم... تا بماند تا ابد ذکر #علے بر مأذنه هستے و دار و ندار و #جانمان را میدهیم 🔻شهید مدافع حرم #شهید_محمود_نریمانی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣8⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #قسمت_اول (٢ / ١) 💠 شهيد #گمنامى كه خودش را از گمنامى درآورد! 🌷در سال ١٣٧١،
8⃣8⃣1⃣ 🌷 (٢ / ٢) 💠شهيد گمنامى كه خودش را از درآورد! 🌷.... و مادر شهيد با صلابتى كه داشت، رو به من كرد و گفت: شهید در اینجا دارید؟ گفتم: بله تعدادی از شهدای شده در معراج هستند که گمنام‌اند. 🌷مادر شهید مفقود گفت: می‌توانم شهدا را ببینم؟ گفتم: بفرمایید. مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پیکرهایی که فقط از استخوان از آن باقی مانده بود، نگریست و خود را به پیکر همان شهیدی که آن جوان نیز او را شناسایی کرده بود، رساند. 🌷مادر شهید رو به ما کرد و گفت: دیشب فرزندم به آمد و گفت: من در معراج شهدا هستم و می‌خواهند مرا به عنوان شهید گمنام دفن کنند. 🌷به مادر شهید گفتم: شما از کجا مطمئن هستید که این فرزند شماست؟ ابروهایش را توی هم کرد و گفت: من و بچه‌ام را احساس می‌کنم. 🌷برای اینکه از این موضوع پیدا کنم و احساس مادری را در وی ببینم، به مادر شهید گفتم: اگر برای شما مقدور است لحظه‌ای از سالن خارج شوید، اینجا کار داریم. 🌷مادرِ شهید از سالن بیرون رفت و در گوشه‌ای نشست؛ در این فاصله پیکر مطهر شهید را کردم؛ بعد از مدتی به وی گفتم: الآن می‌توانید بیایید داخل. 🌷مادر شهید وارد سالن شد و بدون هیچ به سمت پیکر فرزندش شهیدش رفت در حالى که ما، جای او را داده بودیم؛ و به ما گفت: من یقین دارم که این پسرم است؛ او به من گفته بود که برمی‌گردد. 🌷 در معراج شهدا به پا شد؛ خواهران و برادران شهید مفقود، می‌کردند؛ مادر شهید رو به فرزندانش کرد و گفت: برای چه گریه می‌کنید؟ این امانتی بود که خداوند به من داده بود، از من گرفت؛ حالا هم که استخوان‌هایش را برایم آورده‌اند، دوباره امانتی را به خودش تحویل می‌دهم. 🎙راوى: محمدرضا فیاضی یکی از معراج شهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
وقتے درونت #پاڪ باشد خدا #چهره ات را گیرا مے ڪند و خودت هم مے شوی #دستگیـر اصلاً راز دستگیرۍ شهدا همین پاڪے #درونشان است #شهید_ابراهیم_هادۍ 🌷 #دلت که پاڪ باشہ #ظاهرت هم پاڪ میشہ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای بسیار عجیب از شهید #ابراهیم_هادی❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌹🍃🌹🍃 گفت: _ دوست دارم مثل امام حسین علیه السلام قطع بشه. + خمپاره خورد ، سرش قطع شد... گفت: _ دوست دارم شہید بشم + عاشورا شہید شد... آقـٰا... میـخواستن ، میـشد...! میـخوایم ، نمیـشه!!!😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#خدایا چقدر زیبا با مشتریانت معامله می کنی😍 🔻ایثار می کنند 🔺اعتبار می بخشی 🔻اخلاص می ورزند 🔺حکمت میدهی 🔻جان می دهند 🔺فردوس عطا می کنی #خوشا به حالت #شهید_تشنه_و_بی_سـر #شبتون_شهدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 💔گفتم ڪہ ازفراغٺ عمریسٺ بےقرارم ✨گفٺ ازفــراق یـاران من نیز بےقرارم 💔گفتم بہ جز شما من فریادرَس ندارم ✨گفتا بہ غیرشیعہ من نیز ڪَس ندارم 💚تعجیل درظهور پنج #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 گفتم: به کجا؟ گفت: صدایم کردند #گل بودم و از شاخه جدایم کردند گفتم: که #فرشتگان چه کردندت؟ گفت: روزی خور سفره #خدایم کردند 🔗 #سلام،صبحتون شهدایی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣ 💠 #بى_خوابى_صدام 🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا
🌷 ⃣4⃣ 💠 🔹یک شب که تو منطقه عملیاتی سمت بودیم دشمن شروع کرد و با گلوله ی سمت ما رو می زد که یک گلوله هم خورد پشت ما. 🔸تو این مواقع دیوارها و سقف سنگر می لرزید و گرد و خاک سنگر همه جا را فرا گرفت.بچه ها هر کدوم به یک طرف می کردند که بگیرند. 🔹یکی از بچه ها که اسمش اکبر بود بود، هیجان زده بلند شد و گفت: چی بود؟ گفتم: بلند شو توپ بود، توپ می زنند، توقع داشتی چی باشه؟ 🔸 سر جایش خوابید و گفت: ای بابا فکر کردم بود. چون من از رعد و برق می ترسم.😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هر انسـانے #عطری خاص دارد !! گاهــی بعضی عجیب بوی #خدا می‌دهند... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💌 محبت و رفاقت شهدا به روایت 🔹در عملیات والفجر دستور داد گردان برن رو ارتفاعات لری. 🔸وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچه‌هایی که تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضی‌هاشون شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند. 🔹وقتی آقا مهدی شهید زین‌الدین رسید، نمیشد اینها رو از هم کرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو ، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به کردن... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh