eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
1هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
42 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما... مولانا
با همه‌ی بی‌سر و سامانی‌ام باز به دنبالِ پریشانی‌ام طاقتِ فرسودگی‌ام هیچ نیست در پیِ ویران شدن آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشقِ آن لحظه‌ی طوفانی‌ام دل‌خوشِ گرمای کسی نیستم آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطشِ سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهیِ برگشته زِ دریا شدم تا تو بگیری و بمیرانی‌ام خوب‌ترین حادثه می‌دانم‌ات خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ حرف بزن، ابرِ مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن، حرف بزن، سال هاست تشنه‌ی یک صحبتِ طولانی‌ام ها...به کجا می‌کِشی‌ام خوبِ من؟ ها...نکشانی به پشیمانی ام!
صبح را اگر به زبان خورشید ترجمه ڪنیم در قبیله ے آسمان زمزمه ڪنیم و به لهجه ے نور دڪلمه ڪنیم آن وقت سرزنده و شاداب طلوع مے ڪنیم صبح را باید از سر گرفت گاهے باید قاب گرفت و گاهے نیز باید یاد گرفت صبح زیباترین دلیل آغاز،و بزرگترین دلیل امتداد است چرا ڪه مے توان ڪلام مهر را از نزدیک ملاقات ڪرد.
عرفه آمد ومن باز مصفا نشدم حاجی معتکف یوسف زهرا نشدم همه گشتند سفید و دل من هست سیاه باز هم شکر که پیش همه رسوا نشدم 🎊پیشاپیش روز عرفه روز دعوت عاشقانه بسوی خدا مبارک🎊
با سلام ساخت استیکر مذهبی پذیرفته می شود✅ دارای نمونه کار ✅ ساخت سریع ✅ تعداد بالا هدیه ✅ قیمت مناسب ✅ https://eitaa.com/stikerzohoor @Shahdid خرید👈
. کشتی به آب بیانداز ناخدا، اینجا هوا طوفانی است. گاهی ابریِ دلمان خودش را می‌چلاند و زیر موج های دریا غرق می‌شویم. کشتی به آب بیانداز ناخدا، ما هر روز یک آب و هوای جدیدیم! گاه رعدیم، میزنیم و جوانه ها می‌ سوزند و باران دودشان میکند. گاه نعره‌ایم میان موج‌ها فریاد میزنیم و کسی نیست. کشتی به آب بیانداز ناخدا، باز به نوکرانت بگو بادبانها را بکشند. مثل همیشه پیدایمان کن و از پشت موج‌ها بگو مسافران دریایی سوار شوند. بگو برای همه جا هست. کشتی به آب بیانداز ناخدا! تا قایقهایمان به گِل ننشسته، سلام ناخدا کشتی لازمیم! من الغریق الی الرفیق... ب‌.نظری منش
💔 ۸ ذی‌الحجه سالروز حرکت کاروان اما‌م‌حسین علیه‌السلام از مکه به کربلا 💔 از حال و روز کوفه پریشان شدم حسین گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین😭
شکنجه دیده ام و خسته و پریشانم از اینکه نامه نوشتم بیا پشیمانم تو را به جان رقیه(س)؛ حسین(ع) کوفه نیا فدای تو بشوم ای پسرعمو جانم بیا و فرض کن اصلا که نامه ها گم شد بیا و فرض کن اصلا که سست پیمانم سرم به سردرِ دارالإماره نذر توست ببین! فدای سرت که شکسته دندانم نیا، تو را قَسَمت میدهم به جان رباب(س) برای حالِ رقیه(س) عجیب حیرانم برای طفلِ رضیع ِ تو حرمله(لع) امروز- سه شعبه داده سفارش! اگر که گریانم عصایِ کهنۂ پیرانِ کوفه نو شده است دلیلِ این همه تغییر را نمیدانم چه نقشه ها نکشیده برای پیکر تو من از نگاه غضبناکِ شمر(لع) میخوانم- که وعده داده به خنجر سرِ تو را ای وای... خدا کند که نیایی! امیرِ عطشانم به روی تل نزَند روی صورتش زینب(س) به خون کشیده نبیند تو را... پریشانم! 🍇
این داستان رو تقدیم می کنم به همه ی مادر های فراموش شده چمدونش را بسته بودیم ، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نون روغنی ، آبنات ، کشمش چیزهایی شیرین ، برای شروع آشنایی ... گفت : "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!" گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن." گفت : "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا، اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟" گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!" گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی دخترم؟!" خجالت کشیدم ...! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم. اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود، راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم! زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم، ساکش رو باز کردم قرآن و نون روغنی و ... همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن! آبنات رو برداشت گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی." دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: "مادر جون ببخش، حلالم کن، فراموش کن." اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت: "چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد، شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!" در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب میگفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر!!"
🍃🦋 خداوند را برای آنکه دوستش داری پرستش کن نه برای آنکه از او می‌ ترسی، چون پرستش از روی ترس دین فرومایگان است.