طنین زنگ ها در وسعت دشت
غریبانه نوایی ساز می کرد
زمان بر بوم هستی گَرته می ریخت
و عشقی راستین اعجاز می کرد
به روی نی علم ها غرق در خون
چو قرص روشن مه می درخشید
نفیر دلخراش زخم و زنجیر
سکوت دشت را در می نوردید
خرامان ساربانان مست و دلشاد
وضو می ساختند از دجله ی خون
تنی بی سر چو بذری کِشته می شد
که لاله خیز گردد دشت مجنون
غریو و زوزه های باد می ریخت
بنای کاخ پوشالی بیداد
تبر بر دوش زینب پیش می رفت
عَلم را بر زمین نگذاشت سجاد
کتاب کاروان ماه و خورشید
هزاران قصه جانسوز دارد
به هر عصر و زمانه عاشقانی
جهان آرا ، جهان افروز دارد
#شهادت_جانسوز_سیدالساجدین_زینت_عابدین_تسلیت_باد
#نیره_جهانشاهی
«الان»