eitaa logo
شِیخ .
11.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
153 ویدیو
7 فایل
‌الله ‌ بانوی طلبه‌ی دهه هشتادی که شیفته‌ی کتاب و چای و نوشتن است. و او همیشه می‌نویسد‌. شبها، روزها، عصرها و همیشه! پس در این مکانِ مقدس دنبال زرق و برقهای مجازی نباش. فقط بخوان و لبخند بزن. مدیر: @Oo_Parvaneh_oO
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ این دو تا فسقلی خوابیدن، ماهم رسیدیم به سلامتی ! خود شیراز هستیم(: باید بهتون بگم که شیرازِ عزیز از اون چیزی که فکرشو میکردم زیباتر و بزرگ‌تر و مجلل‌تره .
‌ چند هفته پیش به محض اینکه رسیدم حرم، ناخودآگاه و خیلی یهویی یاد یکی از رفیقام افتادم. به طوری که توی قلبم حزنی حس کردم و انگار یکی توی گوشم گفت که حال رفیقت خوب نیست .. گذشت و گذشت و گذشت تا اینکه امروز دو تا لیوان چایی ریختم و نشستیم به حرف زدن. فهمیدم که اون روز، کنار حرم حضرت معصومه س بیخودی ذهنم مشغول نشده بود و جدی جدی رفیقم غرق غم و مشکلات شده بود. و من؟ بی‌خبر بودم! امروز اما یک دل سیر برام حرف زد. سبک شد انگار. توی چشماش غم بود و توی صداش بغض. اما بعد یک ساعت حرف زدن هم من خیالم راحت شد هم اون. ولی ناراحتم از این حیاتی که داره بیتفاوتمون‌ میکنه. بیایید بیشتر مراقب دوستانمون باشیم :) ‌ |
گفته‌اند علم را اگر بخوانی، و به حافظه بسپاری اما به آن عمل نکنی، حجابی می‌شود ضخیم و قدرتمند و نور حقایق را بر قلب و روح تو نمی‌رساند. میشوی دانشمندی که خود به گفته‌ی خود در گفتار و رفتار ایمان ندارد... خدا دستمان را بگیرد و یاریمان کند تا بتوانیم در مسیر کسب علم، عامل و پرتلاش باشیم. پ.ن : درس خوندن در جوار خانم حضرت معصومه س یجور دیگه میچسبه به آدم :) |
وقتی اولویت حیاتَت‌ در این دنیا، رضایت شد؛ وقتی تنها برای خاطرِ لبخندِ ایشان روزگار گذراندی و عمر را فدا نمودی، آن وقت شیعه‌ی حقیقی هستی. هرآنچه غیر او و رضایتش در قلبت سبز شد و جوانه زد؛ علف هرز است و باید نابودش کنی! بسیاری از تکَلُف‌ها و سختی‌هایی که در زندگی بر خودمان، خانواده‌مان، همسرمان و فرزندانمان تحمیل میکنیم، ریشه اش همین فاصله‌های زیاد بین دل و قلبمان با امام عزیزمان است... مهمان می‌آید، چند مدل غذا و دسر آماده می‌کنیم؛ برا طبق نظر و حرف و خواسته‌ی مردم خانه و زندگیمان را طراحی میکنیم؛ با مد پیش می‌رویم و مشویشم که مبادا لحظه‌ای از اطرافیانمان در مسائل مادی عقب بیافتیم.. همه و همه اش تکَلُفی بیجا و عبس است! عملی‌ست بیهوده و دنیایی که جز شرّ و بدی نتیجه‌‌ای ندارد. دل باید متعلق باشد به امام زمان و تنها به خواسته‌ی او بیاندیشد! والا به قول استادمان چه اشکالی دارد اگر میهمان که آمد و بر سر سفره نشست؛ همان غذایی را برایش بیاوریم که در خلوت خودمان میخوریم؟ چه اشکالی دارد اگر جهیزیه دخترمان را اسلامی تهیه کنیم و به تجملات بی پایه و اساس بها ندهیم؟ چه اشکای دارد اگر عروسی‌ هایمان را در تالارهای میلیاردی نگیریم و طبق آنچه در عرف، ارزش شده است عمل نکنیم؟ رضایت مولایمان مهدی، رضایت خداوندگار عالم است و خدا امر فرموده به قناعت و تقوا و دوری از تجملات دنیایی... کمی نزدیک تر به آسمان باشیم! زمین و زمینی‌ها بمانند برای همین دنیایی محدود.
شِیخ .
سفر به سمت مقصدی بی‌همتا ..
‌ بعضی‌ وقت‌ها ما هیچ کاره‌ایم. هیچ‌کاره‌ی هیچ‌کاره ... برنامه ریختن‌هایمان برای زندگی یک چیز است و آنچه رقم می‌خورد؛ چیز دیگری ...! فکرش را نمیکردم که در آخرین شب از ماه رجب، در مسیر بی‌همتای راهیان نور باشم و شب را در خاک مقدسی به صبح برسانم که روزگاری شهدا در آن قدم گذاشته‌اند. الحمدالله علی کل حال :) همین !
‌ - تصاویر ثبت و ضبط شده توسط دوستان طلبه‌ی عزیز و مجاهدم که باهم در یک اتوبوس و همسفر هستیم 🤍• -
‌ یه حسی همیشه همراهمه یه حس ناب و بی مثال. یه علاقه‌ی ژرف و عمیق و خارق‌العاده. دوست دارم همه‌ی آدمها این عشق رو تجربه کنن. همشون شیرینی این مسیر رو بچشن و توی این اتمسفر بهشتی نفس بکشن. من روزی که تصمیم گرفتم طلبه بشم، هیچوقت فکرشو نمیکردم که روز به روز بیشتر شیفته و مجنون این راه بشم. اما شدم... شاید تنها افتخار من توی زندگی اینه که میتونم سرمو بگیرم بالا و با شجاعت به آدمها بگم من طلبه ام. همین طلبه بودن برای همه‌ی عمر و جوونی و آخرت من بسه (: اگه میشد دست تک تک شما رو هم میگرفتم و می‌آوردم حوزه علمیه، تا توی این دنیای فانی از این عشق بی‌نظیر بی بهره نمونید🌿.
- از میان این همه شهر، قسمت و روزیِ‌مان شد تا ایام ماه مبارک رمضان را، میهمان مردم شریف سمنان باشیم و در پهنایِ معنویِ خاکِ شهید پرورشان به تبلیغ و تبیین بپردازیم... هنوز نرفته‌ایم، اما خدا خوب می‌داند که روح و فکر و اندیشه‌مان آنجاست. و خیالِ کارهایی که در سر داریم تا در آنجا انجامشان دهیم دست از سرمان بر‌نمی‌دارد.. گوشه به گوشه‌ی خانه آماده‌ی رفتن ماست. قسمتی اختصاص پیدا کرده به انبوه کتاب‌هایی که قرار است با خودمان ببریم، قسمتی را لباس‌هایمان پر کرده‌ است. قسمت دیگر برای مواد غذایی و تنقلات است. و قسمتی هم ما هستیم که انگار توی سرمان بازار مسگر‌ها راه افتاده است بس که فکر کرده‌ایم و باهم به مباحثه نشسته‌ایم تا امسال، ماه رمضان متفاوت‌تری داشته باشیم. اول برای خودمان و دوم برای مردمِ عزیزی که قرار است سی روز با آنها و برای آنها روزمان را به شب پیوند بزنیم. شوق عجیبی در قلب من به جریان افتاده است که نمی‌توانم کتمانش کنم. و این شوق تا حد بیکرانی زیباست. چیزی شبیه زیباییِ دیدار دوباره‌ی دو رفیقِ به هم وابسته پس از سالها دوری ... | @Sheikh_Alii
شِیخ .
هنوز ساکن قم نشده بودیم؛ در راه رسیدن به شما صوتی از استاد پناهیان را در ماشین پلی کرده بودم. با شیخ علی، گوش ِجان سپرده بودیم به آن. استاد از شما می‌گفتند. از نقش مهم و اثرگذارتان در تاریخ شیعه. از نبوغ و علم و دانش شما که سرآمد بود و حیرت آور. از در میدان بودنتان و فعالیت‌هایتان در همان مسیر و خطِ امام رضا علیه السلام که ولیِ زمانتان بود. و امشب، آمده بودم برای خداحافظی... تا بگویم کمکمان کن تا درست شبیه شما در راه اسلام و برای امت، قدم برداریم و اثرگذار باشیم ... دوری از شما حتی به قدر یک ماه هم برای من سخت و دلگیر است. اما چاره چیست؟ شما هم به این فاصله رضایت دارید. اصلا می‌رویم که‌ از شما بگوییم. از راهتان و هدفتان و جهادتان. بانوی من. آمده بودم حرم تا بگویم ما بی هیچ توشه و ادعایی رهسپار سفری سی روزه‌ هستیم. دلمان گرم است به شما زیرا که می‌دانیم به قدم هایمان و حرفهایمان و نوشته‌هایمان برکت میدهید‌. در جوار شما شهدایی در خاک آرمیده‌اند که لحظاتی را در اتمسفر آسمانیِ مزار آنها سپری کردیم. و قسمشان دادیم که در این ایام مبارک، یاریمان کنند... دوستت دارم‌. از تو و برای تو می‌گویم(:🌿 | @Sheikh_Alii
‌ کلا زندگی اینجوریه که باید پا روی دلت بزاری. حالا ممکنه دلت نخواد کاری انجام بدی. اما اون کار درست و حق باشه! و تو باید بر خلاف میل باطنی بری سمت اون کار. یا مثلا دل و قلبت با کاری موافق باشه و تو برای خدا باید اون کارو کلا رها کنی! سخته دیگه‌.. واقعا دشواره. مثلا همین طلبگی. آدم میتونه مسیر دیگه ای رو انتخاب کنه و تهش به نقطه ای برسه که هم از لحاظ اجتماعی هم از لحاظ مادی، حسابی به اوج برسه.. و خیلی از سختی هایی رو که ممکنه توی این مسیر بکشه، توی اون راه نکشه. اما آدمیزاد میاد پا روی خیلی چیزها میزاره و مسیر سختی رو انتخاب میکنه که رسالت های سنگینی هم داره! تازه بعد از طلبگی هم باید خیلی چیزهارو بوسید و گذاشت کنار. مثلا خجالت.. طلبه ای که وظیفه‌اش تبیینِ باید هر لحظه و هر ثانیه تو دل مردم باشه و حقیقت رو بهشون بگه. و اگه خجالتیه پا روی دلش بزاره‌‌. خجالتشو قورت بده و با مردم ارتباط بگیره. ‌ پ.ن : اینارو گفتم چون لازم بود یکی بیاد و همین چیزهارو بهم بگه. جدیدا اون قدری که لازمه برای مردم وقت نمیزارم. حتی همین کانالم از دستم در رفته. باید پا روی دلم بزارم... شما هم بزارید 🌱•
شِیخ .
‌ ‌سه شنبه بود. سه شنبه‌ی اولین هفته‌ای که ما با کوله باری از امید و یک دنیا خستگی از سفر تبلیغی بازگشته بودیم. سه‌شنبه‌ی همان هفته‌ای که همه‌اش دویدن بود و دویدن. یک ماه از منزل دور بودیم و حالا که رسیده بودیم به او باید فقط می‌دویدیم تا کارها عقب نیافتد‌. شستن لباسها، جا به جا کردن یک ساک کتابی که با خود برده بودیم، سر و سامان دادن به خوراکی ها و خیلی کارهای دیگر که گفتنشان هم جسم آدمی را خسته می‌کند. چه رسد به انجام دادنشان. سه شنبه؛ ساعت ۱۱ صبح دومین کلاسم شروع شد. با این عنوان [ روش کلاسداری تبلیغی ]. ده دقیقه ی اول مات بودم و حیران. ده دقیقه‌ی دوم شاد بودم و مسرور و تا آخر کلاس محو بودم در نکاتی که استاد میگفت و نظرات ارزشمندی که دوستان طلبه‌ام در کلاس ارائه می‌دادند. بعد از گذشت یک ماه از شروع ترم جدید، هفته ی گذشته نخستین باری بود که سرکلاس حاضر می‌شدم. اما آن چنان دل بسته بودم به نکات و فضای شیرینش که گویی سه سال را در این محفل گذرانده ام. بگذریم! این هفته هم به روز سه شنبه رسید و بار دیگر در این کلاس حاضر شدم. با لبخند، شوق، احساس رضایت و کنجکاوی شدید و غیر قابل وصف امروز را هم پشت سر گذاشتم. با این تفاوت که این هفته باید ده دقیقه‌ای در کلاس محتوایی ارائه میدادم و تصور میکردم استادِ کلاسی هستم. از نتیجه عبور میکنم اما شیرینی‌اش آن بود که بعد از ارائه‌ی مطالب توسط استاد بزرگوار و دوستان مهربانم هم مورد نقد قرار گرفتم و هم نقاط قوت کلاسداری خودم را دریافت کردم... این کلاس جز آن دسته از کلاسهایی‌ست که از آدم، دل می‌برد :)♡
‌ چند صفحه کتاب بخوانم؟ یا چند شبانه روز سجده ی شکر به جای آورم؟ چقدر درس بخوانم و بدوم و پژوهش کنم؟ چگونه به دنیا نشان دهم که تا چه اندازه خرسندم از این حیاتِ عزیزم در شهر مقدسی که اتمسفر آن عشق و معنویت است ..؟ |