بی توقــــــــــع یک دلِ ویــــــــــــــــــــــــــــرانه را آباد کُن
بهتر است این کار از صد باب مسجد ساختن
#علیرضاشیدا
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
سرِ گیسوی تو در مشتِ گره خوردهی باد
خبر از خانهی ویرانشده در مه میداد...
من همان نامهی نفرین شده بودم که مرا،
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد...
داس بر ساقهی گندم زدی و بیخبری
آه یک مزرعه در پشتِ سرت راه افتاد...
هر چه فریاد زدم، کوه جوابم میکرد
غار در کوه چه باشد؟! دهنی بی فریاد...
داشتم خوابِ شفایی ابدی میدیدم
که تو از راه رسیدی مرضِ مادرزاد...
بغضِ من گریه شد و راه تماشا را بست
از تو جز منظرهای تار ندارم در یاد...
#احسان_افشاری
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
خوانش و شرح غزل ۳۱۹.mp3
8.06M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
✨
غزل شمارهٔ ۳۱۹
سالها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد
که من این خانه به سودای تو ویران کردم
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست
آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک
این تنعم که من از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
#حافظ_خوانی
#با_صدای
#استاد_امیرنوری
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰•❀🦋🌤️📙❀•⊱━━╮
@Sheroadab_alavi
╰━━⊰•❀⏳🌤️🕯❀•⊱━━╯
سلام
خبر آمد گلی یا کودکی مرد
خزان آمد به روی گل زد افسرد
دو چشم مادرش از داغ هجران
سرشک از دیدگان بر چهره افشرد
درختان سرد و بی حس اند و بی برگ
کسی فکری ندارد بهر این خرد
گر آمد گل در این گلزار و بستان،
چرا ریشه نزد ناگاه پژمرد ؟!!!
درود ما بر آن آزادمردی ،
که آهو را نراند و گل نیازرد
( غلام همت آن نازنینم )
که گرد غم ز روی بلبلی برد
🌷مهدی موسائی دزفول
یکشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ 🌷
1.17M
باسلام ..🌹🇮🇷🕌
دلنوشته نادر
🌹🇮🇷تقدیم به یازده شهیدزاهدکلای سرافرازلاله آبادزرگرشهربابل🇮🇷🌹
✊🕌🇮🇷🌹✊به سبک حماسی ..یا شُعار....
یازده دلاورهای خاکت را بنازم
یازده شهید سینه چاکت را بنازم
زاهدکلا ای سرزمین مهربونها
من عاشقان خاک پاکت را بنازم
الله اکبر✊🌹🇮🇷
الله اکبر✊🌹🇮🇷
خامنه ای رهبر✊🌹🇮🇷
تو روسپیدی خاک من بالاله هایت
با یازده آلاله های با صفایت
تو سربلندخاکی بدان در نزدزهرا.س
زین رونمایم جان ناقابل فدایت
الله اکبر✊🌹🇮🇷
الله اکبر✊🌹🇮🇷
خامنه ای رهبر✊🌹🇮🇷
هرچه بگویم ازشهیدم افتخاراست
این برکت و رزق ازخدای کردگاراست
غافل نخواهم شدازاین گلهای پرپر
هشت سال جنگ رااین شهیدم یادگاراست
الله اکبر✊🌹🇮🇷
الله اکبر✊🌹🇮🇷
خامنه ای رهبر✊🌹🇮🇷
🕌🌹🇮🇷✊🕌🌹🇮🇷✊
شادی روح شهدا .صلوات..
خادم الحسین توحیدی کریمی
؛
گمان نکن که از این عاشقانِ ساعتیام !
اگر که دل بدهم با کسی، قیامتیام ...
پسندهای دلم مالِ این حوالی نیست
چرا دروغ بگویم ؟ هنوز پاپتیام !
اگر درست ندیدم تو را، حیا نگذاشت
شنیدهام که گمان کردهای خجالتیام !
چه محترمتر و کاملتری تو با چادر ...
خوشم میآید فهمیدهای که غیرتیام
شبیهِ دفترِ درسِ هنر، پُر از رنگی
شبیهِ دفترِ درسِ حساب، خطخطیام
تو عشقِ اوّلِ من نیستی ! به جانِ خودت
به عشقِ حضرتِ ارباب ... بچّههیئتیام ...
مصطفی تبریزی
تو هم در آینه حیران حسن خویشتنی...
زمانهایست که هرکس به خود گرفتار است
#اصفی_کرمانی
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
دوباره عرض ِادب، عرض ِ احترام از دور
دوباره قسمت ما میشود "سلام از دور"
سلام حضرت سلطان، مرا نمیطلبی؟
ببین چقدر فرستادهام پیام از دور...
منی که دست بهسینه گذاشتم هرصبح،
سلام دادهام از روی پشتِبام، از دور!
اویس نیستم، اما نسیم رحمتِ تو
همیشه درد مرا داده التیام از دور
نگاه نافذ تو آهوی خیالِ مرا
به یک اشارهی کوتاه کرده رام از دور
بهرغم فاصله، گلدستههای تو انداخت
کبوترِ دلِ تنگ مرا به دام از دور
دلم هواییِ دیدارِ توست از نزدیک...
اگرچه لطفِ تو بودهست مستدام از دور
🔸شاعر: مجتبی_خرسندی
🔷 ۲۷ آبان سالروز شهادت اسوه اخلاص، شهید مهدی زین الدین گرامی باد.
♦️شهید حاج قاسم سلیمانی: «یک شب خواب شهید زین الدین را دیدم و هیجانزده پرسیدم: آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش، توی جاده سردشت؟
🔸حرفم را نیمهتمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانیاش افتاد. بعد باخنده گفت: من توی جلسههاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زندن؟
🔸عجله داشت. میخواست برود. یک بار دیگر چهره درخشانش را كاویدم. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: پس حالا كه میخوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمندهها برسونم.
🔸رویم را زمین نزد. گفت: قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی میگم زود بنویس. هولهولكی گشتم دنبال كاغذ. یک برگه كوچک پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: بفرما برادر! بگو تا بنویسم.
🔸گفت: بنویس: سلام، من در جمع شما هستم! همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی، با لحنی كه چاشنیِ التماس داشت، گفتم: بیزحمت زیر نوشته رو امضا كن. برگه را گرفت و امضا كرد. كنارش نوشت: سید مهدی زینالدین.
🔸نگاهی بهتزده به امضا و نوشته زیرش كردم. با تعجب پرسیدم: چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی! گفت: اینجا بهم مقام سیادت دادند!
🔸از خواب پریدم. موج صدای آقامهدی هنوز توی گوشم بود؛ سلام، من در جمع شما هستم!»
♦️منبع: کتاب «تنها زیر باران»
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی که مضطریم و نداریم یاوری
باید به لطف حضرت زهرا پناه برد
#جواد_محمدی_دهنوی
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درهای رحمت را به رویم باز کردی
هربار دلتنگی سراغم را گرفته
اینجا حریم دوستیهای الهی است
ای عشق زائر کن مرا، قلبم گرفته
#یا_غریب_الغربا
#یا_امام_رضا
#معصومه_مشهدیزاده