eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
135 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 باران گرفته است باران که سرنوشت زمین را از سر گرفته‌ است دیوار دیوانه‌وار خود را در آستانۀ باران گرفته است خاک ایستاده انگار باد از هیجان جان گرفته است دست شکوفه دامن باران را آن‌سوتر از تمام درختان، گرفته است باران گرفته است ای ابر ای شاعر همیشگی شعرهای تر شعری بگو برای زمانی که خسته است شعری بخوان برای زمینی که تشنه است اندوه را بشوی از قامت دلی که شکسته نشسته است ای ابر! ای عدالت سرریز آیا برای تو فرقی نداشت این زمین از آن مرد کشاورز خسته است یا در تملک دهقان روستاست؟... 📗 مجموعه نیمایی 🖋 📚 ☘️ @Shahrestaneadabpub
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم فقط سکوت می‌کنیم و این علامت «رضا»ست @shahrestaneadabpub
ماجرای عاشقانۀ من و جهان سخت بود سخت بود و سخت ناگزیر بود! جیک و پوک دائم پرنده و درخت پیر بود... @shahrestaneadabpub
به فتوای من، اگر در دلتنگی و اندوه معشوقی جان بسپاری، پیش از آنکــه نکیر و منکر پرسـش آغاز کنند، بهشت تو را در شمایل آواز فرشتگان به خود می‌خواند. رب‌العالمین از دیدار هیچ گروهی به قدر عشاق خشنود نمی‌شود. به فرشتگان مقرب خود می‌گوید: «کنار بروید و بنگرید. اینک هم‌قبیلگان من». ِ زیرا که عاشق کبیر هم اوست. @shahrestaneadabpub
یک‌بار از برادرش پرسید اگر هوا روشن بود و نه از باران خبری بود نه از رعد، چگونه پیغامش را به خدا برساند؟ منصور لبخند زده و گفته بود: می‌توانی به باغ بروی و برگ درختی را مثل گوش انسانی بگیری و آرزویت را در آن نجوا کنی. درختان چون به خدا بسیار نزدیکند، پیغام تو را به او می‌رسانند... @shahrestaneadabpub
در آسمان غزل‌هام گرم پروازند کبوتران خیالی که آب‌ و دان دادی غمت به‌رغم فراوانی‌اش، مرا کم بود اگرچه سهم مرا بیش از این و آن دادی... @shahrestaneadabpub
شوقی برای دیدن باران نداشتم از پنجره غبار نمی‌رفت قبل تو از دل بعید بود، دل بی‌خیال من هرگز سر قرار نمی‌رفت قبل تو گل داده چارچوب تمام اتاق‌ها از خانه انتظار نمی‌رفت قبل تو... @shahrestaneadabpubb
آدم‌های انگشت‌شماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـم‌های بی‌تاب می‌خواستند تر بشوند و اگر آدم‌ها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من می‌توانستم و می‌خواستم، دســت‌های نــازلی از خــودش کنــده می‌شــد و جــایی در مــن پیدا می‌کرد که غده‌های گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانه‌های من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خط‌های شکسته‌ای که دلم را می‌خراشیدند. هی می‌خراشیدند و باز برمی‌گشتند و روی خراش‌ها زاویۀ تند و تیز فرو می‌کردند...
دربارۀ اعتبار معراج بپرس دربارۀ روزگار تاراج بپرس دربارۀ جشنوارۀ سبز صعود چشمی برسان به اوج، از کاج بپرس @shahrestaneadabpubb
حسین... حسین... حسین... آن‌قدر که از دیروز تا به‌حال این اسم را شنیده‌ایم، در زمان حیات حسین نشنیده بودم. ما او را کشتیم که نامش گم شود و نشانش پاک گردد، اما انگار او زنده‌تر از قبل است. دیروز با جسمش جنگیدیم و از امروز به بعد باید با اسمش بجنگیم. قیمت با تخفیف: 36 هزار تومان
برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم‌قدم گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه یالت چقدر سرخ، خیالت چقدر سرخ چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح! افتاده عرش روی زمین در کجایِ راه؟ با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هرسنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت، خدایا چه بی‌سپر سرها به‌روی نیزه، دریغا چه بی‌گناه ُ فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه
کوچه‌ها هنوز از دعا و گریۀ کسی معطر است، کوچه‌ها هنوز داغدار مادر است، کوچه‌ها هنوز یادگار غربت برادر است، کوچه‌ها هنوز در به خنده وا نکرده‌اند، اخم کوچه‌ها هنوز درهم است. تا ابد محرم است.
حبقوق با مهربانی به تک‌تک آن آدم‌ها لبخند زد. -بگذار دردهایشان را بگویند. اگر گوش‌های ما از شنیدن خسته شود، بازهم گوش‌هایی هست که همیشه برای شنیدن دردها و نیایش‌های ما، باز است و هرگز خسته نمی‌شود؛ خداوند، خدای بزرگ ما! آن قدوس که از ازل بوده، نخواهد گذاشت که ما نابود شویم. خدا صخرهٔ ماست... چشمان خدا پاک‌تر از آن است که بر گناه بنگرد، و او عادل‌تر از آن است که بی‌انصافی را تحمل کند. قیمت با تخفیف: 105 هزار تومان رمان_فارسی
پرده پیچ‌وتاب می‌خورد و تا وسط اتاق می‌دود. دود را به سینه می‌دهم. پنجره غیژغیژ صدا می‌کند. بویی عجیب به کندی همه جا پر می‌شود. باد همیشه بوهای عجیب می‌آورد. پنجره صدا می‌کند. پرده در وسط اتاق می‌رقصد. دود را بیرون می‌دهم. آرزو می‌کنم همیشه مغزم سالم بماند. آرزو می‌کنم او کنارم باشد، نه به این خاطر که دهانش بوی نارنج می‌دهد. نه! این نیست و به‌خاطر موج موهایش هم نیست. دوستش دارم و می‌خواهم کنارم باشد. می‌خواهم آرام باشم. می‌خواهم به عمق چشم‌های سیاهش خیره باشم و چیزی نبینم. می‌خواهم بایستند که من آرام باشم. کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد. می‌گویم: «کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد.» و پرده آرام می‌شود. قیمت با تخفیف: 29 هزار تومان
آرام و صبور از کنار تو گذشت چون سایۀ گنگی از حصار تو گذشت شب نیز رفیق نیمه‌راهی‌ست مرا من ماندم و او در انتظار تو گذشت قیمت با تخفیف: ۱۶ هزار تومان www.adabbook.com
ستاره‌ها خودشان را تا سر شاخه‌های درختان چنار میدان رسانده بودند که شجاع دست لای در خانه برد؛ کلون چوبی آن را کشید و وارد دالان تنگ و تاریک‌شان شد. صدای شِروِه‌خوانی مادرش را که شنید،‌ آهسته و پاورچین خودش را به پشت در اتاق رساند و از لای درز در نگاه کرد. بچه‌ها ردیف خوابیده بودند، و مادرش نشسته بود زیر نور نارنجی رنگ چراغ‌موشی و لباس‌های‌شان را وصله‌پینه می‌کرد. سوزن می‌زد، شعرهای باباطاهر همدانی را زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت. سوز صدایش دل سنگ را کباب می‌کرد. مرا روز ازل چون آفریدند/ پریشونم، پریشون آفریدند/ پریشون خاطرون رفتند در خاک/ آی... مرا از خاک ایشون آفریدند. قیمت با تخفیف: ۸۰ هزار تومان www.adabbook.com
در کمال بی‌خیالی و شکوه خیره می‌شوم به چشم‌های تو حس و حال مبهم خوشی‌ست حس و حال قایقی‌ست کاغذی که بی‌گدار می‌زند به آب قیمت با تخفیف: ۴۸ هزار تومان Www.adabbook.com
یعنی می‌شه زیبا عاشقم شده باشه؟ اگه این اتفاق افتاده باشه، من چه باید کنم؟ چه می‌توانستم بکنم؟ از نظر کدخدا یک رعیت‌زاده، رعیت‌زاده بود و باید با رعیت‌زاده وصلت می‌کرد. قصۀ کبوتر با کبوتر و باز با باز بود. فرقی نداشت که معلم باشم یا نباشم. ماهی صد تومان حقوقم باشد یا صد هزار تومان. به هر حال اگر کدخدازاده‌ای از راه می‌رسید و نمی‌توانست مُفش را بالا بکشد، کدخدا او را قبول می‌کرد. پس من باید چه خاکی بر سرم می‌ریختم؟ هرچقدر هم خواهرم التماس می‌کرد که قید زیبا را بزنم، نمی‌شد که نمی‌شد. مثل کنه چسبیده بود به دیوار دلم. اصلا انگار دلم با من نبود. حیران و سرگردان بودم و بین آن همه دختر زیباروی چشمه سیبی تا دهات اطراف که از خدایشان بود تنها معلم دیارشان فقط لب تر کند، دل من از قلعۀ جهنمیِ کدخدا بیرون نمی‌رفت. مثل غریب که اسیر اسب و اسطبل بود، من هم اسیر آن اتاقی بودم که مخصوص زیبا بود. وصفش را از رودابه زیاد شنیده بودم... گفته بود که کف آن اتاق را با دو گبۀ خوش‌رنگ ترکی‌باف، فرش کرده و شش جفت متکای یک دست با روپوش‌هایی از نوع شاه‌پسند آب‌اناری، در طول و عرض اتاق به ردیف گذاشته‌اند. خدایا مگر این دل یک کنجه گوشت بیشتر بود؟ قیمت با تخفیف: ۵۲ هزار تومان Www.adabbook.com
درد و بلا و غربت و غم هم‌زمان شده دنیا دوباره با همه نامهربان شده با پرکشیدن تو از این خانه ناگهان صدهاهزار خاطره بی‌خانمان شده دیگر شکسته شیشۀ عطر محمدیت دیگر بهار عمر عزیزت خزان شده دارد هنوز می‌تپد و درد می‌کشد قلبی که با نبودن تو امتحان شده امشب کجاست خانه‌ات ای آسمان من؟ یک گوشه از زمین که به نامت نشان شده من با تمام کودکی‌ام گریه می‌کنم با رفتن تو خون به دل کودکان شده مادربزرگ! باز بخند و بلند شو! چادرنماز مشهدی‌ات کو؟ اذان شده خرما، گلاب‌پاش، دوتا شاخه گل، غروب باران سر مزار کسی روضه‌خوان شده قیمت با تخفیف: 43 هزار تومان www.adabbook.com
پیرمرد روی ویلچر نشسته است دست همتش شبیه گام‌های شوق ما پینه بسته است -یاد همت حبیب دشت کربلا بخیر!- در کنار خیل زائران در تلاطم مسافران، درست در کنار موکب نخست نور آفتاب صبح زود ّاز میان پره‌های چرخ ویلچر گذشت www.adabbook.com
خانه‌های بی‌ریا مشت‌مال گُرده‌ها شستشوی پای دل‌سپرده‌ها در ظروف آب گرم استجابت دعا سفره‌های باز نذری طعام چای داغ پرملات و پرشکر قهوه‌های تلخ خانگی رختخواب‌های نرم رفع خستگی روی فرش‌های ساده‌زیست جانماز پهن و بی‌تکلف نماز صبح... این همه سخاوت و صفا برای چیست؟ ّاین وفور نعمت از تصدق عطای کیست؟ www.adabbook.com
آوارگیِ همۀ این سال‌ها بود که دست از سرش برنمی‌داشت. هق‌هق آرامی کرد و شانه‌اش لرزید. گم شده بود. خدا بعضی از آدم‌ها را گم‌شده به زمین می‌فرستد. که هرچه می‌دوند به جایی نمی‌رسند تا آرام‌ و قرار بگیرند. فرقی نمی‌کند کجای این دنیای بزرگ باشند. فرقی نمی‌کند در کنار چه کسانی باشند. غربت‌شان تمام نمی‌شود. قیمت با تخفیف: 120 هزار تومان www.adabbook.com
رسول گفت: « هیچ خبرداری تا حالِ امتِ من از پسِ مرگِ من چون خواهد بودن و نگاهدارِ ایشان کی باشد؟» جبریل گفت: «هم اکنون خبر با تو دهم.» پرّی بزد و ناپدید گشت و در ساعت بازآمد گفت:‌ «یا محمد، خدایت می‌ سلام کند و می‌گوید دل شاد دار که نگهدارِ امتِ تو من باشم.» رسول گفت: «کنون خوش‌منش گشتم به مرگ به‌مناسبت ایام رحلت پیامبر ۲۰ درصد تخفیف کتاب قاف و کتاب آه با امضای یاسین حجاری سفارش در سایت ادب‌بوک تا ۲۶ شهریور Www.adabbook.com ▪️قیمت کتاب آه: ۲۹۵ هزار تومان قیمت با تخفیف: ۲۳۶ هزار تومان ▪️قیمت کتاب قاف: ۵۰۰ هزار تومان قیمت با تخفیف: ۴۰۰ هزار تومان ▪️سفارش بالای ۴۵۰ هزار تومان ارسال رایگان.
آرزو می‌کردم جای تو باشم؛ وقتی به مرگ نزدیکی و همین اندازه از من دور لحظه‌ای صبر کن دوربین عکاسی‌ام آماده نیست برای گرفتن تصویری به این عظمت صبر کن تا نارنجک‌ها در دستانت فلسفۀ با تو مردن را درک کنند تا این سربازان با نگاه ساده و لبخندت به توبه کردن فکر کنند لحظه‌ای صبر کن روی این حماسه زوم کنم تا جهانیان ببینند چگونه کودکی در اوج آتش به آغوش خدا می‌رود قیمت با تخفیف: 20 هزار تومان www.adabbook.com @shahrestaneadabpub