ماهنامۀ سوره
«مقاومت اسلامی؛ علیه یأس و بنبست» گفتاری از شهید سید هاشم صفیالدین است که در آن، شهید بزرگوار، از
بخشی از گفتار شهید صفیالدین؛
«بهلطف شهدایمان و رهبرانمان و فرهنگمان و مجاهدینمان از علما و رهبران و شهدایی که به شهادت رسیدند و همچنان به شهادت میرسند، بهلطف این صبر و تحمل، بهلطف این تکیه به خدا و توکل بر او، شهادت تبدیل به مدرسه شده است. این مدرسه مقهور نمیشود، شکست نمیخورد و این میزانِ بسیار بسیار بسیار اندکی از میراث تبعیت امامحسین(ع) است و بیایید با من فکر کنید، اگر این ارث بهصورت عملی و فکری و بهعنوان یک راهوروش و مدرسه بهپهنای تمام سرزمینهای اسلامی گسترده میشد، اکنون مسلمانان به کجا رسیده بودند؟! ای مسلمانان، آیا این نورهای حسینی فقط شیعه و مسلمانان را رهایی بخشید؟ خیر، تمام بشریت را آزاد کرد!
این موضوع نیازمند جستوجو و بحث است و نیازمند این است که دربارۀ آن نوشته و تبیین شود؛ زیرا من به شما میگویم اگر همانگونه که یزید میخواست، دین محمد کشته میشد و به پایان میرسید، حتی از مسیحیت نیز یادی باقی نمیماند. از هیچ دینی بهعنوان «دین» اثری باقی نمیماند و برای عبودیت خدا، جایی در این جهان باقی نمیماند! این توازن بشری هرچند با شدت و ضعف، باقی ماند. همانطور که عرض شد، جهان نیازمند یک توضیح است و این بهلطف خونهای مبارک است. امامحسین فقط امام شیعیان نیست و فقط امام مسلمانان نیست؛ بلکه امام تمام جهان و تمام بشریت است، همانگونه که پدربزرگش فرستادهای برای تمام جهانیان و رحمتی برای تمام عالم بود، ایشان نیز امام وصی برای رحمت و هدایت تمام جهانیان است. مقاومت ما، این معنا را بهلطف خدا، تجسد کرد. شهادت در روزگار ما، از این معنا بهره برده است و اینجا بازمیگردم و بر اهمیت این مجالس بر اساس روایات تأکید میکنم.
عزیزان، عظمت و قدرت مقاومت ما، از این مجالس پربرکت است؛ در این گریههای صادقانه، در این آموختهها، در این اخلاص و در این تطبیق فکری و عملی. هنگامی که دربارۀ شهادت سخن میگویی و در مجلس عزا شرکت میکنی، عاشق حسین و دیدار او و شهادت در راه خدا میشوی. این چنیناند شهدای ما. در فیلمی که تلویزیون «صراط» از امامخمینی(رضوان الله تعالی علیه) پخش میکرد، دیدم که میفرمودند:
«پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نگویید که دیگر به پیروزی رسیدیم و دیگر نیازمان به این عزاداریها و مرثیهها و اشعار چیست، ما احیای عزاداری میکردیم تا به پیروزی برسیم حالا دیگر رسیدیم.» امام به آنها میفرماید چنین نگویید و از این مجالس مراقبت کنید؛ همانگونه که از دیگر عادات خوب که از قدیم بر جای ماندهاند، مراقبت میکنید. سپس میفرمایند و این مهمتر است، در لحظهای که از اقامۀ این مرثیهها و عزاداریها و گریهها و شعرها و هرآنچه انجام میدادیم در این مورد، دست بکشیم، این انقلاب ما به پایان میرسد و چیزی باقی نمیماند و این به آن معناست که هرچه داریم، از عاشورا داریم.»
🆔 @Sourehmagazine
43.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«یکوبیست؛ وقتِ حاجقاسم»
▫️ بخشی از سفرنامهٔ «زیارتگاه کرمان؛ تکهای از جغرافیای مقدس مقاومت»؛ به قلم حمیدرضا میررکنی، منتشرشده در پیششمارهٔ دوم ماهنامهٔ سوره، بهمن ۱۴۰۱
▪️ ویژه ساعت شهادت شهید حاجقاسم سلیمانی و همراهان در فرودگاه بغداد
🆔 @Sourehmagazine
سردبیر سوره در سرمقالۀ شمارۀ هفدهموهجدهم، با طرح پرسشی در ابتدای متن که «آیا روشنفکری جریانی موهوم است و مبارزه با آن، جنگیدن با دشمن فرضی است؟»، به پاسخ به آن میپردازد و از جریان روشنفکری غربزدهای میگوید که امروز، از طرفی از کشورهای غربی کمیسیون میگیرند و از طرف دیگر با نوید دادن یک زندگی موهوم، عاریتی و غیرمستقل از بدن کشور میزبان ارتزاق میکنند و در نتیجه، «موهوم» و «فرضی» دانستن چنین جریانی، نحوی سادهانگاری و دستکمگیری است. او در همان ابتدا تصریح میکند که منظور از روشنفکری، روشنفکری غربزده و سکولار است و این صفت به قرینۀ تاریخی حذف شده، چرا که نهاد روشنفکری در ایران در وابستگی به سیاست و اندیشۀ غرب پا گرفته است.
سید علی سیدان در ادامه توضیح میدهد که چگونه این روشنفکرانِ نیابتی، با طرح زندگیهای عاریتی و خلع سلاح مقاومت در جهت نیل به مقاصد سرمایهگذاران خود، هم وطن و مردم را میفروشند و هم مرگ خود را تسریع میکنند؛ چرا که به هر میزانی که آن زندگی تحقق پیدا کند و کشورها از مقاومت تهی شوند، اساس روشنفکری بیمعنا میشود و در این شرایط است که روشنفکران تبدیل به دلقک میشوند. او پس از توضیح و بیان مصادیق گوناگون از روشنفکرانِ نیابتی ایرانی در گذشته و حال، به توضیح مطالب مرتبط با این موضوع در شمارۀ تازۀ سوره میپردازد.
برای مطالعهٔ کامل این گفتار، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
سردبیر سوره در سرمقالۀ شمارۀ هفدهموهجدهم، با طرح پرسشی در ابتدای متن که «آیا روشنفکری جریانی موهوم
بخشی از سرمقاله؛
«زندگی روشنفکری، یک «حیات مذبوحانه» است. آنها مبلغ چیزی هستند که در صورت سیطره، خودِ آنها را مرخص خواهد کرد و دلقکها و حتی پورناستارها را به جای آنها خواهد نشاند. حتی دست و پا زدنهای آقای یوسا که از این وضع به فغان آمده، مذبوحانه است. مذبوح کسی است که حیاتش وابسته به قوۀ ذابح است. هر زمانی ذابح اراده کند، اویی را که در حال دستوپا زدن است به آنی خواهد کشت. در ذات مذبوح بودن زندگی عاریتی نهفته است. وقتی همه زندگی خود را از غرب به عاریت گرفته باشیم، همچون حیوانی مذبوح در حال دستوپا زدن زیر پای غرب خواهیم بود. در این صورت ما مذبوحیم، حتی اگر تکان بخوریم. ما مردهایم، حتی اگر متحرک باشیم.
آن زندگی و سیاستی که قبلهاش غرب است، همواره روشنفکری مناسب حال خود را فرامیخواند و تقویت میکند. روشنفکران نیز در خدمتی متقابل، آن زندگی عاریتی و سیاست وابسته را موجه و تئوریزه میکنند. چنین روشنفکرانی را میتوان «روشنفکران نیابتی» دانست. روشنفکر نیابتی کسی است که در کشورهای اهل مقاومت، مُبلغ زندگی عاریتی است. روشنفکر نیابتی کسی است که استقلال فکری ندارد و تصور میکند سرچشمۀ قدرت، غرب است و ما ناچاریم خودمان را با غرب «سازگار» کنیم. روشنفکر نیابتی کسی است که همچون ابزارآلات جنگی استعمار علیه مقاومت عمل میکند. روشنفکر نیابتی کسی است که میگوید باید پیش از آنکه قدرت قاهرۀ غرب ما را سکولار کند، خودمان به دست خودمان سکولار شویم. روشنفکر نیابتی ما را به خودکشی از ترس مرگ فرامیخواند. روشنفکر نیابتی کسی است که تمام هنرش وابسته به بازار متصل به سرمایهداری جهانی است. روشنفکر نیابتی از زمره بشریت مونتاژ است و گفتارپرداز فرد منتشَر. روشنفکران نیابتی، هر چند در چهرههای گوناگونی ظاهر شوند اما همگی بازتولید و رونوشت یکدیگرند. روشنفکران نیابتی مانند تصاویر تکراری اندی وارهول از مرلین مونرو، گاو، کوکاکولا و مائو هستند؛ از روی هم کپی شدهاند.
نقد ما به جریان روشنفکری کاری تفننی یا از روی عادت نیست. مسئله آن تناسبی است که میان زندگی عاریتی با روشنفکری نیابتی وجود دارد. نقد گفتار نیابتیها به ما امکان میدهد که نسبت به سرچشمههای فکری تصمیمات و گفتار سیاستمداران غربزده آگاهی پیدا کنیم. شما فکر میکنید این حرف را چه کسی در دهان آن سیاستمدار تکنوکرات گذاشته که «دکترینی که از انقلاب و بعداً جنگ بیرون آمده است، مبارزه با استکبار است. این دکترین نمیتواند نیازهای روزافزون جامعۀ شما را برای رقابت با کشورهای منطقه یا جهان تامین کند»؟ (حسین مرعشی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی در میزگرد «احزاب کجای سیاست ایرانند؟» در رسانه خبرآنلاین)
شناخت روشنفکری نیابتی، امکان شناخت آن زندگی عاریتی و مذبوحانه را به ما میدهد. زندگی عاریتی چیست؟ آن زندگی غیرمستقل که با تلاطمات محتوم و واقعی جهان بر باد خواهد رفت. زندگی عاریتی، توسعۀ اماراتی است که ننگ مراوده با اسرائیل و چشم بستن بر جنایت غرب را بر پیشانی دارد و هر لحظه ممکن است دچار خشم ملتهای مسلمان شود و غرب هم او را گردن نگیرد و یکشبه اقتصاد و امنیت و معماریاش فرو بریزد. ْهمین حالا که این سطور نوشته میشود، یکی از روشنفکران نیابتیِ ارگانیک به وظیفۀ همیشگیاش عمل کرده و زندگی عاریتی را زیبا جلوه داده و جمهوری اسلامی را متهم به نداشتن «زیباییشناسی» کرده و گفته است: جیدیپی و فرودگاه اماراتیها برای ایرانیها تبدیل به حسرت شده! (محمد فاضلی در نشست اتاق ایران، منتشرشده در خبرگزاری دانشجو)»
🆔 @Sourehmagazine
سارا عاقلی در پیششمارۀ اول، به سراغ سازمان مجاهدین خلق رفته بود و پیشبینیهای فروپاشی جمهوری اسلامی از سوی مجاهدین خلق را، در مطلب «سودای انطباق»، روایت کرده بود. حالا در مطلب «سودای سازگاری»، به سراغ نهضت آزادی رفته و پیشبینیهای فروپاشی جمهوری اسلامی از سوی آنان را بررسی میکند. او در ابتدا، با طرح برخی از این پیشبینیهای قید شده در بیش از دوهزاروششصدوهشتادوهشت بیانیه که بخش زیادی از آنها دربارۀ بحران بقا و قریبالوقوعبودن فروپاشی و سقوط جمهوریاسلامی است، این پرسشها را پیشمیکشد؛
. چرا نهضت آزادی، جمهوریاسلامی و مردم معتقد به آن را «خسر الدنیا و الآخره» و بیآینده میدید؟
. آیندۀ جهان در نظرگاه نهضت آزادی چطور جایی است که جمهوریاسلامی در آن جای نمیگیرد؟
. جهانِ نهضت آزادی چیست که دوام نیمقرنۀ جمهوریاسلامی را نمیبیند؟ به کدام جهان خیره شده و جهان چگونه بر آنها پدیدار میشود؟»
نویسنده در ادامه برای پاسخ به این پرسشها، به سراغ «مهدی بازرگان»، مؤسس و مؤثرترین عضو نهضت آزادی، میرود و با بررسی آراء و افکار و آثار مکتوب او، تلاش میکند به پرسشها پاسخ داده، نشان دهد که «ماشین پیشبینی فروپاشی جمهوری اسلامی» از دل چه جهانی ممکن میشود. جهانی که جانمایۀ اندیشهاش دربارۀ ایران و ایرانی به این جمله ختم میشود «سر بقای ایران، پفیوزی ماست»
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
سارا عاقلی در پیششمارۀ اول، به سراغ سازمان مجاهدین خلق رفته بود و پیشبینیهای فروپاشی جمهوری اسلام
بخشی از متن؛
«بخش مهمی از آثار او که نمایانگر ذهنیت او از جوامع غیرغربی از جمله ایران است، خُلقیاتنویسیهای اوست؛ کتابهایی با مضمون مرور و تحقیر رفتارهای ملل مشرقزمین، مانند «سازگاری ایرانی»، «ملت ايران چه بايد بكند؟» و «سرّ عقبافتادگی ملل مسلمان». نحوۀ ظاهرشدن جهان بر مهندس مهدی بازرگان را از کتاب «سازگاری» شروع میکنیم؛ کتابی که هستۀ اصلی تفکر بازرگان را آشکار میکند.
«سِرّ بقای ایران، پفیوزی ماست.» این جمله، جانمایۀ اندیشۀ بازرگان در کتاب «سازگاری ایرانی» است؛ کتابی که بهگفتۀ خودش پس از آنکه «هوشمندی فرانسوی، سرسختی انگلیسی، انضباط آلمانی و بهطور کلی روح ملتهای اروپایی و آمریکایی» را دیده، به این فکر افتاده که «بد نیست خودمان را هم بشناسیم». او انسان ایرانی را پفیوز میداند؛ یعنی ملتی که اصول ندارد و با هر شرایطی سازگار میشود. اما سازگار با چهچیز؟ سازگاری از نگاه بازرگان به چه معناست؟ چرا آن را منفی و معادل «بیغیرتی» میگیرد؟
«سازگاری ایرانی» از نگاه بازرگان از جنس تساهل و سازگاری با طبیعت و حکومت استبدادی است و از نظر او برخاسته از پیشۀ انسان ایرانی یعنی کشاورزی است: «ایران و ایرانی از کشاورزی برخاسته. شهرنشینی اصالت و نقش مثبتی نداشته است»؛ ایدهای که تا آخر عمر با بازرگان باقی ماند و توضیح واضحتر آن را در سال ۱۳۵۹ در یکی از مقالات روزنامۀ «میزان» مطرح کرد: «سازگاری در اثر چندهزار سال شغل کشاورزی و زندگی در شرایط جغرافیایی فلات ایران زیر فشار دائم استبداد، خویِ بارز ایرانی شده است... .»
بازرگان مشکل سبک زندگی ناشی از «کشاورزی» را انفعال و تسلیم میدانست؛ یعنی انسان با قرارگرفتن در دامن طبیعت، حس مخلوقبودن در برابر هستی بزرگتر از خویش را درک میکند و تسلیم آن میشود و از نظر او، باعث ذلّت و خلع قدرت انسان میشود: «همین وابستگی و اسارت نسبت به زمین مایۀ مصیبت و منشأ همهگونه ذلت و ضعف زارع است. حاضر میشود تن به هر زور و ننگ بدهد...» و ادامه میدهد: «انسان وقتی خود را ناتوان میبیند، آمادگی بیشتری برای التفات و اعتقاد به قوای مافوق طبیعه و میل به تعظیم در برابر آنها پیدا میکند. اتکا به خود که نباشد، اتکا به غیر و احیاناً به خدا قوت میگیرد.»
از نظر مهندس بازرگان، انسان شرقی و مشخصاً انسان ایرانی گرفتار ذلت و ضعف است؛ چون هنوز خود را جایگزین خدا و یگانه قدرت مطلق جهان نکرده. هنوز به غیرخویشتن تعظیم میکند. هنوز مفهوم «خدا» را از نقطۀ ثقل عالم بیرون نکشیده و خودش را جایگزین آن نکرده؛ بهعکس آنچه غرب در مسیر مدرنیته با خود و جهان خلقت کرد.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
اواخر مهرماه سال جاری بود که فیلمی با نام «لولیتاخوانی در تهران» در «جشنوارۀ فیلم رم» اکران شد. سازندۀ فیلم، «اران ریکلیس (Eran Riklis)» فیلمسازی اسرائیلی است که سابقۀ ساختن فیلمهایی چون «درخت لیمو»، «عروس سوریهای» و «عربهای رقصنده» را در کارنامه دارد. فیلم، اقتباسی از رمانی به همین نام نوشتۀ «آذر نفیسی» است که اولین بار در سال 2003 توسط گروه انتشاراتی «رندوم هاوس» منتشر شد و بعدها در زمرۀ پرفروشترینهای «نیویورکتایمز» قرار گرفت و به بیش از سی زبان ترجمه شد. آذر نفیسی، زادۀ 1334، استاد سابق زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاههای تهران و علامه طباطبایی است که سابقۀ مخالفت با قانون حجاب و منع از تدریس داشت و در سال 1376 برای همیشه به آمریکا مهاجرت کرد. نفیسی حدفاصل سالهای 1374 تا 1376 با هفت نفر از دانشجویان قدیمیاش برای مطالعۀ ادبیات و داستاننویسی گعدهای داشت و هر پنجشنبه تحت هر شرایطی این کلاس برگزار میشد. ماجرا و خاطرات این کلاسها، توصیف دانشجوها و کنشهای آنها، محتوای رمان «لولیتاخوانی در تهران» را تشکیل میدهند.
«خبرچینهای امپراطوری» ترجمه و تلخیصی از مقالۀ انتقادی «حمید دَباشی (۲۰۰۶)» دربارۀ کتاب «لولیتاخوانی در تهران» است. دَباشی استادتمام مطالعات ایران و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیاست. او عضو مؤسس مرکز مطالعات فلسطین و همچنین مؤسسۀ ادبیات تطبیقی و جامعه و بنیانگذار یک پروژۀ سینمایی به نام «رؤیاهای یک ملت» است که در راستای حفظ و نشر سینمای فلسطین فعالیت میکند. اهمیت مقالۀ دباشی در تحذیری است که نویسنده دربارۀ نقش روشنفکران نیابتی در توجیه عملیات نظامی و غیرنظامی امپراتوری ایالات متحده علیه ایران میدهد و معتقد است آثاری مثل «لولیتاخوانی در تهران» بخشی از طرح امپریالیستی آمریکا برای حمله به کشور ایران است. او در این نوشته، از طرح امپریالیسم آمریکایی و نقش روشنفکران نیابتی در پیشبرد این طرح گفته است؛ روشنفکرانی که او آنها را comprador مینامد که معنایی نزدیک به «وابسته» یا «دلال» یا «نیابتی» دارد.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور و یا از طریق سفارش از صفحات ماهنامهٔ سوره در اینستاگرام و پیامرسانهای بله، ایتا و تلگرام تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
از نظر داخلی در ایالات متحده، «لولیتاخوانی در تهران» آرمان «کلاسیکهای غربی» را در زمانهای ترویج و تبلیغ میکند که دههها مبارزه از سوی فعالان، محققان و فمینیستهای جهان سوم، سیاهپوست و پسااستعماری در نهایت موفق شده است توجههای اندکی را به ادبیاتهای جهان جلب کند. برای یک استاد سابق ادبیات انگلیسی [آذر نفیسی] که بهجز «لولیتاخوانی در تهران» هیچگونه کتاب معتبر یا اعتبارنامۀ دانشگاهی دیگری ندارد، در حالی که «پل وولفوویتز» از وزارت دفاع آمریکا او را به استخدام درآورده، «لئو اشتراوس» پدر نومحافظهکاران آمریکا و صاحب کتاب بدنام «تعقیب و آزار و هنر نوشتن»، او را آموزش و تلقین داده، تحت هدایت «فؤاد عجمی» هنرمند نومحافظهکار و شیعی لبنان بوده و «برنارد لوئیس» (رذلترین ایدئولوگ جنگ ایالات متحده علیه مسلمانان) با تمام وجود از او حمایت کرده است، رسیدن به همۀ این موارد دستاوردی عظیم است.
کتاب آذر نفیسی نمونۀ اعلایی از برجستهسازی ایدئولوژیک سلطۀ امپریالیستی ایالات متحده در داخل و بیرون و در سه حرکت همزمان است: ۱. اتکا بر فراموشی جمعی وقایع تاریخی در اطراف تحرکات امپریالیستی پیدرپی آمریکا برای تسلط جهانی. آنچه در «لولیتاخوانی» اهمیت دارد، غیبت آشکار امر تاریخی و مالهکشی وقیحانۀ ادبی است؛ ۲. این کتاب نمونهای از سوءاستفادۀ سیستماتیک از برخی اهداف برای مقاصد نامشروع است؛ ۳. با توسل به ادبیات انگلیسی که در قامت یک زن «شرقی» در نقش یک شهرزاد معاصر بازیابی و مفصلبندی شده است، کتاب تلاش دارد تاریکترین زوایای فانتزیهای اروپاییآمریکایی دربارۀ شرق را برانگیزد و بدین طریق مقاومتهای فرهنگی رقیب در برابر طرحهای امپریالیستی ایالات متحده را خنثی کرده و در عین حال مبارزۀ طولانیمدت و شریف زنان سراسر جهان مستعمره برای تحقق حقوقشان در مقابل سلطۀ استعماری و پدرسالاری داخلی را تحقیر کند.
پروژۀ «لولیتاخوانی در تهران» در لایۀ بیرونی، بهطور کلی به تحقیر ایرانیان و جنبشهای زنان و فرهنگ ادبی اسلام محدود است؛ اما هدفی بههمان میزان مهم هم دارد، یعنی کنارگذاشتن و کوچکشمردن فرهنگهای غیرسفیدپوست رقیب مهاجران، شامل آفریقاییآمریکایی، آسیاییآمریکایی، لاتینآمریکایی و سایر اقلیتهای نژادی. کمتر پیش آمده است که یک نوکر شرقی با طرحی امپریالیستی و در خدمت نژاد سفید توانسته باشد تا این حد در خدمت تفرعن امپراتوری در خارج از کشور و نخبهگرایی نژادپرستانه در داخل آن کشور عمل کند؛ اما همۀ این خدمات با یک کتاب انجام گرفت. بهغایت مهم است که نفیسی را بخوانیم، نهفقط بهخاطر خدمات ایدئولوژیک او به طرحهای امپریالیستی ایالات متحده در سطح جهان؛ بلکه بهسبب پیامدهای آن در درون آمریکا.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
بخشی از متن؛
شیوهای که ماشین پروپاگاندای ایالات متحده در سطح داخلی و بینالمللی بعد از ۱۱سپتامبر عمل میکند، کاملاً مشروط به موارد زیر است: حالتی از فراموشی لحظهای، ازدسترفتن سیستماتیک حافظۀ جمعی و اتکای غیراخلاقی و شرورانه بر این فرض که کسی نظاره نمیکند، کسی در نظر نمیگیرد و هیچکس سابقۀ چیزی را نگه نمیدارد: تاریخ، حافظه، یادآوری و تجربه، همگی مردهاند. این طرح پیشنهادی با آن تزهای اصولی که این امپراتوری درندهخو را به جریان انداخته است، بهخوبی مطابقت دارد و کار میکند؛ یعنی مفهوم «پایان تاریخ» «فرانسیس فوکویاما» که در این مورد با پایان حافظۀ جمعی و پاکسازی کامل تجربههای مشترک و حتی زدودن نزدیکترین تاریخ، مساوی است. جعل فوری دشمنان و اهداف متحرک، یکی در تعقیب دیگری، به طرز کار و عمل این امپراتوری مجازی بدل شده است. این امپراتوری فاقد و در واقع نیازمند غیبتِ حافظۀ بلندمدت است و اتکای شدیدی بر فشردگی حافظههای کوتاهمدتی دارد که تنها حدود یک یا دو سال دوام دارند.
باید افزود که این عمل فراموشی جمعی با نوعی استراتژی برای حافظۀ گزینشی همراه است؛ دو نمونۀ آسیبشناختی که بهواقع یکدیگر را تشدید و تأیید میکنند. اکنون یک نمونۀ بسیار قدرتمند و تمامعیار از این حافظههای گزینشی را میتوان آشکارا در روند فزایندۀ مجموعهای از خاطرهنگاریهای افرادی با پیشینۀ اسلامی دید. این آثار طی نیم دهۀ گذشته، پس از آغاز «جنگ علیه تروریسم» چون سیل بازار آمریکا را درنوردیدهاند. این آثار که شاید بهترین نمونهاش کتاب «لولیتاخوانی در تهران (۲۰۰۳)» از آذر نفیسی باشد، معمولاً به دغدغههای زنان مسلمان در جهان اسلام اشاره میکنند؛ اما این وضعیت را بهطور مستقیم در خدمت عملیات روانی ایدئولوژیک آمریکا قرار میدهند. همانطور که بوش بهکرات اشاره کرده است، اکنون ایالات متحده درگیر جنگی طولانیمدت و ناتمام با تروریسم است؛ تروریسمی که از قرار معلوم منشأ و خصلتی «اسلامی» دارد. در این خوانش خاص، اسلام، بسیار نفرتانگیز و خشن و از همه مهمتر، با زنان بسیار بدرفتار است؛ بنابراین مبارزه با تروریسم اسلامی، فینفسه بهمعنای نجات زنان مسلمان از شر مردانشان است.
سه سال پس از انتشار «لولیتاخوانی در تهران» و درست در میانۀ نگرانی جهانی دربارۀ عملیات روانی دیگری از آمریکا در منطقه، حالا بهوضوح میتوان دید که این کتاب تاحدی مسئول پروراندن افکار عمومی ایالات متحده، و در معنای وسیعی افکار جهانی علیه ایران است؛ زیرا زحمت زیادی کشیده تا در طول جنگهای متمادی دولت بوش در کشورهایی چون افغانستان (از ۲۰۰۱) و عراق (از ۲۰۰۳) بهعنوان یک ابزار پروپاگاندای کلیدی در خدمت آن باشد. بررسی دقیقتر این متن، نکات زیادی در این باره برای ما آشکار میکند که طرحهای امپریالیستی ایالات متحده در قلمروهای مشخصاً اسلامی چگونه عملیاتی میشوند.
انتشار «لولیتاخوانی در تهران» با جنگافروزانهترین دوره در تاریخ اخیر ایالات متحده و قدرتنمایی نظامیاش در سطح جهانی مصادف بود. این متن اهمیتی زبانزد یافته است؛ بهنحوی که خبرچینان بومی به روشنفکرانی نیابتی تبدیل شدهاند و در ایجاد رضایت عمومی از این تفرعن امپریالیستی نقشی حیاتی دارند. آذر نفیسی با یک ضربه، سه هدف همزمان را به دست آورده است: ۱. تحقیر سیستماتیک و بیوقفۀ کلیت فرهنگ مقاومت انقلابی در برابر تاریخ استعمار وحشیانه؛ ۲. دستیابی به چنین هدفی از طریق پیشبرد وقیحانۀ یک نمایش ظاهراً فرهنگی از امپراتوری درندهخو؛ ۳. در عین حال، تزریق این فکر به واپسگراترین و ارتجاعیترین نیروهای درون ایالات متحده که جنگی تمامعیار علیه پرافتخارترین سرزمین [آمریکا] در حال انجام است؛ جنگی از سوی جماعات مهاجر مختلف و اقلیتهای نژادی که بهدنبال تحصیلات در دانشگاهها و جامعۀ آمریکا هستند.
از نظر میزان نفرت بیدریغ این کتاب از هر چیز مربوط به ایرانیان، از شاهکارهای ادبی گرفته تا مردم عادی، از زمان انتشار کتاب بدنام «بتی محمودی» با نام «بدون دخترم هرگز (۱۹۸۴)» تاکنون هیچ متنی چنین انزجار سیستماتیک و بیدلیلی از ایران نشان نداده است. «لولیتاخوانی در تهران»، در جستوجوی نسخهای دورهمی از ادبیات انگلیسی بهمنزلۀ نمایش ایدئولوژیک امپراتوری آمریکا، یادآور متعفنترین پروژههای استعماری بریتانیا در هند است؛ زمانی که برای مثال، در سال ۱۹۳۵ یک افسر استعماری مانند «توماس مکولی» این حکم را صادر کرد: «باید بیشترین تلاش خود را به کار بندیم تا طبقهای شکل دهیم که بتواند مترجم و مفسر بین ما و میلیونها نفری باشد که بر آنها حکم میرانیم؛ طبقهای از اشخاص که خون و رنگشان هندی اما ذائقه، نظرگاه، کلمات و فکرشان انگلیسی باشد.» آذر نفیسی تجسم آن خبرچین بومی و عامل استعماری است که در خدمت یک نسخۀ آمریکایی از همین پروژه است.
فلسطین یکی از انگشتشمار نقاط جغرافیایی است که هر اتفاقی در آن بر کل جهان اثر میگذارد. فلسطین بهعنوان محل نزاعی اساسی در فهم دنیای امروز بسیار مهم است. سرزمینهای اشغالی، جغرافیای برخورد تمدنها و جدال تاریخهاست؛ جدال تاریخ سکولار و مقاومت، تاریخ استکبار و استضعاف. این مرز روشن و این تفاوت آشکار و سنجۀ مشخص، در بیش از چهارصد و پنجاه روز گذشته و پس از طوفان الأقصی، عینیتر و روشنتر شده و تمام جهان را تحت تأثیر خود قرار داده.
با این حال، عمدۀ روشنفکران ایرانی در این مدت ترجیح دادند یا سکوت کنند و یا به بیخطرترین شکل ممکن از کنارش بگذرند. آش این سکوت معنادار آنقدر شور شد که بیژن عبدالکریمی، استاد فلسفه، در برنامۀ زندۀ «به افق فلسطین» مجبور به واکنش شد و علیه روشنفکران موضع گرفت. موضعی که البته به مذاق روشنفکران و وابستگان رسانهایشان خوش نیامد و به تندی بر علیه عبدالکریمی شوریدند.
محمدجواد نجفی پس از یادداشت «فلسطین؛ روز داوری» که به بررسی مواجهۀ مجلات فکری فرهنگی با طوفان الأقصی پرداخته بود و در شمارۀ «15و16» سوره منتشر شد؛ این بار در «جنایت و مدارا» به سراغ روشنفکران و اصحاب قلم ایرانی رفته و مواجهۀ آنها با واقعیت طوفان الأقصی را بررسی کرده. یوسف اباذری، محمدرضا تاجیک، سعید زیباکلام، بیژن عبدالکریمی، عبدالکریم سروش، مراد فرهادپور و ... از جملۀ این روشنفکرانند.
برای مطالعهٔ کامل متن، به شمارهٔ هفدهم و هجدهم ماهنامهٔ سوره مراجعه کنید. این شماره را میتوانید از کیوسکهای مطبوعاتی سراسر کشور تهیه کنید.
🆔 @Sourehmagazine
ماهنامۀ سوره
فلسطین یکی از انگشتشمار نقاط جغرافیایی است که هر اتفاقی در آن بر کل جهان اثر میگذارد. فلسطین بهعن
بخشی از متن؛
«اسرائیل کنار نمیاد، خانم!» جملۀ «یوسف اباذری» که بارها در فضای مجازی منتشر شده است. او در جواب یکی از دانشجوها که برای پایان رنج فلسطینیان پیشنهاد میداد «با اسرائیل کنار بیاید»، با لحن عصبی و بیان مؤکد میگفت: «اسرائیل کنار نمیاد، خانم!» و در دو دقیقۀ بعدی، تاریخ مختصر صلحشکنی اسرائیل را ارائه میداد. نه آن جلسه و نه محتوای کلی حرفهای اباذری در آن جلسه مربوط به فلسطین نبود، اما هر وقت پرسش تکراری «چرا صلح در این جغرافیای پرحادثه برقرار نمیشود؟» در ذهن جامعه برجسته میشد، بریدۀ صدوبیستوسهثانیهایِ اباذری آماده بود تا نقش پاسخ به شبهات را ایفا کند. استاد جامعهشناسی دانشگاه تهران، زبانِ جماعتِ بیزبانی شده بود که تابِ تحمل ظلم را نداشتند؛ مستضعفانی که خود را همدرد و همسرنوشت فلسطینیها میدانستند و با بازنشر این قطعۀ کوتاهِ متعلق به اواسط دهۀ نود، سعی داشتند از ابهام جامعه کم کنند.
اباذریِ جنجالی و شلوغ که در سخنرانیهای عمومی حرفهای تندوتیز میزد، منتقد جدی اقتصاد بازار آزاد و دولتهای احمدینژاد و روحانی، حالا چند سالی است کنج عزلت گزیده. افزایش سن و کسالت جسمی، دیگر به او اجازۀ گردوخاککردن نمیدهد، متن هم کمتر مینویسد. در سالهای اخیر دو بیانیۀ عمومی منتشر کرده، یکی برای بلوای «زن، زندگی، آزادی» و دیگری برای انتخابات زودهنگام دولت چهاردهم؛ دو متنی که خواندنش بیرمقی پیرمرد را آشکار میکند. دیگر خبری نیست از اباذری بیباکی که علیه صنعت فرهنگ، «منوتوییشدن» نسل جدید و ارتجاع نافرجام به پهلوی فریاد میزد. در متنی که برای بلوا منتشر کرد، اشارۀ کوچکی به فرهنگ هدونیستی بازار آزاد کرد و با مثالِ آقازادهها، بحث را ناتمام گذاشت. او سالها بر سر نئولیبرالیسم ایرانی داد زد و وقتی که نیروی اجتماعیفرهنگی آن نوع از اقتصاد در خیابان سرریز شد، از آن چشمپوشی کرد. این روشنفکر مشهور، آگاهانه در برابر نیروی سکولاریسم سپر انداخت.
اباذری سال ۱۳۹۶ بعد از پیروزی حسن روحانی در انتخابات، متنی نوشت و به جنگ اقتصاد سیاسی علم اسلامی رفت. او معتقد بود بازار آزاد، فرهنگ خودش را غالب کرده، حجاب دیگر برای نظام اولویت ندارد و باید چیزی متفاوت عَلَم کرد. مارکسیستِ فرهنگی ما اینطور نوشت: «تقصیر از آن زلف برونافتاده نبود، تقصیر از ماکس وبر بود.» این دستفرمانِ ایران از نظر اباذری، «معجونی ساخت، مرکب از اقتصاد آزاد و غربستیزی "ریشهای"». اباذری، علم اسلامی و مسئلهشدن انرژی هستهای را استراتژیهایی میدانست که آمریکاستیزی واقعی را به غربستیزی ریشهای تبدیل کرد که امری انتزاعی است و جمعش با اقتصاد بازاری مضحک است.
تمام این ادعاهای اباذری در متنی که به مناسبت بلوای ۱۴۰۱ منتشر کرد، زیر سؤال رفت. اباذری این دفعه نوشت:
«هرچه این اقتصاد (آزاد) بیشتر به جلو رانده شد و نتایج ناگوار آن عیانتر گشت، بر ایدئولوژی آمریکاستیزی و غربستیزی اصرار بیشتری شد. مهمترین ابزار فرهنگی دشمنی با آمریکا چه بود؟ در مرتبۀ نخست نقد بیرحمانه از حقوق فردی و حقوق بشری زنان و مردم ایران... . حکومت کماکان بر طبل فساد حجاب و حمله به آزادیهای فردی زنان کوبید.»
حالا اباذری کمکار شده، آهسته به تصحیح اشتباههای گذشتهاش با اتفاقات روز مشغول است، هرچند سرعت وقایع خیلی بالاست. مسئلۀ فلسطین قبل از دوران بازنشستگی هم آنقدرها برای اباذری اهمیت نداشت. کنش اجتماعی و سخنرانی عمومی هم دیگر از سن او گذشته است. روزهای بعد از طوفانالاقصی، خبر جلسهای دربارۀ فلسطین منتشر شد که یکی از مهمانهایش اباذری بود. خلاصهای از صحبتهای اباذری در آن جلسه منتشر شد که در کانالش بازتاب داده نشد. اباذری راهحل مسئلۀ فلسطین را هنوز دو دولتی میدانست و گفته بود: «چهرۀ خاورمیانه تغییر کرده... . آرمان فلسطین بهدلیل فساد دولتهای منطقه و خود دولت محمود عباس در بین جوانان عرب و مسلمان کمرنگ شده است.» آرمان فلسطین، حماسهای به نام طوفانالاقصی را در شرایط بیامکان غزه، ممکن کرده بود؛ اما استاد بازنشستۀ دانشگاه تهران، خبر از کمرنگشدن آن میداد. ندیدن مقاومت، مکمل سپرانداختن در برابر نیروی سکولار است.
🆔 @Sourehmagazine