پرده پیچوتاب میخورد و تا وسط اتاق میدود. دود را به سینه میدهم. پنجره غیژغیژ صدا میکند. بویی عجیب به کندی همه جا پر میشود. باد همیشه بوهای عجیب میآورد. پنجره صدا میکند. پرده در وسط اتاق میرقصد. دود را بیرون میدهم. آرزو میکنم همیشه مغزم سالم بماند. آرزو میکنم او کنارم باشد، نه به این خاطر که دهانش بوی نارنج میدهد. نه! این نیست و بهخاطر موج موهایش هم نیست. دوستش دارم و میخواهم کنارم باشد. میخواهم آرام باشم. میخواهم به عمق چشمهای سیاهش خیره باشم و چیزی نبینم. میخواهم بایستند که من آرام باشم. کاش همهجا بوی نارنج میداد. میگویم: «کاش همهجا بوی نارنج میداد.» و پرده آرام میشود.
#ریگ_جن
#مهدی_زارع
#انتشارات_شهرستان_ادب
قیمت با تخفیف: 29 هزار تومان
#ادبیات_جنایی #رمان_فارسی #ادبیات_معمایی #معمایی_جنایی #بخشی_از_کتاب #بریده_کتاب #مواد_مخدر #شهرستان_ادب #ادب_بوک