eitaa logo
تماشاگه راز
275 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
من ز وصلت چون به هجران می روم در بیابان مغیلان می روم من به خود کی رفتمی او می کشد تا نپنداری که خواهان می روم چشم نرگس خیره در من مانده‌ست کز میان باغ و بستان می روم عقل هم انگشت خود را می گزد زانک جان این جاست و بی‌جان می روم دست ناپیدا گریبان می کشد من پی دست و گریبان می روم این چنین پیدا و پنهان دست کیست تا که من پیدا و پنهان می روم این همان دست است کاول او مرا جمع کرد و من پریشان می روم در تماشای چنین دست عجب من شدم از دست و حیران می روم من چو از دریای عمان قطره‌ام قطره قطره سوی عمان می روم من چو از کان معانی یک جوم همچنین جو جو بدان کان می روم من چو از خورشید کیوان ذره‌ام ذره ذره سوی کیوان می روم جان
4_5897601662096248133.mp3
6.85M
مرا پرسی که چونی بین که چونم خرابم ، بی‌خودم ، مست جنونم قربانی جان
و ، هر دو در بحرانند. یکی از مصرفی دیگری از مصرفی!!
دعوی عشق مطلق مشنو ز نسلِ انسان کانجا که شیر عشق است انسان چه کار دارد؟!... هر چه بینی جمال اوست، پس همه جمیل باشد، لاجرم همه را دوست دارد، و چون در نگری خود را دوست داشته باشد؛ هر عاشقی که بینی جز خود او را دوست ندارد، زیرا که در آینه ز روی معشوقی جز خود را نبیند، لاجرم جز خود را دوست نگیرد؛ " المومن مرآت المومن، والله المومن " تو دیده به دست آر که هر ذره ز خاک جامی ست جهان نمای چون در نگری اینکه بینی که محب در آئینه ی ذات خود محبوب بیند، آن محبوب باشد که صورت خود را در آینه ی محب می بیند ، زیرا که شهود محب به بصر بُوَد، و بصرِ او به مقتضای : کنت سمعه و بصره و یده و لسانه، عین محبوب است؛ پس هر چند عاشق بیند و داند و گوید و شنود، همه عین محبوب آمد؛ لباس محب و محبوب و طالب و مطلوب و مستمع و سمیع و مطاع و مطیع از روی ظهور همه یکی آمد، اما فهم هر کس کجا رسد !!؟ هر گدایی مرد سلطان کی شود ؟ پشّه ای آخر سلیمان کی شود نی عجب این است کان مرد گدا چونکه سلطان است، سلطان کی شود!؟ بوالعجب کاری ست، بس نادر رهی کاین چو عین او بود، آن کی شود!!؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ندیدم بیدی...!!! سایه‌اش را بفروشد به زمین رایگان می‌بخشد... نارون شاخه‌ی خود را به کلاغ...!! هر کجا برگی هست شوق من می‌شکفد تا بخواهی خورشید...؛ تا بخواهی پیوند، تا بخواهی" تکثیر" زندگی رسم خوشایندی است پرشی دارد اندازه‌ی عشق ...!!
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتوِ کاشانه تویی تو در میکده و دِیر که جـانانه تویی تو مقصـود من از کعبه و بتخانه تویی تو "مقصــــــود تویی ، کعبه و بتخانه بهانه" بهایی
هوالعزیز💐 خدایا درپذیر این نعره ی مستانه ما را مکن نومید از حسن قبول افسانه ما را در آن صحرا که چون برگ خزان انجمن فرو ریزد به آب روی رحمت سبز گردان دانه ما را زمین مرده احیا کردن آیین کرم باشد چراغان کن به داغ خود دل دیوانه ما را تو کز خون شیر و نوش از نیش و گل از خار می سازی به چشم خلق شیرین ساز تلخ افسانه ما را اگر چه بحر رحمت بی نیازست از حباب ما به باد آستین مشکن دل پیمانه ما را در آن شورش که نه گردون کف خاکستری گردد ز برق بی نیازی حفظ کن کاشانه ما را ز بیم گفتگوی حشر فارغ دار دل "صائب" شفاعت می کند عشقش دل دیوانه ما را
دل گم کرده در این شهر نه من می‌جویم هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست آن پری‌زاده‌ی مه‌پاره که دلبند من است کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست.. عیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمیی کآدمی نیست که میلش به پری رویان نیست 🍃
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی
نجوای عشق عشق می گوید به گوشم پَست پَست صید بودن خوشتر از صیادی است در نهاد آدمی عشقی هست به آفریدگار خویش و شوقی هست به بازگشت به حضور بهشت آفرین او. این شوق از آثار همان جرعه ای است که ساقی ازل بر خاک ریخته و آدمی به بوی این شراب از خاک به جانب افلاک سیر می کند: به بوی جرعه ای کو ریخت بر خاک برآمد آدمی تا شد بر افلاک آثار این شوق به جلوه های گوناگون در اطوار و گفتار آدمیان آشکار می شود، و هر زمان که به تعبیر مولانا آتش دل تیز می شود و شیر هجران آشفته و خونریز می گردد و یاد و خاطره ایام وصال در دل جان می گیرد، زیر لب برای تسلّای دل خویش آواز می خواند و این آغاز موسیقی است، یا کلماتی را گرد می آورد تا شرح درد اشتیاق و تریاق فراق باشد و این آغاز شعر است، یا خطی به یاد روی آن معشوق ازل بر صفحه عالم می کشد و این آغاز نقاشی است. برگرفته از کتاب "کیمیا " به قلم حسین الهی قمشه ای
تا نِی در نیزار است و برگ دارد بِدان که بی‌نوا است؛ تا وقتی که اسقاط برگ نکند، لاغر و ضعیف و زرد و بی‌دست و پای نشود نوایی نخواهد داشت. القضات همدانی https://eitaa.com/TAMASHAGAH