eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
42 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۵ اسفند، در تقویم ایرانی روز پروین اعتصامی است. پروین اعتصامی شاعر معاصر ایرانی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ در تبریز به دنیا آمد. اشعار او مضامین اجتماعی و اخلاقی دارد... روز بزرگداشت پروین اعتصامی گرامی باد 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه دلت تنگ شده برای امام رضا جان همین الان زنگ بزن 👇 05148888 این شماره بعد از قرائت صلوات خاصه ی حضرت وصل میشه به روضه ی منوره میتونی با آقاجان حرف بزنی التماس دعای فرج🤲 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا تورو رها نکرده 🕊️ هر وقت دلت از عالم گرفت و پیش خودت گفتی خدا کجاست که به من کمک کنه... منو ول کرده و هیچ کس مراقبم نیست حرف و دعامو نمیشنوه... سوره ضحی رو بخون که خداوند در این سوره، قسم خورده که پروردگارت تو را رها نکرده است. این شکر و این حلاوت و این شیرینی که به طور وسیع همه جا وجود داره، همین شکره و شکر اصلش به معنی یاد خدا بودنه آرامش با ❤️ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
اومدم دعا کنم تا که بیای هی خداخدا کنم تا که بیای بعداز این میخوام که همراه دعا دوری از خطا کنم تا که بیای * اومدم بگم منو نگا کنی تو نمازشب برام دعا کنی اومدم که التماست بکنم نشه یک لحظه منو رها کنی * اگه تو بیای آقا بهار میاد تو دل منتظرات قرار میاد یه روز عاشقات بهم خبر میدن آقامون داره با ذوالفقار میاد * میای و لبارو خندون می کنی مهربونی رو فراوون می کنی شب انتظار دیگه تموم میشه میای و دردا رو درمون می کنه * میایو غم از تو سینه می بری میاری صفا و کینه می بری کاشکی که زنده باشیمو ببینیم که میای مارو مدینه می بری * میای و با چشمای تر میخونی میای از غربت حیدر میخونی چه قیامتی میشه وقتی آقا... برا ما روضه ی مادر میخونی * کاشکی از باغ خزونت بخونی از عموی مهربونت بخونی ما چقد لطمه بصورت می زنیم وقتی که از عمه جونت بخونی
ديده ام خورشيد را در خواب، تعبيرش تويی خواب دريا و شب مهتاب، تعبيرش تويی از معبّرها نمی پرسم که خواب صبح وصل عشق من! بی رِمْل و اسطرلاب، تعبيرش تويی خود نه تنها خوابهای چشمِ تن، بل بی گمان هرچه چشم جان ببيند خواب، تعبيرش تويی خوب من! خواب تو را ديدن دراين دنيای بد چون گل روييده در مرداب، تعبيرش تويی خواب ديدار تو و فريادهای من، که: آی! رفتم از دستت! مرا درياب! تعبيرش تويی 🌹🌹 .
ز ما دو خاطره ی بی دوام می ماند ز می نه حال که دردی☆ به جام می ماند چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت که صید می رمد از دام و دام می ماند از این تردد دایم که در نظرجاری کدام منظره ی مستدام می ماند چه سایه وار سواران در آستان غروب چه نقشی، از که در این ازدحام می ماند؟ چه باغ ها به گذرها پر از شکوفه ی سیب چه عطر ها که تو را در مشام می ماند ستاره ها و سحر ها و صخره ها و سفر چه خوب زین همه بر جا کدام می ماند. ☆.(دردی dordi ته نشین ورسوب می در جام) 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
به یک دانه ز خرمنگاه ماهت فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد تو آن خضری که از آب حیاتت گدایان را سکندر می‌توان کرد َ 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
. 🍃 گره‌گشای پیرمردی مفلس و برگشته بخت روزگاری داشت ناهموار و سخت هم پسر هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود این، دوا می‌خواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک این، عسل می‌خواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا روزها می‌رفت بر بازار و کوی نان طلب می‌کرد و می‌برد آبروی دست بر هر خودپرستی می‌گشود تا پشیزی بر پشیزی می‌فزود هر امیری را روان می‌شد ز پی تا مگر پیراهنی بخشد به وی شب به‌سوی خانه می‌آمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون روز، سائل بود و شب بیمار دار روز از مردم، شب از خود شرمسار صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم از دری می‌رفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پایی، نه سری ناشمرده، برزن و کویی نماند دیگرش پای تکاپویی نماند درهمی در دست و در دامن نداشت سازوبرگ خانه برگشتن نداشت رفت سوی آسیا هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام زد گره در دامن آن گندم، فقیر شد روان و گفت کای حی قدیر گر تو پیش آری به فضل خویش دست برگشایی هر گره کایام بست چون کنم، یارب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم ناشتا می‌خرید این گندم ار یک جای کس هم عسل زان می‌خریدم، هم عدس آن عدس، در شوربا می‌ریختم وان عسل، با آب می‌آمیختم درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آن‌که درد او یکی است بس گره بگشوده‌ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا، ای جلیل این دعا می‌کرد و می‌پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه دید گفتارش فساد انگیخته وان گره بگشوده، گندم ریخته بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانایی، نمی‌داند مگر سال‌ها نرد خدایی باختی این گره را زان گره نشناختی این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرق‌ها بود این گره را زان گره چون نمی‌بیند، چو تو بیننده‌ای کاین گره را برگشاید، بنده‌ای تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را هرچه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی من تو را کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آن‌هم غلط الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک چون برای جست‌وجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر سجده کرد و گفت کای ربّ ودود من چه دانستم تو را حکمت چه بود هر بلایی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هرچه فرمان است، خود فرموده‌ای زان به تاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب هرکه مسکین و پریشان تو بود خود نمی‌دانست و مهمان تو بود رزق زان معنی ندادندم خسان تا تو را دانم پناه بی‌کسان ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند کآنچه دارد زان توست زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند من به مردم داشتم روی نیاز گرچه روز و شب در حق بود باز من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال بر در دونان، چو افتادم ز پای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای گندمم را ریختی، تا زر دهی رشته‌ام بردی که تا گوهر دهی در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش ورنه دیگ حق نمی‌افتد ز جوش 🍃