eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
1.6هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
72 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
♡《روی سنگ قبرم چیزی ننویسید واگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید“تنها پرکاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی “حتما چنین کاری بکنید چون من از روی پر نور و باجمال #شهداےگمنام خجالت میکشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود ولی آن نوگلان پرپر روی دشتها و کوهها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له کردند…》 🔻مــــــدافــــع حــــرم #شهیــــداحمــدمڪیـان
🕊🌸 🌸🕊 🌱 هر موقع ڪه مےشویم پیش ما مےآید و حتے بوے عطر خاصے را ڪه استفاده مےڪد را استشمام مےڪنیم . 🌱 بارها شده هیچ ڪس در خانه نبوده و وقتے وارد خانه شدیم متوجه شدیم ڪه بوے عطر محمدرضا در خانہ است ، حتے یڪبار من از سرڪار بہ خانہ آمدم و اینقدر بوے عطرش زیاد بود ڪه با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم ڪه بہ شوهرم زنگ بزنم ، وقتے تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوےعطر مےدهد و برایم خیلے عجیب بود . 🌱 مجلس شهید رسول خلیلے  ڪه از ما دعوت ڪرده بودند و رفته بودیم ، من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت ڪردند ڪه حالم خیلے بد شد . 🌱 همین ڪه نیت ڪردم بلند شوم ، یڪ لحظہ بوے عطر محمدرضا آمد و ڪنار من صندلے خالے بود و احساس ڪردم محمدرضا ڪنار من نشستہ ، ڪه حتی برخورد شانہ هایش را احساس ڪردم . ✍ نقل از مادر مڪرمہ شهید ... 🌹 🕊 🌷 👇👇👇🌷 @ShahidToorajii
جنــــــون !! یعنی : کســــی در شهــــر خود ســــر می کند ... امـــــا ... دلــــش در کوچــه های کـــربلا مانـــده ... |💔 #شب‌_جمعه #کربلا @ShahidToorajii
میگفت: کسی دوست نداشته باشه بیاد کربلا نیست ... علامت مومن اینه،هرچند وقت یکبار دلش تنگ میشه برای بین‌الحرمین دلش تنگ میشه میگه نمیدونم برای چی ولی دلم می‌خواد برم کربلا ...😔💔 🌸 @ShahidToorajii 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
تویی مخاطب "امن یُجیب" هر شبه‌ام ولی بناست بمیرم به حال مضطر خویش..  السلام علیک یا صاحب الزمان اللهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ @ShahidToorajii
(عج)_: "بگذاريد بعد از مرگم بدانند كه همانطور كه اساتيد بزرگمان مي گفتند نوكر محال است صاحبش را نبيند من نيز صاحبم را ، محبوبم را ديدار كردم اما افسوس كه تا اين لحظه كه اين وصيت را مي نويسم ، ديدار مجدد او نصيبم نگشت. بدانيد كه امام زمانمان حي و حاضر است و او پشتيبان همه شيعيان مي باشد. از ياد او غافل نگرديد. ديگر در اين مورد گريه مجالم نمي دهد بيشتر بنويسم و تا اين زمان ديدار او را براي هيچكس نگفتم مبادا كه ريا شود و فقط كه ديگر مي گويم كه از آن ديدار به بعد چون ديگر تا اين لحظه او را نديده ام تمام جگرم سوخته است . و اكنون به جبهه مي روم تا پيروزي اسلام را نزديك سازم و راه را جهت ظهور آن حضرتش باز سازم....." @ShahidToorajii 🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹
حاج حسین یکتا: بچه‌ها بیایید یه کاری کنید که امام زمان برنامه‌های خودشو روی ما پیاده کنه؛ ما اون مأموریتِ خاصِّ آقا رو انجام بدیم! این یه رابطه خصوصی با امام زمان میخواد. این یه نصفِ شب گریه کردن‌های خاص میخواد. @ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 🌹 قهربودیم درحال نمازخواندن بود... نمازش که تموم شد نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم .. کتاب شعرش را برداشت وبایک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن... ولی من بازباهاش قهربودم!!!!! کتاب را گذاشت کنار...به من نگاه کردوگفت: "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات،سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!! بازهم بهش نگاه نکردم....!!! اینبارپرسید:عاشقمی؟؟؟سکوت کردم.... گفت:عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز.... بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند. .." دوباره بالبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم:نـــــــه!!!!! گفت:"تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری... که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..." زدم زیرخنده....و روبروش نشستم.... دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه... بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم... خداروشکرکه هستی....  راوی:همسر شهید بابایی   @ShahidToorajii 🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺
#مهدی_جان در لغت‌نامه قلب ما جمعه ، مترادفِ دلتنگی است بیا و با دست‌های گره‌گشای خودت  معنـایِ جمعـه هایمان را عـوض ڪن ... 🔸 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ @ShahidToorajii
✨تازه نامزد کرده بود اومد پیش فرماندش گفت: حاجی اجازمو بده برم سوریه ... گفت: میزارم ولی الان نه .. گفت: دارم زمین گیر میشم،بزار برم .. میترسید ، باعث بشه نره برای دفاع از حرم ... 💚 به‌یادشان‌صلوات :) 🌱 ✍ @ShahidToorajii
✨"شنبه"مي تواند رويايى ترين روز براى شروعِ تصميم هاى جديد باشد وقتي من دوست داشتنت را از همين اولين ساعاتش شروع ميكنم :) #صبحتون‌به‌خیر☕️ @ShahidToorajii
مـا در جـاے شـایـسـتـہ ے خـود در مـیـدان عـلـم نـیـسـتـیـم؛ مـا در ایـن گـام دوم بـایـد بـہ نـقـطـہ ے اوج بـرسـیـم. ... "ڪـشـور از لـحـاظ عـلـمـے پـیـشـرفـت نـمـے خــواهـد ، جـھـش مـے خـواهـد" درسـت اسـت ، احـتـیـاج داریـم بـہ جـھـش و ایـن الـبـتـہ ڪـامـلا مـمـڪـن اسـت ، یـعـنـے یڪــ خـواسـتـہ ے دسـت نـیـافـتـنـے نـیـسـت. ✅ الـبـتـہ پـر رنـج اسـت، رنـج دارد، زحـمـت دارد لـڪـن شـیـریـن اسـت، ( اسـت ) ... ٩٨/٣/٨ 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @ShahidToorajii
#شهید_رسول_خلیلی
شهید محمدرضا تورجی زاده
#شهید_رسول_خلیلی
به‌خاطر دفاع از ولایت، مدرسه را ترک کرد. من بعدازظهر که از سر کار برگشتم، دیدم شهید خلیلی خانه است. از مادرش پرسیدم چرا رسول امروز مدرسه نرفته؟ گفت رفته بود. زود آمده. گفتم چرا؟ گفت با معلمش دعوایش شده. رسول ماجرا را برایم گفت. گفتم بلند شو برویم مدرسه. مدرسه شان در باغستان کرج بود، دبیرستان جابر بن حیان. در مدرسه،  سراغ مدیر را گرفتم که با او صحبت کنم. مدیر گفت حاج آقا، این پسر شما چندین بار سر همین مسئله ولایت با معلمش حرفش شده. دو سه بار خود من رفتم آشتی‌شان دادم. من هم گفتم تقصیر از شماست. شما چرا این معلم را اخراج نمی‌کنید؟ چرا گزارش نمی‌کنید؟ گفت چکار کنیم؟  من همان‌جا یک کاغذ آوردم گفتم همین حالا بهترین فرصت است که برایش گزارش بنویسید! خلاصه همان‌جا گزارشش را نوشتیم و مدتی بعد هم آن معلم را از آنجا اخراج کردند.  @ShahidToorajii
پیامبر اڪرم (ص) مےفرمایند : با تقواترین مردم ، ڪسی است ڪه در آنچہ بہ نفع یا ضرر اوست ؛ حق را بگوید . 📚 من لایحضره الفقیہ ، ج۴ ، ص۳۹۵ #در_ثواب_نشر_سهیم_باشید @ShahidToorajii
توسل در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم". @ShahidToorajii
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 حاج اسماعیل دولابی : ✨هنگامی که به یاد امام حسین علیه السلام می افتید، تردیدی نداشته باشید که آن حضرت هم به یاد شما است. .علیڪ.یـــاابــاعبـــدالله... @ShahidToorajii
✨خوبی‌چنان‌که‌عاشقی‌ات‌انتخاب‌نیست عشق تو برده از دل ما اختیار هم @ShahidToorajii
✨اگر درهای آسمان و زمین بر بنده‌ای بسته شود ، آنگاه او تقوا پیشه گیرد خداوند راهِ نجاتی برایش می‌گشاید... #امام‌علی‌علیه‌السلام💚 [نهج البلاغه قسمتی‌ازخطبه۱۳۰🌱] @ShahidToorajii
👎👎👎👎👎👎 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم،اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد... بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن، عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم. چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد. نگاه کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟ گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ایشالا تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی. ❤️ @ShahidToorajii
#شهیـدانه{🌸🍃} °•|در #فتح‌المبین ما عملیات نکردیم ما فقط راهپیمایی میکردیم و شعارمان یا زهرا(ع) بود. آنجا هرچه که بود نظر عنایت خودخانم حضرت صدیقه طاهره(س)بود.|•° #شهید_ابراهیم_هادی #یادشون_صلوات @ShahidToorajii
قاصدک! شعر مرا از بر کن برو آن گوشه‌ی باغ سمت آن نرگس مست و بخوان در گوشش و بگو باور کن یک نفر یاد تو را دمی از دل نبرد #صبحتون_شهدایی @ShahidToorajii
من از این دنیـا ... با همه زیبایی‌هایش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم اما به ولایت وحقانیت علی‌ابن‌ابیطالب(؏) و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنه‌ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه‌تکه شدن در راه تو ابایی ندارم. 💔 @ShahidToorajii
مژده دادند ڪہ بـر مــا گذری خواهی کرد پیکر مطهر #روحانی_مدافع_حرم #شهـید_محمدحسین_مومنی بعداز گذشت ۲ سال از زمان شهادت شناسایی و به میهن برمی‌گردد #خبر_آمد_خبری_در_راه_است خوش آمدی به منزل برادرشهیدم
🇮🇷 سیره شهدا 🇮🇷 🌷نزدیک مراسم محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده باید برایت بخرند. 🌷خلاصه با هم برای رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... 🌷هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید (عج) امشب کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.» یعنی گویا تمام لحظات زندگی، یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود. @ShahidToorajii