eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
135 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
آدم‌های انگشت‌شماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـم‌های بی‌تاب می‌خواستند تر بشوند و اگر آدم‌ها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من می‌توانستم و می‌خواستم، دســت‌های نــازلی از خــودش کنــده می‌شــد و جــایی در مــن پیدا می‌کرد که غده‌های گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانه‌های من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خط‌های شکسته‌ای که دلم را می‌خراشیدند. هی می‌خراشیدند و باز برمی‌گشتند و روی خراش‌ها زاویۀ تند و تیز فرو می‌کردند...
حبقوق با مهربانی به تک‌تک آن آدم‌ها لبخند زد. -بگذار دردهایشان را بگویند. اگر گوش‌های ما از شنیدن خسته شود، بازهم گوش‌هایی هست که همیشه برای شنیدن دردها و نیایش‌های ما، باز است و هرگز خسته نمی‌شود؛ خداوند، خدای بزرگ ما! آن قدوس که از ازل بوده، نخواهد گذاشت که ما نابود شویم. خدا صخرهٔ ماست... چشمان خدا پاک‌تر از آن است که بر گناه بنگرد، و او عادل‌تر از آن است که بی‌انصافی را تحمل کند. قیمت با تخفیف: 105 هزار تومان رمان_فارسی
پرده پیچ‌وتاب می‌خورد و تا وسط اتاق می‌دود. دود را به سینه می‌دهم. پنجره غیژغیژ صدا می‌کند. بویی عجیب به کندی همه جا پر می‌شود. باد همیشه بوهای عجیب می‌آورد. پنجره صدا می‌کند. پرده در وسط اتاق می‌رقصد. دود را بیرون می‌دهم. آرزو می‌کنم همیشه مغزم سالم بماند. آرزو می‌کنم او کنارم باشد، نه به این خاطر که دهانش بوی نارنج می‌دهد. نه! این نیست و به‌خاطر موج موهایش هم نیست. دوستش دارم و می‌خواهم کنارم باشد. می‌خواهم آرام باشم. می‌خواهم به عمق چشم‌های سیاهش خیره باشم و چیزی نبینم. می‌خواهم بایستند که من آرام باشم. کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد. می‌گویم: «کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد.» و پرده آرام می‌شود. قیمت با تخفیف: 29 هزار تومان
ستاره‌ها خودشان را تا سر شاخه‌های درختان چنار میدان رسانده بودند که شجاع دست لای در خانه برد؛ کلون چوبی آن را کشید و وارد دالان تنگ و تاریک‌شان شد. صدای شِروِه‌خوانی مادرش را که شنید،‌ آهسته و پاورچین خودش را به پشت در اتاق رساند و از لای درز در نگاه کرد. بچه‌ها ردیف خوابیده بودند، و مادرش نشسته بود زیر نور نارنجی رنگ چراغ‌موشی و لباس‌های‌شان را وصله‌پینه می‌کرد. سوزن می‌زد، شعرهای باباطاهر همدانی را زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت. سوز صدایش دل سنگ را کباب می‌کرد. مرا روز ازل چون آفریدند/ پریشونم، پریشون آفریدند/ پریشون خاطرون رفتند در خاک/ آی... مرا از خاک ایشون آفریدند. قیمت با تخفیف: ۸۰ هزار تومان www.adabbook.com