آتشی زد #شب هجرم به #دل و #جان که مپرس
آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس
گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی
آشنایا #گله دارم ز تو چندان که مپرس
مسند مصر ترا ای مه #کنعان که مرا
نالههائی است در این کلبه #احزان که مپرس
سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر
منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس
گوهر #عشق که دریا همه #ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به #طوفان که مپرس
#عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم
که دلی بشکند آن پسته #خندان که مپرس
#بوسه بر #لعل لبت باد حلال خط سبز
که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس
این که #پرواز گرفته است همای شوقم
به هواداری سرویست خرامان که مپرس
دفتر عشق که سر خط همه #شوق است و امید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس
شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
#شهریار
🦋🌵