🌿🌿🌿🌿
سلام حضور همراهان عزیزمون🥀
✍ بزرگواران لطف کنید برای ارتقای کیفیت مطالب کانال نظرات مفید خودتون رو با ما به اشتراک بزارید.
💢 چنانچه در این خصوص پیشنهاد و انتقادی دارید از طریق آیدی زیر با ما در ارتباط باشید.
@Hamid_barzkar
🌿🌿🌿🌿
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلام به خدا
که آغازگر هستی ست
سلام برمنجی عالم
که آغازگر حکومت الهیست
سلام به آفتاب
که آغازگر روزست
سلام به مهربانی
که آغازگر دوستیست
سلام به شماکه
آفتاب مهربانی هستید
الهی به امید تو
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
*🌼دعای عهد🌼*
*🌼بسم الله الرحمن الرحيم
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ رَبَّ اﻟْﻨُّﻮرِ اﻟﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟﻜُﺮْﺳِﻲّ اﻟﺮَّﻓِﯿﻊِ وَرَبَّ اﻟْﺒَﺤْﺮِ اﻟْﻤَﺴْﺠُﻮرِ وﻣُﻨْﺰِلَ اﻟﺘَّﻮْرﯾﺔِ وَاﻷْﻧْﺠِﯿﻞِ وَاﻟﺰَّﺑُﻮر
وَرَب َاﻟﻈِّﻞِّ وَاﻟْﺤَﺮوُرِ وَﻣُﻨْﺰِلَ اﻟْﻘُﺮْآنِ اﻟْﻌَﻈﯿﻢِ وَرَبَّ اﻟْﻤَﻼﺋِﻜَﺔِ اﻟْﻤُﻘَﺮَّﺑِﯿﻦَ وَاﻷْﻧْﺒﯿﺎءِ وَاﻟْﻤُﺮْﺳَﻠِﯿﻦ
🌹َ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إِﻧّﻲ اﺳْﺄَﻟُﻚِﺑِﻮَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻜَﺮِﯾﻢِ وَﺑِﻨُﻮرِ وَﺟْﻬِﻚَ اﻟْﻤُﻨِﯿﺮِ وَﻣُﻠْﻜِﻚَ اﻟْﻘَﺪﯾﻢِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﯾﺎﻗَﯿُّﻮمُ أَﺳْﺄَﻟُﻚَ ﺑِﺎﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي اَﺷْﺮَﻗَﺖْ ﺑِﻪ ٍّاﻟﺴَّﻤﻮاتُ وَاﻷْرﺿُﻮنَ وَﺑِﺈﺳْﻤِﻚَ اﻟَّﺬي ﯾَﺼْﻠَﺢُ ﺑِﻪِ اﻷَوّﻟﻮُنَ واﻵﺧِﺮوُنَ ﯾﺎﺣَﯿّﺎً ﻗَﺒْﻞَ ﻛُﻞَّ ﺣَﻲٍّ وَﯾﺎ ﺣَﯿّﺎً ﺑَﻌْﺪَ ﻛُﻞِّ ﺣَﻲ َوَﯾﺎﺣﯿّﺎً ﺣﯿﻦَ ﻻﺣَﻲَّ ﯾﺎﻣُﺤْﯿِﻲَ اﻟْﻤَﻮْﺗﻰ وَﻣُﻤﯿﺖَ اﻷَْﺣﯿﺎءِ ﯾﺎﺣَﻲُّ ﻻ إِﻟﻪَ إِﻻّ أَﻧْﺖَ
🌹اَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑَﻠِّﻎْ ﻣَﻮْﻻﻧﺎ اَﻹﻣﺎم َاﻟﻬﺎدِيَ اﻟْﻤَﻬْﺪِيَّ
اﻟْﻘﺎﺋِﻢَ ﺑِﺄﻣْﺮِكَ ﺻَﻠَﻮاتُ اﻟﻠّﻪِ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَﻋَﻠﻰ آﺑﺎﺋِﻪِ اﻟﻄّﺎﻫِﺮﯾِﻦَ ﻋَﻦْ ﺟَﻤِﯿﻊِ اﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﯿﻦَوَاﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎتِ
ﻓﻲ ﻣَﺸﺎرقِ اﻷْرْضِ وَﻣَﻐﺎرِﺑﻬﺎ ﺳَﻬْﻠِﻬﺎ وَﺟَﺒَﻠِﻬﺎ وَﺑَﺮِّﻫﺎ وَﺑَﺤْﺮِﻫﺎ
وَﻋَﻨّﻲ وَﻋَﻦْ وَاﻟِﺪَيَّ ﻣِﻦ اﻟﺼَّﻠَﻮاتِ زِﻧَﺔَ ﻋَﺮْشِ اﻟﻠّﻪِ وَﻣِﺪادَ ﻛَﻠِﻤﺎﺗِﻪِ وَﻣﺎ اَﺣْﺼﺎﻩُ ﻋِﻠْﻤُﻪُ وَأَﺣﺎطَ ﺑِﻪِ ﻛِﺘﺎﺑُﻪ
🌹ُ اَﻟﻠّﻬُﻢَّ إﻧّﻲ اُﺟَﺪِّدُ ﻟَﻪُ ﻓﻲًﺻَﺒِﯿﺤَﺔِ ﯾَﻮْﻣﻲ
ﻫﺬا وَﻣﺎ ﻋِﺸْﺖُ ﻣِﻦْ اَﯾّﺎﻣﻲ ﻋَﻬْﺪاً وَﻋﻘْﺪاً وَﺑَﯿْﻌﺔً ﻟَﻪُ ﻓﻲ ﻋُﻨُﻘﻲ ﻻ اَﺣُﻮلُ ﻋَﻨْﻬﺎ وَﻻ أَزُولُ أﺑَﺪا
🌹َاَﻟﻠّﻬُﻢَّ اﺟْﻌَﻠْﻨﻲ ﻣِﻦْ اَﻧﺼﺎرِﻩِ وَاَﻋْﻮاﻧِﻪِ وَاﻟﺬَّاﺑّﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟْﻤُﺴﺎرِﻋﯿﻦَ إِﻟَﯿْﻪِ ﻓﻲ ﻗَﻀﺎءِ ﺣَﻮاﺋِﺠِﻪِ واﻟْﻤُﻤْﺘَﺜِﻠﯿﻦ
ُﻷواﻣِﺮِﻩِ وَاﻟْﻤُﺤﺎﻣِﯿﻦَ ﻋَﻨْﻪُ وَاﻟﺴّﺎﺑِﻘﯿﻦَ اِﻟﻰ إِرادَﺗِﻪِ وَاﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪﯾﻦَ ﺑَﯿْﻦَ ﯾَﺪَﯾْﻪ
🌹ِ اﻟﻠّﻬُﻢَّ إنْ ﺣﺎلَ ﺑَﯿْﻨﻲ وﺑَﯿْﻨَﻪ
ًاﻟْﻤَﻮْتُ اﻟَّﺬي ﺟَﻌَﻠْﺘَﻪُ ﻋَﻠﻰ ﻋِﺒﺎدِكَ ﺣَﺘْﻤﺎً ﻣَﻘْﻀِﯿّﺎً ﻓَﺄَﺧْﺮِﺟْﻨﻲ ﻣِﻦْ ﻗَﺒْﺮي ﻣُﺆْﺗَﺰِراً ﻛَﻔَﻨﻲ ﺷﺎﻫِﺮاً ﺳَﯿْﻔﻲ ﻣُﺠَﺮِّدا ﻗَﻨﺎﺗﻲ ﻣُﻠَﺒِّﯿﺎً دَﻋْﻮَةَ اﻟﺪّاﻋﻲ ﻓﻲ اﻟْﺤﺎﺿِﺮِ وَاﻟْﺒﺎدي
🌹 اَﻟﻠّﻬُﻢَّ اَرِﻧِﻲ اﻟﻄَّﻠْﻌَﺔَ اﻟﺮَّﺷﯿﺪَةَ واﻟْﻐُﺮَّةَ اﻟْﺤَﻤِﯿﺪَةَ واﻛْﺤُﻞُﻧﺎﻇِﺮي ﺑِﻨﻈْﺮَةٍ ﻣِﻨّﻲ إﻟَﯿﻪِ وَﻋَﺠِّﻞْ ﻓَﺮَﺟَﻪُ وَﺳَﻬِّﻞْ ﻣَﺨْﺮَﺟَﻪُ وَاَوُﺳِﻊْ ﻣَﻨْﻬَﺠﻪ
وَاﺳْﻠُﻚْ ﺑﻲ ﻣَﺤَﺠَّﺘَﻪُ وَاَﻧْﻔِﺬْ اَﻣْﺮَﻩ ِّوَاﺷْﺪُدْ اَزْرَﻩُ واﻋْﻤُﺮِ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺑﻪِ ﺑِﻼدَكَ وَاَﺣْﻲ ﺑِﻪِ ﻋﺒﺎدَكَ ﻓَﺈﻧَّﻚَ ﻗُﻠْﺖَ وَﻗَﻮْﻟُﻚَ اﻟْﺤَﻖُّ ﻇَﻬَﺮَ اﻟْﻔَﺴﺎدُ ﻓِﻲ اﻟْﺒَﺮ
وَاﻟْﺒَﺤْﺮِ ﺑِﻤﺎ ﻛَﺴَﺒَﺖْ أَﯾْﺪِي اﻟﻨّﺎسِ ﻓَﺎﻇْﻬِﺮِ
🌹 اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻟَﻨﺎ وَﻟِﯿَّﻚَ وَاَﺑْﻦَ ﺑِﻨْﺖِ ﻧَﺒِﯿِّﻚَ اﻟْﻤُﺴَﻤّﻰ ﺑِﺎﺳْﻢِ رَﺳْﻮﻟِﻚَ ﺻَﻠّﻰ َّاﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَﺳَﻠّﻢَ ﺣَﺘّﻰ ﻻﯾَﻈْﻔَﺮَ ﺑِﺸْﻲءٍ ﻣِﻦَ اﻟْﺒﺎﻃِﻞِ إِﻻّ ﻣَﺰَّﻗَﻪُ وَﯾُﺤِﻖَّ اﻟْﺤَﻖَّ وﯾُﺤَﻘّﻘَﻪُ وَاﺟْﻌَﻠْﻪُ
🌹اﻟﻠّﻬُﻢًﻣَﻔْﺰَﻋﺎ ﻟِﻤَﻈْﻠﻮُمِ ﻋِﺒﺎدِكَ وَﻧَﺎﺻِﺮاً ﻟِﻤَﻦْ ﻻﯾَﺠِﺪُ ﻟَﻪُ ﻧﺎﺻِﺮاً ﻏَﯿْﺮكَ وَﻣُﺠﺪِّداً ﻟِﻤﺎ ﻋُﻄِّﻞَ ﻣِﻦْ أَﺣْﻜﺎمِ ﻛِﺘﺎﺑِﻚَ وَﻣُﺸَﯿّﺪاِﻟِﻤﺎ وَرَدَ ﻣِﻦْ أَﻋْﻼمِ دِﯾﻨِﻚَ وَﺳُﻨَﻦِ ﻧَﺒِﯿّﻚَ ﺻَﻠَّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ وَاﺟْﻌَﻠْﻪ
🌼ُ اﻟﻠّﻬُﻢَّ ﻣِﻤِّﻦْ ﺣَﺼَّﻨْﺘَﻪُ ﻣِﻦْ ﺑَﺄْس اﻟْﻤُﻌْﺘَﺪﯾﻦَ
🌼اﻟﻠّﻬُﻢَّ وَﺳُﺮَّ ﻧَﺒِﯿّﻚ ﻣُﺤَﻤَّﺪاً ﺻَﻠّﻰ اﻟﻠّﻪُ ﻋَﻠَﯿْﻪِ وَآﻟِﻪِ ﺑِﺮُؤْﯾَﺘِﻪِ وَﻣَﻦْ ﺗَﺒِﻌَﻪُ ﻋَﻠﻰ دَﻋْﻮَﺗِﻪِ وَارْﺣَﻢِ اﺳْﺘِﻜﺎﻧَﺘَﻨﺎ ُﺑَﻌْﺪَﻩُ
🌹اﻟَﻠّﻬُﻢَّ اﻛْﺸِﻒْ ﻫﺬِﻩِ اﻟْﻐُﻤَّﺔَ ﻋَﻦْ ﻫِﺬﻩِ اﻻُْﻣَّﺔِ ﺑِﺤُﻀُﻮرِﻩِ وَﻋﺠِّﻞْ ﻟَﻨﺎ ﻇُﻬُﻮرَﻩُ إِﻧَّﻬُﻢْ ﯾَﺮَوْﻧَﻪُ ﺑَﻌﯿﺪاً وَﻧَﺮاﻩ
ﻗﺮﯾﺒﺎً ﺑِﺮَﺣْﻤَﺘِﻚ
َ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮّاﺣِﻤﯿﻦ ..
🌼:پس سه مرتبه دست بر ران راست خود میزنی و در هر مرتبه میگوئی:العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
🌹اللهم عجل لولیک الفرج
🌼دعای منتظران در عصر غیبت
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✨یاحســین(ع)✨
دست بر سینه،ادب حکم کند وقت قیام
رو به ارباب دوعالم دهی هر صبح سلام
🍃🌸السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🍃🌸
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
☀️ #قرار_صبحگاهی☀️
🍃السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🍃
❤️هدیه به روح مطهر #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
💠۱ مرتبه سوره حمد
💠۳مرتبه سوره توحید
✨✨صبحتون منور به نور شهدا✨✨
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
یازدهم اسفند،سالروز شهادت
شهید عبدالرسول زرین
برترین تک تیرانداز جهان
شهیدی از گلستان شهدا اصفهان
🌹شادی روحشان فاتحه وصلوات🌹
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
زندگینامه:
#شهید_عبدالرسول_زرین در یکی از روستاهای توابع استان کهگیلویه و بویراحمد متولد شد. در ۴ سالگی پدر و در ۶ سالگی مادرش را از دست داد. در سن ۱۵ سالگی به #اصفهان مهاجرت کرد.
در شهر اصفهان مغازهای با شغل لباسفروشی در حوالی مسجد باباعلی عسگر تهیه کرد. پس از پیروزی #انقلاب و تهاجم نظامی استکبار، او لباس رزم پوشید.
در این زمان افتخار عضویت در سپاه را داشت، ابتدا به غرب کشور و سپس به جبهه جنوب شتافت. در کنار سردار شهید #حاج_حسین_خرازی به نبرد پرداخت.
رابطه او با شهید خرازی رابطه پدر_فرزندی بود. صحبتهای زیادی از حاج حسین درباره رشادتهای این شهید نقل شده است.
به وسیله سلاح «اس وی دی» چند هزار دشمن بعثی را به هلاکت رسانده و چندین فرمانده عراقی را از میان برداشته است. او به تنهایی چندین تپه را تصرف کرده است. تپههایی را که زرین تصرف کرده به نام خودش نامگذاری کردهاند. زرین به دلیل ترسی که در دل دشمن انداخته بود به #صیاد_خمینی معروف شده بود.
شهید خرازی در مورد دلاوریهایش عنوان کرد: انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده؛ او لایق لقب گردان تک نفره است.
نحوه شهادت
شهید زرین در عملیات غرور آمیز خیبر حماسه سرایی کرد و در نهایت در اسفند ماه ۱۳۶۲ بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن به شهادت رسید و بعد از سالها مجاهدت مزد جهادش را گرفت.
#شهید_عبدالرسول_زرین
#صیاد_امام_خمینی
#گردان_تک_نفره
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
بارِ آخر که اومد #اصفهان ، رفت خمسِ مالش رو داد. وقتی برگشت، خوشحال بود و میگفت: های که #راحت شدم ... سفارشِ همیشگیاش شده بود: #نماز_اول_وقت ، #نماز_جماعت ، و #مسجد_رفتن... بعد از شهادتش هم به خوابِ همسرش اومد و گفت: خوش به حالِ خودم که مسجد میرفتم...
شهید #عبدالرسول_زرین
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
اگر کسی از رجبيون شد، میتواند از باب اميرالمومنين(ع) وارد خانه نبي اکرم(ص) و ماه شعبان شود.
استاد سید محمدمهدی میرباقری:
«در روایات آمده است که ماه رجب ماه امیرالمؤمنین(ع) است، ماه شعبان ماه نبی اکرم(ص) است و ماه رمضان هم ماه خداست. این تقسیم برای این است که ما برای ورود به وادی نبی اکرم(ص)، باید از وادی ولایت امیرالمؤمنین(ع) گذر کنیم (فرمودند: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْجَنَّةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا).
رزق آخر ماه رجب يك چيز بيشتر نيست و رجبيون يك عده بيشتر نيستند. گاهي ما خيلي مسئله را پخش ميکنيم و لذا پيدا کردن حل مسئله مشکل ميشود! رجببون کساني هستند که رزقشان در ماه رجب محبت اميرالمومنين(ع) است (حبه ايمان و بغضه کفر). اگر کسي در اين ماه رجب يك تجلي از اميرالمومنين به قلبش بشود و يك محبتي از اميرالمومنين در قلبش بيايد، آن شخص جزء رجبيون ميشود، يعني به اندازهاي که رزق محبت اميرالمومنين در ماه رجب دريافت کرده باشد.
اگر از رجبيون شد حالا از باب اميرالمومنين وارد خانه نبي اکرم(ص) و ماه شعبان ميشود. ماه شعبان به احترام نبي اکرم(ص) پوشيده از رحمت و رضوان است (حففته منک بالرحمة و الرضوان). هر كه وارد آن ماه شد وارد رضوان الله ميشود؛ ولي از مدخل اميرالمومنين(ع) است.»
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️ بعضی وقتا که فکر میکنی خیلی آدم خوبی شدی، یا داری کم کم درست حسابی میشی؛ وقتایی که فکر میکنی چون کارهای خوبی کردی و تحویلت میگیرن، دیگه پیش خدا خیلی مقام داری
خدا یه شمهای از وجود و درونیاتت رو، برات رو میکنه تا فکر نکنی اگر برای خدا کاری کردی باید عجب و تکبر بگیردت، بِهِت ثابت بشه هنوز خیییلی کوچیکی... خیلی...😔
#سحر_شهریاری
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 گردان تکنفره جنگ تحمیلی را بشناسید
#شهید_عبدالرسول_زرین مردی با ۲۰۰۰ شلیک موفق، که در صدر #تکتیراندازان دنیا قرار گرفت.
شاید خیلی از ماها تا امروز اسمی از این شهید نشنیده باشیم!!!
شاید زندگی خصوصی شخصی مثل کریس کایل رو میدونیم ولی از قهرمان ملی خودمون که تو سخت ترین شرایط جزو بهترین تک تیراندازان تاریخ بوده هیچ اطلاعی نداریم و این باعث تاسفه...
#اسطوره_تیراندازی_جهان
#شهید_زرین
🌷شادی روحشان فاتحه وصلوات🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
اگر انسان در هر ۲۴ ساعت یک تذکر به خودش بدهد بد نیست.بهترین موقع برای چنین تذکری لحظههای بعد از پایان نماز و وقتیست که سر به سجده میگذارید.همان وقت، اعمال خودتان طی صبح تا شب آن روز را مرور کنید.
از خودمان بپرسیم؛ در این ۲۴ ساعتی که بر ما گذشت،آیا کارهایمان برای رضای خدا بود؟
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_يكم
وارد اتاق شدم و پشت در نشستم .
بعد از مدتها که خانه قلبم خالی از هرکسی بود ،کیان میهمان قلبم شده بود و حال دیگران میخواستند آن را از چنگم در بیاورند
حال با شنیدن صحبتهای فروغ خانم باید ریشه های درخت نوپای عشقم را قطع میکردم تا بیشتر از این در وجودم رخنه نکند.
با صدای ضربه هایی که به در می خورد از پشت در برخواستم ،اشکهایم را پاک کردم و در را گشودم.
زهرا با نگرانی نگاهم کرد.
_روژان جان باور کن حرفهای عمه فروغ هیچ کدوم درست نیست من که بهت گفتم کیان حتی قبل از اینکه با تو آشنا بشه آب پاکی رو ریخت رو دست سیمین و عمه ,حتی اگه تو هم نبودی بازم این وصلت سر نمیگرفت .بخدا کیان تو رو
سریع دست گذاشتم روی دهانش و آهسته زمزمه کردم
_لطفا ادامه نده .من از اول هم اشتباه کردم .نمی دونم چیشد که دل باختم به استادم اونم وقتی که مثل روز روشن بود که ما زمین تا آسمون باهم فرق داریم.
من باید جلو احساساتم رو می گرفتم .بار اولی بود که چنین احساس ناشناخته ای به یک پسر پیدا میکردم و فکر نمیکردم که این عشق باعث بشه بقیه با تحقیر نگام کنند.میخوام فراموش کنم همه چیز رو این به نفع همه است.
زهرا دستم را کنار زد
_اما آخه.
_زهرا من و تو تا ابد دوست می مونیم ازت خواهش میکنم حالا که از علاقه من با خبر شدی تو رو به دوستیمون قسم میدم .این راز بین من و تو بمونه تا ابد و هرگز هرگز آقای شمس از اون بویی نبره.نمیخوام از چشم ایشون بیفتم .
باشه زهرا جان؟
_با اینکه میدونم اشتباه میکنی ولی باشه تا وقتی تو نخوای به داداش چیزی نمیگم .بیا بریم نهار بخوریم مامان منتظرمونه
_ممنونم.بریم
بعد از صرف نهار زیر نگاههای خشمگین فروغ خانم و سیمین با خاله و زهرا خداحافظی کردم و با خانجون به خانه برگشتیم.
جلو در حیاط ماشین را نگه داشتم
_خانجون بفرمایید اینم خونتون .با اجازه اتون من جایی کاردارم برم تا شب برمیگردم
_برو گلکم مواظب خودت باش
وقتی خانم جون در را پشت سرش بست به سرعت به سمت امامزاده صالح رفتم.
دلم گرفته بود و تنها انجا بود که میتوانستم بدون خجالت ساعتها گریه کنم .
صحن امامزاده خلوت بود صدای مداحی در حیاط امامزاده به گوش میرسید
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
منم باید برم آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره
یه روزیم بیاد نفس آخرم بره
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام
با شنیدن مداحی داغ دلم تازه شد
روی اولین نیمکت نشستم و همچون کسی که داغدار عزیزش شده اشک ریختم .
نمیدانم چقدر همانجا نشستم و زجه زدم ولی با بلند شدن صدای اذان مغرب ،سرم را بالا آوردم و به گنبد امام زاده چشم دوختم .حس آرامش به دلم دوید .
بی اختیار به سمت وضوخانه رفتم و بعد از گرفتن وضو به صف نمازگذاران پیوستم.
.
نماز که به اتمام رسید زیارت کردم و آقا را به جان حضرت زینب س قسم دادم که کیان از این سفر به سلامت برگردد
و من از این راه و مسیر بندگی و عبودیت جدا نشوم و به بیراهه نروم.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_دوم
چندروزی گذشته بود و من خودم را با درس خواندن مشغول کرده بودم تا مبادا ذهنم به سمت کیان برود.
هرچند عشق کیان چنان در وجودم ریشه دوانده بود که محال بود به این آسانی بتوانم خودم را از قید و بند این عشق آزاد کنم.
مدتی بود که در خانه خانم جان اطراق کرده بودم ولی در نهایت
با اصرارهای روهام و تماس پدر دوباره به خانه برگشتم
و امید داشتم که مادرم دوباره پای فرزاد را به بحثهایمان باز نکند ولی چه امید و آرزوی محالی!
چراکه در اولین روز ورودم به خانه بحث آقای دکتر باز شد .
وقتی سر سفره نهار نشسته بودیم
مادر برای خودش یک لیوان آب ریخت و روبه من گفت:
_روژان جان فردا ساعت چند کلاس داری؟
_مامان جان فردا صبح ساعت ۱۰ امتحان دارم .چطور ؟
_چیز خاصی نیست .فرزاد تماس گرفت گفت میخواد فردا بیاد دنبالت، برید نهار .منم قبول کردم و گفتم ساعتش رو بهش اطلاع میدی.
حالا هم بعد نهار برو باهاش تماس بگیر و ساعتش رو مشخص کن.
_مامان جان اینکه شما بدون اطلاع من با فرزاد قرارنهار گذاشتید چیز خاصی نیست؟مامان من دخترتم چه اصراری داری که هرچه زودتر از شر من راحت بشی هان؟
با عصبانیت از سر میز بلند شدم.
پدرم که تا آن لحظه ساکت نشسته بود قاشقش را روی ظرفش گذاشت
_بشین روژان .کسی تا غذاش تموم نشده جایی نمیره .
دوباره سر جایم نشستم
پدر دست مادرم را که روی میز بود، گرفت:
_سوده جان چرا نمیزاری روژان خودش انتخاب کنه ؟
_من که نمیگم همین الان بره با فرزاد ازدواج کنه.من میگم یکم با فرزاد بگرده شاید از اون خوشش اومد .مشکل اینجاست دخترت سرش خورده به جایی و نمیدونی چی به نفعشه.تو رو خدا ببین اون از پوشش که خودش رو بقچه پیچ میکنه اونم از بی توجهیش به فرزاد.
روژان منو ببین .،من کی بدت رو خواستم که الان تا حرف میزنم جبهه میگیری؟
در حالی که حرص میخوردم،گفتم:
_شما هیچ وقت بد منو نخواستی .مامان خانم اگه به نظرات من هم کمی اهمیت بدی بد نیست.به حجابم توهین نکن .مامان من اونقدر عاقل هستم که بتونم نوع پوششم رو خودم انتخاب کنم .تا کی قراره انتخابم رو بزنی تو سرم .
در مورد فرزاد هم ،باشه فقط همین یک بار بخاطر قولی که از طرف خودتون دادید فردا باهاش میرم بیرون ولی اگه بعد از این قرار نظرم در موردش عوض نشد قول بده که دیگه در مورد این اقا حرفی نزنید ؟
_باشه تو برو اگه پسر بدی بود من دیگه اصرار نمیکنم.
در حالی که با دستمال کاغذی لبهایم را پاک میکردم رو به پدر کردم:
_اجاره میدید من برم دنبال درسم عالی جناب !
_زبون دراز خودمی.برو به درست برس.
به اتاقم پناه آوردم دلم از این همه بی توجهی مادر به من و نظراتم گرفته بود و نمیتوانستم کاری کنم.
تلفن همراهم را از روی میز مطالعه برداشتم .تا روشنش کردم کلی پیام برایم آمد .
دوتا پیام از زهرا ، چندتا پیام تبلیغاتی و یک پیام از شماره غریبه بود .
کنجکاو شدم و سریع پیام را باز کردم .
فرزاد بود که پیام داده بود:
_سلام روژان جان . خاله گفت فردا کلاس داری لطفا ساعت پایان کلاست را برایم بفرست تا به دنبالت بیایم
شکی نداشتم که شماره مرا از مادرم گرفته است.
دلم میخواست بخاطر کارهای مادر سرم را به دیوار بکوبم .
در جواب پیامش نوشتم:
_سلام.من فردا ساعت ۱۱ جلو در دانشگاه منتظرتون هستم. خدانگهدار
پیام را ارسال کردم و روی تخت دراز کشیدم .
چشمانم را بستم ،صدایی در وجودم فریاد میزد که با رفتن به این قرار به کیان خیانت میکنم و نباید زیر بار این قراربروم و از طرفی عقلم هشدار میداد که این قرار بهترین زمان برای فراموشی کیان است
و با این قرار میتوانم به خودم فرصت بدهم که درست انتخاب کنم و تصمیم بگیرم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_سوم
صبح با صدای اذان بیدارشدم .کش و قوسی به بدنم دادم و با خواب آلودگی به سمت سرویس بهداشتی رفتم.
وضو گرفتم و خواب از سرم پرید .
به نماز ایستادم و از خداخواستم اگر خواست او در جدایی از کیان است فکر و محبتش را از ذهن و قلبم خارج کند .
چندساعتی تا امتحان فرصت داشتم .مشغول درس خواندن شدم .با صدای زنگ ساعت از مطالعه کردن دست کشیدم و به آشپزخانه رفتم و میز صبحانه را آماده کردم.برای خودم یک فنجان چایی ریختم و پشت میز نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم .تا لیوان را بالا آوردم که بنوشم دستی از پشت سر فنجان را از دستم بیرون کشید
_قربون دستت آبجی کوچیکه.
_ای بابا روهام اون فنجون من بود.خب برو واسه خودت بریز
_جون تو فقط چایی که تو میریزی به دلم میشینه
_اره جون دوست دخترات .بگو تنبلی میکنم
_به جون اون بدبختا چیکار داری اخه
در حالی که بلند میشدم تا دوباره برای خودم چایی بریزم
روی شانه روهام زدم
_اره واقعا خیلی بدبختن که با تو زامبی دوست شدن.
_اتفاقا اونا خوشبختن که تک پسر خاندان ادیب واسشون وقت میزاره
_مواظب سقف باش عزیزم
بعد از کلی کلکل کردن با روهام و خوردن صبحانه به اتاقم رفتم و اماده شدم تا به دانشگاه بروم.
طبق معمول مانتو بلندی پوشیدم و مقنعه به سر کردم .
تو آینه نگاهی به خودم انداختم ،شبیه همان دختر محجبه هایی شده بودم که یک روزی مسخره شان میکردم و باور داشتم که باطنشان با ظاهرشان یکی نیست ولی حالا همه ی باورهایم تغییر کرده بود.
نگاهی به ساعتم انداختم نیم ساعت تا شروع امتحانم وقت داشتم با عجله کوله ام را برداشتم و از خانه خارج شدم.
تا وارد دانشگاه شدم با محسن روبه شدم .تحقیرآمیز به پوششم نگاه کرد،بی توجه به او ،از نگاه پر تمسخرش چشم گرفتم و به سمت سالن امتحانات رفتم بی توجهی به امثال محسن خودش بهترین راه مبارزه بود.
سوالات امتحان بسیارآسان بود با آرامش به یکایک سوالات پاسخ دادم و حدودا بعد ازنیم ساعت برگه امتحان را به مراقب سالن دادن و از سالن خارج شدم .
نیم ساعتی تا زمان قرارم با فرزاد مانده بود به بوفه دانشگاه رفتم و برای خودم مثل همیشه قهوه سفارش دادم .منتظر اماده شدن قهوه بودم که مهسا و زیبا هم به من ملحق شدند با لبخند به آن دو نگاه کردم و گفتم:
_سلام خوبید؟
زیبا کنارم نشست
_از احوال پرسی های شما خانوم
_ببخشید عزیزم یکم درگیر بودم
مهسا طلبکارانه نگاهم کرد
_باورنکن زیبا .این خانم خیلی وقته که دیگه عارش میاد با ما بگرده
_مهسا این چه حرفیه ؟من مگه به جز شما دوتا با کی دوست شدم و میگردم که حالا فکرمیکنی من عارم میاد.مهسا جان ،من فقط پوشش و عقایدم تغییر کرده قرارنیست کسایی که دوست دارم رو هم تغییر بدم .خواهش میکنم تو دیگه منو بخاطر اعتقاداتم اذیت نکن
کم مانده بود که گریه کنم.از هرچیزی بیشتر از اینکه به ناحق مورد قضاوت قراربگیرم ناراحتم میکرد.زیبا دست روی دستم گذاشت
_روژان بچه شدیا حالا مهسا یه شوخی کرد چرا مثل بچه ها بغض میکنی .خرس گنده یه نگاه به قیافه و هیکلت بکن بعد واسه من بشین گریه کن
_زیبا جان لطفا تو دیگه کسی رو آروم نکن هرچی از دهنت درمیاد محترمانه بارش میکنی
هرسه بلند خندیدم .
مهسا گونه ام رو بوسید
_ببخشید ناراحتت کردم .من همه جوره میخوامت
با قرارگرفتن سه فنجان قهوه روی میز بحث را عوض کردیم و در مورد امتحان صحبت کردیم مهسا در حال حرف زدن بود که صدای زنگ تلفن همراهم بلند شد.فرزاد پشت خط بود
_سلام روژان جان خوبید
_سلام آقا فرزاد ممنون .بفرمایید
_من دم در دانشگاه هستم
_بله چشم الان میرسم خدمتتون.
گوشی را داخل کوله ام گذاشتم رو به بچه ها کردم
_ببخشید بچه ها .من باید برم اینجوری نگام نکنید قول میدم بعدا توضیح بدم .فعلا خداحافظ
قبل از اینکه سوال پیچم کنند از بوفه خارج شدم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_شصت_چهارم
روبه روی دانشگاه ایستاده بود .با دیدنش ناخوداگاه ابروهایم بالا پرید این تیپ رسمی و آقا منشانه از فرزادی که من دیده بودم بعید بود.
به سمتش رفتم
_سلام.
_سلام خانوم ،بفرمایید
درب سمت شاگرد را برایم باز کرد و در حالی که کمی خم شده بود لبخندی زد
_بفرمایید
در حالی که سعی میکردم نشان ندهم که از رفتارش متعجب شده ام سوار شدم .
در رابست ،خودش نیز سوارشد و به راه افتاد
_روژان جان شما جایی مدنظرت هست برای نهار بریم
_الان؟خیلی زود نیست؟
_خب اره دیگه الان.به نظرم بریم جایی که هم کمی اختلاط کنیم و هم نهار بخوریم.خب حالا بفرمایید کجا بریم که بتونیم هردو کار رو انجام بدیم
_نمیدونم .هرجا خودتون صلاح میدونید
_اوکی.من که جای خاصی رو نمیشناسم ولی از دوستانم تعریف یه رستوران ایتالیایی رو خیلی شنیده ام .پس میریم اونجا.ایرادی که نداره؟
_نه خواهش میکنم هرطور راحتید
بعد از حرف فرزاد ،سکوت در ماشین حکم فرما شد.
هردو طی قراری نانوشته تا رسیدن به مقصد سکوت را حفظ کردیم.
دنج ترین قسمت رستوران را انتخاب کردیم و پشت یک میز دونفره نشستیم.
کوله ام را روی میز گذاشتم .
فرزاد کتش را درآورد و پشت صندلی نشست
_امتحان چطور بود؟
_خوب بود.شما چه خبر؟ خاله چطوره؟
_منم خوبم .مامان هم خوبه.خیلی سلام رسوند
_سلامت باشند
حرفی برای گفتن نداشتم ،ترجیح میدادم فقط شنونده باشم.
فرزاد وقتی دید من بحثی را شروع نمیکنم ،گفت:
_روژان جان نمیدونم خبر دارید یا نه.من واسه مدت کوتاهی اومدم ایران،قصد دارم چندماه آینده برگردم فرانسه
_نمیدونستم .به سلامتی .
_میتونم یه سوال بپرسم ازتون
_بله بفرمایید
_شما چرا انقدر خودتون رو پوشوندید؟
_منظورتون پوششمه؟
_بله.چرا باید اینقدر خودتون رو اذیت کنید تو این گرما ،این پوشش ،سخت نیست؟
_ولی من این پوشش رو خودم انتخاب کردم و اصلا سختم نیست.
_ولی اینجوری خودتون رو هم سطح خانمهای بیست سال پیش کردید!!!
با چشمانی گرد شده به او نگاه کردم
_یعنی چی؟
_ببینید الان خانمها دیگه این مدلی لباس نمیپوشندو شاید بهتره بگم خیلی محدود هستن خانمایی که زیبایی هاشون رو می پوشونند.به نظرم اونا اعتماد به نفس ندارند چون اگه اعتماد به نفس داشتند و باور داشتن که زیبان دیگه انقدر خودشون رو مخفی نمیکردند.من معتقدم اونا خیلی از لحاظ سطح فکری پایین هستن.
_منظورتون اینه ادمهایی که حجاب دارند افراد کوته فکر و بی سوادی هستند و دخترانی که آزادانه لباس می پوشند دارای سطح فکری بالا هستند.
_بله دقیقا نظرم همینه و میدونم شما چندماهه این پوشش رو انتخاب کردید.روژان جان این پوشش در سطح تو نیست عزیزم.
_چی در سطح منه ؟اگه پوششم رو مثل دختران فرانسوی که با اونها ارتباط داشتید، کنم ،میشم یه دختر روشن فکر با کمالات!
ادامه دارد....
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
✨✨✨
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
دعای سلامتی امام زمان (عج)
✨ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا 🌷
دعای فرج امام زمان (عج):
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم✨
ِ
🌷اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ
🌷 یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ 🌷
🌷الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌷
🌷اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی🌷
🌷السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ🌷
🌷 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🌷
یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ 🌷
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
•┄❁ #قرار_شبانہ ❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و تعجیل
در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهید_محمدرضا_تورجی زاده
الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@ShahidToorajii
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯