راهِ مرا اشاره شو ! من به کُجا رسیده ام؟
هر چه دویده ام تو را ، خسته شدم ، ندیده ام
#مولانای جان
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شِکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
#سعدی
4_5967758071680732061.mp3
5.19M
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها میگشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟
گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید.
صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن.
به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه میکند.
چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ذوالنون_مصری
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کِلک، همه قند و شکر میبارم
#حافظ💐
عاشقان را آتشی و آنگه چه پنهان آتشی
وز برای امتحان، بر نقد مردان آتشی
داغ سلطان مینهند اندر دل مردان عشق
تخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی
آفتابش تافته در روزن هر عاشقی
ما پریشان ذرهوار اندر پریشان آتشی
الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گسترید
بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی
عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شد
هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی
#مولانای جان
"حکایتِ مجنون و صدقِ محبتِ او"
به مجنون کسی گفت کای نیکپی
چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟
مگر در سرت شورِ لیلی نماند؟
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمند است ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیلِ صبوری بُوَد
که بسیار دوری ضروری بُوَد
بگفت ای وفادارِ فرخندهخوی
پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نامِ من پیشِ دوست
که حیف است نامِ من آنجا که اوست
#بوستان سعدی / بابِ سوم
استفاده ابزاری از یک صفت اخلاقی برای رسیدن به هدفی خاص، بدون آنکه آن صفت جزئی از خلق و خوی آدمی باشد، از کرامت انسانی و مردمی و انصاف بدور است.
این نحو از زندگی همچون زندگی شغالی است که خود را در خم رنگ رنگین می کند و به تقلید از طاووس به جلوگری و خودنمایی می پردازد و یا همچون سگی گرگین صفت است که با دربرکشیدن پوستین شیر، خود را شخص دلیر و قدرتمند جا میزند.
غافل از اینکه این نوع حیلت گری ها و زندگی فریبکارانه دیر یا زود نزد مردان حق و آگاهان باتجربه، رسوا و برملا خواهد شد.
و عنقریب اخلاق سگی و درنده خویی، طینت زشت خود را نشان خواهد داد. پس:
های ای فرعون ناموسی مکن
تو شغالی هیچ طاووسی مکن
سوی طاووسان اگر پیدا شوی
عاجزی از جلوه و رسوا شوی
موسی و هارون چو طاووسان بدند
پر جلوه بر سر و رویت زدند
زشتیت پیدا شد و رسواییت
سرنگون افتادی از بالاییت
چون محک دیدی، سیه گشتی چو قلب
نقش شیری رفت و پیدا گشت، کلب
ای سگ گرگینِ زشت از حرص و جوش
پوستینِ شیر را بر خود مپوش
غرهٔ شیرت بخواهد امتحان
نقش شیر و آنگه اخلاق سگان
#مولانا، مثنوی، دفتر سوم
«و حکیم ارسطاطاليس در کتاب اخلاق و کتاب معقولات گفته است که اشرار به تعليم و تأديب، اخیار شوند، و هر چند این حكم على الاطلاق نبْوَد، اما تکرارِ مواعظ و نصایح و تواترِ تهذیب و تأديب و مؤاخذه به سياسات پسندیده، هر آینه اثری کند.»
#خواجه نصیرالدین طوسی، اخلاق ناصری، ص۶۷
«پس شومی شرّ و اخلاقِ بَدِ آدمی سببِ حجابِ آن گوهر (گوهر خفی کرامت آدمی) بوده است و رَفعِ این حجاب ممکن نشود اِلّا به مُجاهداتِ بسیار. و مُجاهدهها به انواع است و اعظمِ مجاهدات، آمیختن است با یارانی که روی به حق آوردهاند و از این عالَم اِعراض کردهاند.
هیچ مجاهده از این سختتر نیست که با یارانِ صالحِ نشیند، که دیدنِ ایشان گُدازش و اِفنای آن نَفْس است و آن تَن است.»
#مولانا، فیه مافیه
دلم فریاد میخواهد ولی در انزوای خویش
چه بیآزار با دیوار نجوا میكنم هر شب
كجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
كه من این واژه را تا صبح معنا میكنم هر شب
#محمدعلی_بهمنی
شاهدان باغ از بس شوخ چشم افتادهاند
گل به پای خویش از گلبن به دامان میرود
#سلیم_تهرانی
🌼🍃