شعر هیأت
#فاطمیه #شهدا #غزل 🔹دیر آمدم...🔹 دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت هیأت، میان «وای مادر» د
💠 جریان سَیّال خیال
🔹آنان که با مطالعه اشعار نظممحور و سهلالفهم و حداکثر اشعاری با بیان غیرمستقیم عادت ذهنی یافتهاند، بیشک در مواجهه با این شعر در ابتدای امر، دچار ابهام و سردرگمی خواهند شد. البته حق با آنهاست... مرتبه اول تأثیرگذاری یک شعر خوب، غافلگیری و سپس نقش زدن ابهام شاعرانه در ذهن مخاطب و سپس ایجاد کلنجار شاعرانه است. مهم این است که آیا مخاطب میتواند در خوانش این شعر و امثال آن، به مراحل بعدی، یعنی کشف جنبههای نوپدید و نامأنوس اما شاعرانه اثر بپردازد و به دنیای آن راه یابد یا خیر؟
واقعیت امر این است که شاعران واقعی، برای آفرینش فضای تازه یا گریز از فضاهایی که بارها و بارها وصف شده، به تکاپو میافتند تا به خلق اثری ناب دست یابند. این تکاپو «عرقریزان روح» نام گرفته است و انتظار میرود مخاطب نیز آن را تجربه کند تا با ادراک شاعرانه بتواند مثل شاعر به التذاذ ادبی یعنی لذت «کشف» دست یابد. آنچه میخوانید تلاشی برای ادراک دنیای نوپدید این شعر است.
🔸در این شعر با چند روایت شاعرانه روبروییم:
روایت نخست، حضور شاعر در هیأت، وصف حال خود و هیأت:
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
روایت دوم، سفر ذهنی شاعر است که در هیأت آغاز میشود. سفر به مدینه و تماشای صحنه احراق بیت ولایت که همراه با تصاویر شاعرانه وصف میشود:
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
روایت سوم، سفر ذهنی شاعر به کربلاست:
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
و:
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست...
روایت چهارم، سفر ذهنی به عرصه کربلای ایران و جزئینگاری و وصف صحنههایی از حس و حال ایثارگران و شهدای هشت سال دفاع مقدس است:
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت...
آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
شاعر در این روایت، هوشیارانه تلاش دارد قصه دو کربلا را به هم پیوند دهد و به تصویر بکشد.
🔹دو روایت بعد، بازگشت به روایت اول است؛ حضور در هیأت و سپس در خانه:
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
و کلنجار با این موضوع که: «دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت...»
بیت آخر، جمعبندی تمام روایتهاست و تحلیل شاعر از آن چه دیده است و باید بدان اشاره کند:
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
استفاده از واژه «ما» به جای «من» بازتاب دریافتهای فکری شاعران اهل هیأت است که بعد از حضور در هیأت، بدان دست مییابند.
🔸بعد دیگر زیبایی شعر، عدم تمرکز شاعر بر یک نحوه بیان و تلاش برای تنوع آن است. تمام روایتهای ششگانه در فضایی حسی با بیانی ساده اما شاعرانه (سهل ممتنع) و ضمناً با تنوع بیان ارائه شده است:
بیان وصفمحور:
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
و:
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت...
و:
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
بیان استعاری:
بر سینه زدن در، قرآن زیر دست و پا، قیامت کردن آتش، کربلا شدن هیأت...
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
بیان نمادین: نمادسازی با کلیدواژگان عاشورایی
و بیان مضمونمحور:
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
🔹نکته پایانی که از طرح آن نمیتوان گذشت، خلق جریان سیال ذهنی در ذهن مخاطب است که با رفت و برگشتهای «تاریخمحور» همراه است و از رهگذر همین شگرد بیانی است که دائم تداعیهای معانی در جای جای شعر، ذهن مخاطب را با خود درگیر میکند.
بیشک این «عرقریزان روح» و این کلنجار شاعرانه با پایان گرفتن شعر، خاطره دلنشین و خوشی برای مخاطب رقم خواهد زد؛ البته پرواضح است که بر حسب ادراک شاعرانه، سطح التذاذ معنوی و ادبی خاطرهانگیز برای مخاطبان متفاوت خواهد بود.
📗 #آینه_بیغبار (دفتر سوم، ص۱۱۹)
✍🏻 به قلم استاد #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
🌐 shereheyat.ir
✅ @ShereHeyat
برای ما نگاهت آفتاب است
چراغان کردن دنیا ثواب است
دعا کردم بیایی زیر باران
دعا در زیر باران مستجاب است
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🏷 #شعر_انتظار
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹چه قرآن کریمی!🔹
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را
بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی!
در خانۀ زهرا همه معراج نشینند
آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
میسوخت حریم دل مولا، چه حریمی!
آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
::
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/107
✅ @ShereHeyat
شعر هیأت
#فاطمیه #حضرت_فاطمه علیهاالسلام #غزل 🔹چه قرآن کریمی!🔹 دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی افتاده نخ
💠 بیان تداعیمحور
🔹یکی از شگردهای مهم برای ارائه مضمون و بیان روشنگرانه، استفاده از «تلمیح» یعنی اشاره مختصر به یک نکته تاریخی است. نوع استفاده از نکات تاریخی در شعر، بیانگر توان هنری شاعر است. شاعر میتواند صرفاً گزارشگر باشد:
آتش زدند خانۀ دخت رسول را
یا در مرتبه بالاتر، به وصف جزئیات تاریخی بپردازد:
در گرفت آتش و... زهرا و پسر در پس در
و:
ریخت دشمن به سر همسر مولا؛ مولا،
بازویش بسته و چشمش به سوی زهرا بود
که معمولاً تحلیلهای تاریخی نیز چاشنی آن میشود:
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضا کردند
و:
باب وحی از ستم اهل جهنم میسوخت
شعلهاش در جگر سوختۀ مولا بود
و:
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
🔸در گامی فراتر، شاعر میتواند حواس بصری مخاطب را درگیر ساخته، در قالب تصویرهای شاعرانه، تاریخ را بازسازی کند:
این در آتش گرفته زود حاجت میدهد
این در آتش گرفته پنجره فولاد شد
در مرتبهای فراتر و بالاتر از آن، با استفاده از «شبکهسازی» زمینه تداعی تصویر را در ذهن مخاطب فراهم میسازد. در این حالت شاعر به جای تصویرسازی کاری میکند که خود مخاطب، آن تصویر را در ذهن تصور کند! در اینجا شاعر به هنر «تداعی» دست یافته است.
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
میسوخت حریم دل مولا، چه حریمی!
آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
«تداعی معانی» نیز در کنار تداعی تصویر، دیگر شگرد شاعرانه است برای بازسازی تلمیحات. اگر در کنار تداعی، واکنشهای عاطفی شاعر نیز در شعر برجستگی یابد، شعر به کمال خود نزدیک شده است.
تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم
با دست خودش داده اناری به یتیمی
و:
حالا نکند پنجره را وا بگذاریم
پرپر شود آن لالۀ زخمی به نسیمی
🔹«آنِ» شاعرانه این غزل، هنر تداعیهای شاعرانه است، به همراه ارائه واکنشهای عاطفی شاعر. نتیجه و حاصل این تداعیها -که هنرمندانه ارائه شده- ایجاد رستاخیز در «بیان» و «نگرش» است.
در برخی کتب بلاغی از عبارت «رستاخیز زبان» استفاده شده است و شعر را «رستاخیز کلمات» نامیدهاند: «شعر عبارت است از رستاخیز در زبان»؛ اما به نظر میرسد که رستاخیز در «نگرش» و« نحوه بیان» هم اتفاق میافتد که نتیجه آن «اتفاق شاعرانه» است. یعنی شاعر با دمیدن روحی تازه در واژهها یا تصاویر تاریخی، دنیایی تازه میآفریند. مثال:
اگر از قامت در شعله دارد اوج میگیرد
دل زهراست میسوزد وگرنه در نمیسوزد
که نگاه تازهای به شعله پشت در بیت وحی دارد؛
یا:
بس که حبلالمتین حاجتهاست
ریسمان هم دخیل مولا بود
و:
چادر آتش گرفته سهم زینب میشود
چادر گلدار میآید به دختر بیشتر
هریک از ابیات، گواه نگرش تازه شاعر به تاریخ است.
شعر هیأت
💠 بیان تداعیمحور 🔹یکی از شگردهای مهم برای ارائه مضمون و بیان روشنگرانه، استفاده از «تلمیح» یعنی ا
🔸برجستهترین نوع رستاخیز در کلام این است که شاعر بتواند واژهها را، به نحوی دیگر بهکار گیرد؛ مثلاً عبارت «در و دیوار» و «بیت» در این غزل با محوریت رستاخیز در کلام بهکار رفتهاند.
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم...
و:
آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را...
کلمات و تصاویر عینی، ماده خام شعرند. میتوان آنها را خیلی معمولی و ساده بهکار برد تا مثلاً هریک «محمل اندیشه» باشند و میتوان هر کلمه را قطعهای از تصویری جذاب دانست که در کنار یکدیگر طرح زیبایی را خلق میکنند.
مجاورت و همنشینی این قطعات بر حسب ذوق شعری، توانایی فنی شاعر و وسواس هنری او، جلوههای متفاوتی را خلق خواهد کرد. وقتی شاعری بتواند بهخوبی عناصر بیانی را در شعر احضار کند در حقیقت «رستاخیز کلمات» و سپس «رستاخیز کلامی» را رقم زده است.
🔹با این عیار میتوان بسیاری از اشعار امروز را نقد و ارزیابی کرد. برای نمونه، این بیت را مقایسه کنید با بسیاری از ابیات دیگر شاعران، که در وصف احراق بیت حضرت زهرا(علیهاالسلام) ارائه شده است:
آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را!
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
«آتش زدن در و دیوار دل» به جای «آتش زدن در و دیوار» همان رستاخیزی است که در ارائه مضمون و تصویر ایجاد شده است. تکرار مضمون بدون رستاخیز کلمات، همان «بزک کردن واژهها» است که در نقابی تازه به مخاطب قالب میشود! به عکس در بسیاری از اشعار شاعران جوان امروز، نگاه تازه و دمیدن روح در پیکر مرده واژهها مشهود و مفهوم رستاخیز کلمات، کاملاً عینی است.
لازم به ذکر است این استراتژی شعری (رستاخیز نگرش و بیان) به شکلهای متفاوت در شعر بروز و ظهور مییابد که برجستهترین آنها هنر تداعیسازی در ذهن مخاطب است.
آنچه «رستاخیز کلام» را منطقی، جذاب و غافلگیرانه جلوه میدهد، بهرهگیری هوشیارانه از شگرد تداعی تصاویر یا تداعی معانی است. در شعر مورد بحث نیز بهخوبی شاهد بهرهگیری هوشیارانه هستیم.
🔸آنگاه که شاعر به تداعی معانی بیندیشد، شبکه معانی را در کاربرد کلمات خاص ایجاد میکند؛ این حرکت، آغازی برای ایجاد رستاخیز شعری است.
ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم
میسوخت حریم دل مولا، چه حریمی!
آتش مزن آتش، در و دیوار دلش را
جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی
همه واژهها در این دو بیت، با استخدام تازه و تحول در کاربرد، وظیفهای تازه یافتهاند و انگار روحی تازه در آنها دمیده شده. بیآنکه در این بیت اشاره صریحی به ماجرای احراق بیت شود، تمام تصاویر این ماجرای تاریخی به نحوی شگرف بازخوانی یا بهتر بگوییم، تداعی میشود.
شاید ذکر این نکته لازم است که طرح بخشی از شعر -که رستاخیز نگرش و بیان را بهخوبی رقم زده و شاهد مثال بحث ماست- به معنای نادیده گرفتن زیباییهای دیگر شعر نیست.
حقیقت این است که اگر قرار است شاعر به نوآوری بیندیشد، نمیتواند اصل رستاخیز را نادیده بگیرد. با همین عیار که در این بحث مطرح شد، میتوان وحدت عمودی و انسجام هر اثری را بررسی کرد و درباره میزان بیان هنری، نقشپذیری واژهها، خوشتراشی واژهها و... قضاوت حقیقی داشت.
📗 #آینه_بیغبار (دفتر سوم، ص۱۱۱)
✍🏻 به قلم استاد #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
🌐 shereheyat.ir
✅ @ShereHeyat
22.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستی از جنس یاس و نیلوفر
شد در آن خانه آسیاگردان
گرچه سنگم، ولی دلم میخواست
جان او را شوم بلاگردان
📹 شعرخوانی استاد #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/1941
✅ @ShereHeyat
شعر هیأت
دستی از جنس یاس و نیلوفر شد در آن خانه آسیاگردان گرچه سنگم، ولی دلم میخواست جان او را شوم بلاگردان
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#چارپاره
🔹دل سنگ آب شد🔹
کوه بودم، بلند و باعظمت
روی دامان دشت جایم بود
قد کشیدم ز خاک تا افلاک
ابرها، فرش زیر پایم بود
شب که چشم ستاره روشن بود
نور مهتاب، دل ز من میبرد
صبح، چون آفتاب سر میزد
اولین پرتوش به من میخورد
دفتر وحی حق که روز به روز
جلوهاش سبز و سبزتر بادا
در بیان شکوه من، دارد
آیۀ «والجبال اوتادا»
سینهام را اگر که بشکافند
لعل و الماس دیدنی دارم
از گذشت زمان و «دحو الارض»
خاطراتی شنیدنی دارم...
صبح یک روز چشم وا کردم
ضربۀ تیشه بود گوش خراش
تخته سنگی شدم جدا از کوه
اوفتادم به دست سنگ تراش
پتک سنگین و تیشۀ پولاد
سهم من از تمام هستی شد
حکم تقدیر و سرنوشت این بود
نام من «آسیای دستی» شد
گرچه از بازگشت خویش به کوه
پس از آن روزگار نهی شدم
این سعادت ولی نصیبم شد
که جهیز عروس وحی شدم
گوشۀ خانهای مرا بردند
که حضور بهشت آنجا بود
برترین سرپناه روی زمین
بهترین سرنوشت آنجا بود
دستی از جنس یاس و نیلوفر
شد در آن خانه آسیاگردان
گرچه سنگم، ولی دلم میخواست
جان او را شوم بلاگردان
هر زمان گرد خویش چرخیدم
میشنیدم تلاوت قرآن
روح سنگین و سخت من کمکم
تازه شد از طراوت قرآن
راز خوشبختی مرا چه کسی
جز خداوند دادگر داند
کی گمان داشتم مرا روزی
جبرئیل امین بگرداند
به مقامی رسیدهام که چنین
بوسهگاه فرشتگان شدهام
مثل رکن و مقام کعبه عزیز
در نگاه فرشتگان شدهام
بارها شد که با خودم گفتم:
ای که داری به کار نان دستی!
کاش هرگز ز خاطرت نرود
وامدار چه خانهای هستی؟
خانۀ آسمانی خورشید
خانۀ روشن ستاره و ماه
خانۀ وحی، خانۀ قرآن
خانۀ «انّما یُریدُ الله»
از همین خانه تا ابد جاریست
چشمۀ فیض، چشمۀ احسان
سایبانِ معطّرِ این جاست
سورۀ «هل أتی علی الانسان»
آسیابم ولی یقین دارم
که پناهندهام به سایۀ نور
سرنوشت مرا دگرگون کرد
اشک زهرا و ذکر آیۀ نور
یاس یاسین که با دعای پدر
آیۀ نور بود تنپوشش
داشت دستی به دستۀ دستاس
دست دیگر گلی در آغوشش
در محیطی که هر وجب خاکش
فخر بر آفتاب و ماه کند
آرزو میکنم که گاه به من
دختر کوچکی نگاه کند
گرچه از بازتاب گردش من
نان این خانه برقرار شدهست
شرمسارم از اینکه میبینم
دست زهرا جریحهدار شدهست
رفت خورشید وحی و آمد شب
سر نزد از ستاره سوسویی
صبح از کوچۀ بنیهاشم
شد بلند آتش و هیاهویی
تا بدانم چه اتّفاق افتاد
تا ببینم هر آنچه بوده درست
دل به دریا زدم به خود گفتم:
«چشمها را دوباره باید شست»
دیدم آن روز صبح منظرهای
که به خود مثل بید لرزیدم
آتشم زد شرار دل وقتی
شعلهها را به چشم خود دیدم
در همان آستانهای کز عرش
قدسیان را به آن نظرها بود
اشک چشم ستارگان میریخت
بین دیوار و در خبرها بود
من به حسرت نگاه میکردم
باغ گل را میان آتش و دود
جز خدا هیچکس نمیداند
که چه آمد به روز یاس کبود
با همان دست عافیتپرور
که پرستاری پدر میکرد
از امام زمان خود یاری
در هیاهوی پشت در میکرد
هیزم آوردن، آتش افروزی
سهم هر رهگذر نبود ای کاش
خبر ناشنیده بسیار است
خبر میخ در نبود ای کاش
دست خورشید را که میبستند
شرح این ماجرا کبابم کرد
آنچه پشت در اتّفاق افتاد
سنگم امّا ز غصّه آبم کرد
📝 #محمدجواد_غفورزاده
🌐 shereheyat.ir/node/1941
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹آیات سجدهدار🔹
عاشق شدهست دانه به دانه هزار بار
دلخون و سینهچاک و برافروخته «انار»
فریاد بیصداست ترکهای پیکرش
از بسکه خورده خونِ دل از دست روزگار
پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار
در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را میآورد آتشفشان به بار
با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار
آن میوهای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار
آن میوهای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار
آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار
نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار
آن نام را میآورم، اما نه بیوضو
دل را به آب میزنم، اما نه بیگدار
جبر آن زمان که پشت در خانهاش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار
رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار
شد عرصهگاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار
برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار
در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آنها که نام «فاطمه» را میزنند جار
من از کدام یک بنویسم که بودهاند
حَجّاجها به ورطۀ تاریخ بیشمار
آنها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچههای احمری از خونِ این تبار
از کربلا به واقعۀ فَخ رسیدهایم
از عمق ناگوارترینها به ناگوار
محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبههای دار
بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم میکند حسنک را به سنگسار
در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاریست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار
عثمانیان به مذهب بس که تاختند
در سبزهزار چالدران سرخ شد غبار
اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه
نام علیست روی لبِ شیعه آشکار
بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار:
«جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار
تا صدهزار بار بمیرم برای یار»
فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بیحدی از شعر تا شعار
اینک مدافعان حرم شعلهپرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار
با تیغ آبدیدهای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار
زهراست مادر من و من بیقرار او
آن نام را میآورم آری به افتخار
آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز
پیغمبران پیاده میآیند و او سوار
فریاد میزنند که سر خَم کنید، هان!
تا از صراط بگذرد آیات سجدهدار
هرجا نگاه میکنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار
اینها که گفتهایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
🌐 shereheyat.ir/node/1311
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیدهواره
🔹گفتند فاطمیه کدام است؟🔹
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و طوفان به پا کند
حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است
چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند
مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید
شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند
با واژههای از رمق افتاده آمدم
میخواست این غزل به شما اقتدا کند
حالا اجازه هست شما را از این به بعد
این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟
مادر! دوباره کودک بیتاب قصهات...
تا اینکه لای لای تو با او چهها کند
یادش بهخیر مادرم از کودکی مرا
میبرد تکیه تکیه که نذر شما کند
یادم نمیرود که مرا فاطمیهها
میبرد با حسین شما آشنا کند
در کوچههای سینهزنی نوحهخوان شدم
تا داغ سینۀ تو مرا مبتلا کند
مادر! دوباره زخم شما را سرودهام
باید غزل دوباره به عهدش وفا کند:
یک شهر، خشم و کینه، در آن کوچه... مانده بود،
دست تو را چگونه ز مولا جدا کند
باور نمیکنم که رمق داشت دست تو
مجبور شد که دست علی را رها کند...
تو روی خاک بودی و درگیر خار بود،
چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند
نفرین نکن، اجازه بده اشک دیدهات
این خاک معصیتزده را کربلا کند
زخمی که تو نشان علی هم ندادهای
چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند
باید شبانه داغ علی را به خاک برد
نگذار روز، راز تو را برملا کند...
گفتند فاطمیه کدام است؟ کوچه چیست؟
افسانه باشد این همه؛ گفتم خدا کند
::
با بغض، مردی آمد از این کوچهها گذشت
میرفت تا برای ظهورش دعا کند
از کوچهها گذشت... و باران شروع شد
پایان شعر بود که طوفان شروع شد
📝 #حسن_بیاتانی
🌐 shereheyat.ir/node/106
✅ @ShereHeyat
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
از دیده به جای اشک، خون میگریم
یلداست... انار دانه کردن خوب است
📝 #مسعود_یوسفپور
✅ @ShereHeyat
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مسمط
🔹فصل غریبی🔹
ای وای از آن حدیث به دفتر نیامده
ای وای از آن شروع به آخر نیامده
ای وای از آن یقین به باور نیامده
ای وای از آن مزار کبوتر نیامده
ای وای از آنکه رفته و دیگر نیامده
ای دل حدیث دختر طاها شنیدهای؟
یَرضی شنیدهای لِرضاها شنیدهای؟
هنگامۀ نماز دعاها شنیدهای؟
حتی تَوَرَّمَت قَدَماها شنیدهای؟
أمّن یُجیب این همه مضطر نیامده
یاللعجب، فصلّ لربّک ولادتش
واحیرتا لِیُذهِبَ عنکم شرافتش
طوبی لهُم وَ حُسن مَآب است مدحتش
جبریل با تمام بزرگی و رتبتش
از عهدۀ ستایش او برنیامده
اما چه سود حرمت قرآن شکسته شد
یکباره قلب سورۀ انسان شکسته شد
در را زدند و حرمت مهمان شکسته شد
نان ریخت، سفره سوخت، نمکدان شکسته شد
فصل غریبی تو چرا سر نیامده؟
زهرا هنوز گریۀ بیگاه میکند
مولا هنوز سر به دل چاه میکند
پاییز ادعای أنا الله میکند
صبح بهار از آمدن اکراه میکند
آیا هنوز وقت مقرّر نیامده؟
📝 #مهدی_جهاندار
🌐 shereheyat.ir/node/1960
✅ @ShereHeyat
عهدیست که بستهایم برمیخیزیم
با آنکه شکستهایم برمیخیزیم
هر وقت که نام عشق را میخوانند
هرجا که نشستهایم برمیخیزیم
📝 #هادی_فردوسی
🏷 #شعر_انتظار
✅ @ShereHeyat