#دُعآےهَرروزبَݩدگے
"خدایا! امروز مرا دوست دار اولیائت قرار بده ودشمن دشمنانت کن وپیرو سنت خاتم رسل بدار، ای بازدارنده دلهای پیامبران...!"
☆|@shohaadaae_80|☆
♦️🔷♦️🔷♦️🔷
#دُعآےهَرروزبَݩدگے
شرح مختصری ازفراز دعای روز بیست وپنجم ماه مبارک رمضان🌙
🍁🍁🍁
درشرح دعای روز بیست وپنجم آمده است:" در دوره آخرالزمان قلب مومن آب میشود؛ زیرا گناه را میبیند واستطاعات تغیر وضع راندارد."
مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی میفرمایند: اگر پسرتان بی تقواست ونماز نمیخواند، نباید اورا دوست داشته باشید، حدیث است که به حقیقت ایمان نمی رسید، مگرآنکه نزدیک ترین خویشان خود را برای خدا دوست نداشته باشید، چون متدین نسبت ودورترین افراد را برای اینکه متدین است، دوست داشته باشید.
🍁🍁🍁
این استاد اخلاق در ادامه با بیان حدیثی دیگر، اظهار میکند: امام باقر(ع) به شخصی فرمودند:" اگر اراده کردی که بفهمی بهشتی🦋 ✨هستی یا جهنمی🔥😈..به قلبت مراجعه کن، اگر دیدی اهل طاعت را دوست داری، اهل بهشت واگر اهل گناه را دوست داری، اهل جهنم هستی وانسان درقیامت باکسی که اورا دوست دارد❣، محشور میشود."
🍁🍁🍁
پروردگارا! این دعاهارا به مرحمت خودت برما مستجاب گردان..!🥀
🌟التماس دعای مخصوص فرج🌟
☆|@shohaadaae_80|☆
🍁🍁🍁
#حرفخوب💚
اونا چجوري اَز آرزوهاشون گذشتن(:
وقتي ما نميتونیم اَز گناهامون بگذریم!
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
🔷 پاسدار معمولی 🔷
🔶 دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد. علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچههای بسیجی با او همکلام میشود از او میپرسد: «جهان آرا کیست؟ تو او را میشناسی؟» و سیدمحمد جواب میدهد: «پاسداری است مثل تو.» او میگوید: «نه؛ جهان آرا ۴۵ روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است.»
سیدمحمد جواب میدهد: «گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است.»
🔷 فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصیاش راهی اتاق فرماندهی میشود. میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.
🔶 راوی: پدر شهید
♥️ شهید سید محمد جهانآرا
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
#حرفخوب💚
شایدخداوقتی
نگاھبہبندههاشمیڪنہ
یہلبخندمیزنہوتودلشمیگہ
ایبابا...
توچیمیخوایومنچیدیدمبرات..(:🌱
•🦋| @shohaadaae_80 |🦋•
#آشݒَݫۍاَزݩُوعاِفطارے
گوشت چرخ کرده:500 گرم
فلفل دلمه ای سبز یا قرمز خرد شده :1 عدد
گوجه فرنگی :3 عدد
رب گوجه فرنگی:1 قاشق غذا خوری
پودر زعفران :1/2 قاشق چایخوری
فلفل سیاه:1/2 قاشق چایخوری
سیب زمینی حلقه شده :2 عدد
پیاز رنده شده :1 عدد
پودر سیر :1/2 قاشق چایخوری
پاپریکا :1/2 قاشق چایخوری
گرد لیمو :1 قاشق چایخوری
نمک :به میزان لازم
طرز تهیه مرحله به مرحله کباب تابه ای
پیاز را رنده کنید و آبش را بگیرید . بعد گوشت چرخ کرده را به همراه پیاز رنده شده ، مقداری نمک ، فلفل و زرد چوبه با دست خوب ورز میدهیم .
آنقدر ورز میدهیم تا کاملا به خورد هم بروند.در یک تابه مقداری روغن میریزیم و رب گوجه فرنگی را با حرارت بالا تفت میدهیم.
ادویه پایریکا را هم به آن اضافه میکنیم و چند ثانیه دیگر تفت میدهیم .سپس نصف پیمانه آب جوش اضافه میکنیم و در کنار آب جوش گرد لیمو و زعفران را مخلوط کرده و بعد از یک جوش کوچک سس را از روی حرارت برمیداریم.
گوشت های ورز داده شده را به اندازه و حالت دلخواه خود فرم دهید و در تابه روغن با حرارت ملایم رو به بالا سرخ کنید.
دو طرف گوشت را سرخ کنید تا گوشت آب بیندازد و بعد از سرخ شدن غذای شما آماده است.
نوش جان😋❤️☺️
@shohaadaae_80
4_5855073518701512078.mp3
9.93M
#درساخلاق✨
👤حجتالاسلام و المسلمین عالی🎙
❇️ موضوع : عواملبرکتدرزندگی🌺
#جلسه_هشتم8⃣
#کلام_عالی🦋
#ویژه_ماه_رمضان🌙
•👂| @shohaadaae_80 |👂•
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیویکم1⃣3⃣ - لیلا خانم . من فلسفه ی زندگی رو این طور می فهمم که مدتی فرصت داری
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیودوم2⃣3⃣
اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور کنه، این که با پدرت سر ناسازگاری گذاشتی و تحویلش نمی گیری رو هم میبینم و هم می دونم . علتش هم تقصیر اونه . این همه حق گرایی پدرت چه نتیجه ای داشته لیلا؟
من دیگه نمی خوام تو رو غصه دار ببینم. میفهمی؟
نمی فهمم. نمی خوام منش و بینش پدرم را اینطور ساطور کشی شده بفهمم.
بستنی می آورد . سهیل لبخند می زند. بستنی را می گیرد و مقابلم می گذارد. گریه ام را قورت می دهم . چه کار سختی ! باید زودتر از این یاد می گرفتم اشکم از چشمم روی صورتم نریزد.
باید اشکم از قلبم بچکد. هرچند رنگ خون باشد و در رگ هایم جریان پیدا کند. این طور دیگر هر کس جرئت نمی کرد دایهی مهربان تر از مادر بشود برایم.
-لیلا! ببخش عصبی شدم . اصلا نفهمیدم چی گفتم .
ببین لیلا!
بیا بیخیال بشیم. من تو رو میپرستم . دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم . محبت مون رو باهم بگیم.
-لیلا! ببخش عصبی شدم . اصلا نفهمیدم چی گفتم .
ببین لیلا!
بیا بیخیال بشیم. من تو رو میپرستم . دیگه حرف فلسفی منطقی نزنیم . محبت مون رو باهم بگیم.
راست می گوید. بین عاشق و معشوق فلسفه و منطق مزخرف ترین علم کلامی است؛ اما درست نمی گوید.
با منطق عشق ، فلسفه ی کلامی معشوقین شکل گرفته است.
ولی الان نه او عاشق است و نه من معشوق.
آرام بلند می شوم. چرا عصبی نیستم ؟
چون تازه دارم می فهمم دنیا چه رنگی است و بر چه ایده ایی دارد جلو می رود که این قدر خشن و خونین و زشت است.
صندلی را سرجایش می گذارم . نگاه به چشمانش نمی کنم تا دلم نسوزد. به آرم طلایی سرآستین خیره می شوم و می گویم :
- راست می گی پسردایی! اگه الان اینجا نشستیم و ادای عاشقی در می آریم و اگر موفقیم و طبل برداشتیم و می کوبیم تا عالم و آدم حسرت زده نگاهمون کنند، اگه می تونیم موسیقی لایت گوش بدیم و کافی میکس رو در عالم واقع کنار تمام این پسرها و دوستای خوشگل شون بخوریم ، چون خیالمون راحته چند نفری هستند که پای همه ی حقایق عالم هستی وایسادند.
من شاید مثل تو فکر می کردم ، اما الان ازت ممنونم که برام گفتی . هرچند که من نمی خوام افکارم مثل افکار شما خودخواهانه و پست باشه .
رنگ چهره اش سفیدی را رد کرده و به سرخی رسیده .
می ترسم و چشم می گیرم .بلند می شود و مقابلم می ایستد. به ثانیه ای دستش با شدت به صورتم می خورد .
زمان لحظه ای می رود و بر می گردد. در گوشم زنگ بلندی به صدا در می آید ، چشمانم را می بندم تا بتوانم صدای زنگ را کنترل کنم.
تازه سوزش صورتم را حس می کنم . چشم باز می کنم . دستش روی هوا مانده است . تقصیری ندارد . دردش آمده، شنیدن حق تلخ است .
لبخند می زنم ،اما تمام تنم می لرزد . دستم را مشت می کنم . لبم را به دندان می گیرم . کاش می توانستم برای چند دقیقه ای بغض نکنم . به زحمت چشمانم را باز می کنم و نگاهش می کنم .
فقط می گویم:
- حق ، اون کودکیه که زیر آوار می مونه ،چون جامعه ی جهانی سرزمینش رو می خواد. فرقی هم نمی کنه ،سرخ پوست آمریکایی باشه که زنده زنده سوزوندنش ، یا اون بچه ی کشور همسایه که گریه می کنه و می گه من نمی خوام بمیرم .
حق گرسنه ی سومالیایی که بچه ش داره جلوش جون می ده و آمریکا گندم اضافه ش رو توی دریا می ریزه . این هم حقه ، هم واقعیت . من حالا فهمیدم که باید به پدرم افتخار کنم.
تا می آیم بروم دستش را مقابلم می گیرد :
- لیلا ، من غلط کردم . ببین .... دستم بشکنه . خواهش میکنم صبر کن .
اگر لحظه ای دیگر در این فضای مستانه بمانم بالا می آورم . دستش را پس می زنم و تند پله ها را پایین می روم . از در که بیرون می روم ، کسی صدایم می کند . برمی گردم .
پدر و علی هستند . صورتم را می پوشانم و همراهشان سوار ماشین می شوم. جواب سوال های پی در پی علی را می دهم . هنوز گنگ و منگم . هم از سیلی ای که خوردم ،هم از سهیل . چقدر تغییر کرده است !
هرچه بیشتر فکر می کنم این نتیجه برایم ملموس تر می شود که سهیل میخواسته مرا برای خودش تصاحب کند .
این مدل رایج علاقه است که همه جا و بین همه جریان دارد .
چیز عجیبی هم نیست . به کسی محبت کنی تا او را برای خودت کنی ؛ خود خواهانه ترین صورت محبت . اما حالا این ها مهم نیست ؛ مانده ام که با این جای سیلی روی صورتم چه کنم؟ خدا به داد برسد.
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
#رنج_مقدس🍀 #قسمت_سیودوم2⃣3⃣ اگر پدرت می موند سر زندگی مجبور نبود این همه سال تو رو از خونه دور ک
#رنج_مقدس🍀
#قسمت_سیوسوم3⃣3⃣
علی و پدر مرا پیاده می کنند و می روند .
چه لطف بزرگی ! با مادر راحت تر می شود تدبیر کرد .
دنبال مادر تمام خانه را می گردم . نیست ،قرار نبود جایی برود .
مثل بچه ها گریه ام می گیرد . چند بار جیغ می کشم تا بلکه از فشار روانم کم کنم . صورتم را با آب سرد می شورم فایده ندارد . آینه ی روشویی را خیس می کنم تا دیگر سرخی جای دستان سهیل را نشانم ندهد.
از داخل یخچال کرم آلوئه ورا را بر می دارم و روی صورتم می مالم .
مستأصل توی حیاط می نشینم . به دقیقه ای نمی کشد که در خانه باز می شود . با دست جای سیلی را می پوشانم .
- این جا چرا نشستی ؟
چادرش را می گیرم و دنبالش راه می افتم. در سالن را باز می کند . پشت سرش در را می بندم .
کیفش را به جا لباسی آویز می کند. چادرش را تا می زنم و روی جالباسی میگذارم . مقنعه اش را در می آورد . می گیرم و تا می زنم . راه می افتد طرف آشپزخانه .
دنبالش می روم .
صندلی را عقب می کشد و می نشاندم.
- مثل جوجه اردک دنبال من راه افتادی ، قضیه چیه؟
در یخچال را باز می کند ظرف میوه را روی میز جلویم می گذارد .
- مامان !
- جان! بالاخره لب باز کردی .
- شما الان بابا رو دوست داری برای اینکه تصاحبش کنی یا....
مکث می کنم .
صندلی را عقب می کشد و مقابلم می نشیند . گیر سرش را باز می کند .
موهای مجعدش دورش میریزد . دست می زند زیر چانه اش و نگاهم می کند . چقدر قشنگ است نگاهش . اگر می شد تک چروک پیشانی اش را پاک کرد، هیچ نقصی در صورتش پیدا نمی شد. _نه! من دلم نمی خواد که برای محبتم به بابا یا هرکس دیگه ای چیزی دریافت کنم. شعاری است این حرف . _ مخصوصا پدرت که من بهش محبت ندارم.
چشمکی می زند و ادامه می دهد:
_برایش می میرم .
تو چرا روسری تو در نیاوردی و کشیدی توی صورتت؟
نمی توانم لبخند بزنم . ته دلم ذوق خاصی جریان پیدا می کند شاید هم حسرت است.
بالاخره که باید جوابی باشه تا این حس و حالت ایجاد بشه . _این حرفت درسته ، اما بحث به به سلطه درآوردن دیگران نیست ، یعنی اینکه من شوهرم رو دوست دارم ، پس باید هر طوری که من می خوام باشه.
این درست نیست. این محبت به مشاجره می کشه ، به حالت برخوردی می رسه ، به مقایسه ی کارهای دو طرف می رسه. چاقو را برمی دارم و روی پوست پرتقالی که مقابلم است خط های موازی می کشم. زندگی دونفر مثل دو خط موازی است یا دو خط منقطع ؟ من هم اگر روزی کسی را دوست داشته باشم قطعا همین کار را می کنم . حس بد یک شکارچی روی قلبم می نشیند.
اصلا مگر غیر از این هم مدلی هست؟میدونی لیلا جون! درست نیست که محبت طوری شکل بگیره که مثل بازی های بچه ها برد و باخت باشه، یعنی اگر باب میل من رفتار کرد پس برده ام، اگر نه باخته ام. مادر بلند می شود . روسری ام را برمی دارد و دستم را از روی صورتم می کشد. نگاهش مات می شود و به لحظه ای حالش عوض می شود . دستانم را می گیرد و آرام روی صندلی کنارم می نشیند:.....
#بہشیرینےڪتاب📖
✏️نویسنده: نرجس شکوریان فرد
#ادامهدارد...⏰
📔📕📗📘📙📓📔📕📗📘📙📓
#ڪپے_فقط_باذڪرآیدے_ڪانال👇🌱
♡{ @shohaadaae_80 }♡
#ماهرمضان🌙
پنجسحرماندهكهازاينرمضانكمبشود🥀
روزىِ سالِ منِ خسته فراهم بشود... 🥀
به حساب دل مشتاق پر از تابُ تبم... 💔
نود و سه سحـر مانده مُحـرم بشود... 💔
@shohaadaae_80
🔶 تلاوت قرآن به نیابت از شهدا
🍃جزء بیست و ششم6⃣2⃣
🌷 ثواب آن هدیه به امامزمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) به نیابت از شهیدان محمدحسین مومنی و ستار اورنگ و محمد پورهنگ🌹
📣 لطفا نشر دهید تا همه در ثواب این ختم سهیم باشند🦋
@shohaadaae_80
6285600_155.mp3
3.99M
📖|تندخوانےوترتیلجزءبیستوشش
2⃣6⃣
🎤|قـارے: استاد معتـز آقایـے
•✨[ @shohaadaae_80 ]✨•
#هَمـڳآمبـــآڪَلٰامۅَحے
جزء6⃣2⃣قرآن کریم:
♦️ آیه ۱۲سوره حجرات:«...وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا...﴿۱۲﴾»
♦️ترجمه:«...و بعضى از شما غيبت بعضى نكند آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده اش را بخورد....»
📌نکته اخلاقی:
غيبت آن است كه انسان در غياب شخصى چيزى بگويد كه مردم از آن خبر نداشته باشند و اگر آن شخص بشنود، ناراحت شود. این کار یکی از گناهان کبیره است.
🔔به این آیه توجه کنیم:
🚫براى جلوگيرى از غيبت بايد زمينههاى غيبت را مسدود كرد.
🚫گناه، گرچه در ظاهر شيرين و دلنشين است، ولى در ديد باطنى و ملكوتى،خباثت و تنفّرآور است.(باطن غيبت، خوردن گوشت مرده است و درباره هيچ گناهى اين نوع تعبير بكار نرفته است.)
🚫همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت قرار گرفته است، چون حاضر نيست، قدرت دفاع ندارد.
🚫غيبت كردن، نوعى درّندگى است.با تقوا سازگارى ندارد.
⚠️غيبت و بدگويى از ديگران حرام است، از هر سنّ و نژاد و مقامى كه باشد. پس گناه خود را توجیه نکنیم و دیگر مرتکب این گناه نشویم.
🌸إِنَّهُ حَمیدٌ مَجید🌸
📿@shohaadaae_80📿.
🌹🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌹