eitaa logo
تماشاگه راز
278 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
دلمان برای آن وقت هایی که "تا می گفتیم میگفتی جانم" تنگ شده... ‌࿙↳ @FORSAT_HOZOR
حِلْمِ حَقْ گَرچه مُواساها کُند لیکْ چون از حَد بِشُد، پیدا کُند هر چند حلم و صبر خداوند با بدکاران خیلی مدارا می‌کند، ولی هرگاه تباهکاریِ آنان از حدش تجاوز کند، خداوند آنان را رسوا می‌کند. چنانکه امام المتقین می‌فرماید: وَلَئن أَمْهَلَ اللهُ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ اَخْذُهُ. (و اگر خداوند به ستمکار مهلت دهد هرگز از مؤاخذه‌ی او در نمی‌گذرد.) @TAMASHAGAH
⭕️ منفعت‌طلبی در جامه دوستی و عشق افسوس! از دوران کودکی در این فکر بوده‌ایم که چه کسی، چه منفعتی می‌تواند برایمان داشته باشد تا بنای دوستی با او بگذاریم و در لوای آن از او سود ببریم: کارَت این بوده‌‌ست از وقتِ وِلاد صید مردم کردن از دام ِ وِداد جان در این دنیای پرفریب حتی دیگر به کلمات هم اطمینان و اعتمادی نیست. دوستی و عشق بدون چشمداشت! و مصیبت از همینجا آغاز می‌شود...! لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ عشقبازانِ چنین، مستحق هجرانند @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🕊 ... و رنگِ دوستی رنگِ بی‌رنگی است رنگی که نگرندگان را شاد کند، رنگ آشنایی و دوستی است @TAMASHAGAH
🔅 حافظ وظیفه‌ی تو دعا گفتن است و بس در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید 💫یکی در بنی‌اسرائیل سال‌های بسیار عبادت می‌کرد؛ باری تعالی خواست که خلوت او را بر ملائک جلوه دهد. مَلَکی به وی فرستاد که آن عابد را بگوی که تا کی این همه مجاهده کشی و ریاضت بری که شایسته نیستی. آن مَلَک بیامد و آن پیغام بگذارد. عابد جواب داد که: مرا از بهر بندگی آفریده‌اند، مرا با بندگی کار است، خداوندی او داند. آن فرشته باز حضرت رفت و گفت: «الهی عالم‌السّرّی و دانایی که آن عابد چه گفت». از حضرت خطاب آمد: «چون او از بندگی برنمی‌گردد ما با کریمی هم از او بر نمی‌نگردیم.» اُشهِدوا یا ملائکتی إنّی غفرتُ لَهُ: فرشتگان من، گواه باشید که او را آمرزیدم. 📚 ایّها‌الولد @TAMASHAGAH
سهل ترین راه رسیدن به خدا از شیخ ما -ابوسعید ابوالخیر- سؤال کردند که از خلق به حق چند راه است؟ گفت: "هزار راه بیش است و به عدد هر ذره از موجودات راه هست به حق؛ اما هیچ راه به حق نزدیکتر و بهتر و سبک تر از آن نیست که راحتی به دل انسانی رسانی و ما بِدین راه رفتیم و این اختیار کردیم و همه را به این راه وصیت می کنیم. (اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ابی الخیر) @TAMASHAGAH
هوالعزیز💐 آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار ای ساربان، ! خدا را پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک می ریز، ای سینه! باش افگار هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم راه زیارت است این، نه راه گشت بازار با زائران محرم، شرط است آنکه باشد غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم این نکته ها بگیرید، بر مردمان هشیار در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار بهایی
مسنج ای بلبل شوریده عشق خویش را با من که بوی گل تو را مست و مرا دیوانه می‌سازد @TAMASHAGAH
میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) روز زن ، روز مادر بر همه مادران و بانوان و نیک اندیشان تبریک و تهنیت باد ❤️ @TAMASHAGAH
به من بیاموز مادر! ▪️به من بیاموز چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز می‌گردد تا من به تو باز گردم مادر! به من بیاموز چگونه خاکستر، دوباره اخگر می‌شود و رودخانه، سرچشمه وآذرخش‌ها، ابر و چگونه برگ‌های پاییز دوباره به شاخه‌ها باز می‌گردد تا من به تو بازگردم مادر!... السَّمّان،/غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها ترجمهٔ دکتر عبد‌الحسین فرزاد] @TAMASHAGAH
4_589978212679811461.mp3
3.69M
@TAMASHAGAH ‏تسألني : ما أروع شعور في الحُب؟ فأقولُ لكَ : الأمان أن تشعرَ أن أحدهم ممسك بقلبك لا بيدك .
4_5818653841003908649.mp3
789.1K
‍ 🔊فایل صوتی : 🔅زن یعنی حضور "او" @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅نگاه زیبای حضرت مولانا به زن:   پرتوِ حقست آن معشوق نیست خالقست آن گوییا مخلوق نیست 📻 @TAMASHAGAH
🍃🍃🍃 🔆به مناسبت روزمادر🔆 مادر رب النوع ایثاروفداکاری است. همه ستایشهایی که از مادر می شود به حق است . کمی هم با رنجها ودردهایش آشناشویم دستم بگرفت وپابه پابرد تاشیوه ی راه رفتن آموخت ایرج میرزا 🔆پرده ی اول مادر غریب وتنها در سرای سالمندان به خواب عمیقی فرورفته است. .درخواب می بیند که درکنار باغچه ی پرگل ولاله ی حیاط نشسته است‌. خانه وحیاط را با عشق وشوقی وصف ناپذیر بهشت برین ساخته است. هم دربیرون ازخانه کار می کند.  هم در خانه با تمام وجود می کوشد. بچه ها باشادی بازی می کنند. گاهی کوچک ترها با گریه به مادرپناه می برند .بچه ها را زیر نظر دارد. شادی ها .غم ها .بیماری های آنهارا مرور می کند .از شب زنده داریهایش با افتخار یاد می کند. هستی خودش را درکودکانش می بیند . صدای شادی بچه ها مادر را به اوج می برد. رنجهایش همه فراموش می شود‌. در رویا یش انهارا سروسامان می دهد . هرکدام به سراغ زندگی خودشان می روند . .بهترین لحظات زندگیش عروسی فرزندانش هستند. ناگهان از خواب می پردو خودش را درسرای سالمندان می بیند. از خواب خوش مستی بیدار می شود. وبا دنیایی از رنج به درب بزرگ سرای سالمندان چشم می دوزد . .اما چندماهی است از فرزندانش خبری نیست اشک از گوشه چشمانش سرازیر می شود. درهم می شکند ،می موید. واز بی وفایی فرزندانش می نالد. اما دلش پیش آنهاست. 🔆پرده ی دوم سرمای کوهستان بیداد می کند .باد در دره می پیچدوصدای زوزه ی گرگها دردشت وحشت می آفریند. مادرعشایری فرزندش را برپشت خود بسته است ودست دردست فرزنددیگرش از گردنه کوه با لا می رود. فرزندان شوقی و عشقی دراو ایجاد کرده اند که همه ی سختیها برایش سهل می نماید. لبخند فرزندش اورا زنده وشادتر می کند. 🔆پرده ی سوم   فرزندش را در ماشین خود سوارکرده است. با چه شوقی اورا از خواب بیدار کرده است ونارامی ولجبازی های فرزند را با عشق جواب داده است . اکنون عزیز ترینش را به مدرسه می برد. ترافیک بیداد می کند. .صدای بوق ماشین ها اورا می آزارد اما لبخند فرزندش همه سختیها را برایش آسان می سازد. 🔆پرده ی چهارم فرزندانش گلهای  زندگیش هستند. .ازاینکه عاشقانه با همه و جودش برای عزیزان می کوشد .شاد وسر بلند است. شوهرمعتادش اوررا رها کرده است . باید هرروز مستخدمی خانه ی ازمابهتران را انجام دهد. تازه به دوران رسیده ها اورا تحقیر می کنند .شستن آشپزخانه .حیاط بی انتها .ظروف تلنبارشده ی مهمانها وتحقیر وتحقیر تا لقمه نانی برای فرزندانش ببرد. وشادی بچه ها و سر زنده بودن و سبکبالی فرزندانش انرژیش را دوچندان می کند. 🔆پرده ی پنجم تاریخ بیهقی مادر حسنک زنی سخت جگر آور بود.چنان شنودم  که دوسه ماه از او این حدیث (بردار کردن حسنک )را او نهان داشتند. چون بشنید جزعی نکردو ماتم  پسر  سخت نیکو بداشت. 🔆پرده ی  ششم مردم شادند و رقص و آواز فضای خانه را پرکرده است . مادر آرام وقرار نداردهمه جا هست وهیچ جانیست پسرش را به تنهایی بزرگ کرده است. پسر بالیده وبا افتخار درس خوانده است . برای پسرش هم پدربوده هم مادر آرزویش براورده شده وعروس می آورد. درپوست نمی گنجد آن همه درد ورنج وزحمت وتنهایی وبی کسی تمام شده است. می چرخدومی دودوتلاش می کندوبه عرش سیر می کند. 🔆پرده ی هفتم هشت ساعت  درکلاس تدریس کرده است. خسته وامانده ولی باشوقی و عشقی که به دانش اموزان دارد گویا اصلا خسته نیست. خستگی نمی شناسد .شب ها به مطالعه وبررسی درسهای فردا می پردازد و تانیمه های شب می خواندومی نویسد . حتی روزهای تعطیل هم دلش پیش دانش اموزان است. با شادی هایشان خندیده است و با غمهایشان گریسته است. به خانه که می رسد نیمه جانی دارد. چون با همه وجودو توان تدریس کرده است‌ اما شوق به فرزندانش خستگی را از وجودش برده است و به محض ورود کارهای خانه و مراقبت از فرزندان را می آغازد. گویا رب النوع ایثار و تلاش است تقدیم به مادران  که مهر و ایثار وعشق و شوق را به دیگران آموختند.. @TAMASHAGAH
الهی ؛ نوازنده غریبان تویی و من غریبم ! دردم دوا کن ، که تویی طبیبم! عبدالله انصاری @TAMASHAGAH
روزی خواهم آمد و پيامی خواهم آورد. در رگ‌ها، نور خواهم ريخت. و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد. خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد. زن زيبای جذامی را گوشواری ديگر خواهم بخشيد. كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ! دوره گردی خواهم شد كوچه‌ها را خواهم گشت جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم،‌شبنم! رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاريكی است، كهكشانی خواهم دادش. روی پل دختركی بی پاست، دب اكبر را بر گردن او خواهم آويخت.  هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد. هر چه ديوار، از جا خواهم بركند. رهزنان را خواهم گفت: كاروانی آمد بارش لبخند! ابر را، پاره خواهم كرد. من گره خواهم زد، چشمان را با خورشيد، دل‌ها را با عشق، سايه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد. و بهم خواهم پيوست، خواب كودک را با زمزمه‌ی زنجره‌ها بادبادک‌ها، به هوا خواهم برد. گلدان‌ها، آب خواهم داد. خواهم آمد، پيش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ريخت. ماديانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد. خر فرتوتی در راه، من مگس‌هايش را خواهم زد.  خواهم آمد سر هر ديواری، ميخكی خواهم كاشت. پای هر پنجره‌ای، شعری خواهم خواند. هر كلاغی را، كاجی خواهم داد. مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک! آشتی خواهم داد. آشنا خواهم كرد. راه خواهم رفت. نور خواهم خورد. دوست خواهم داشت... سپهری @TAMASHAGAH
غزل ۳۲۲ /مولانای جان آمده‌اَم که تا به خود، گوش کَشانْ کَشانَمَت بی دل و بیخودت کُنم، در دل و جانْ نِشانَمَت آمده‌اَم بهارِ خوش، پیشِ تو ای درختِ گُل تا که کِنار گیرَمَت؛ خوش خوش و می‌فَشانَمَت آمده‌اَم که تا تو را، جِلوْه دَهَم دَر این سَرا همچو دُعایِ عاشقان، فوقِ فَلَک رَسانَمَت آمده‌اَم که بوسه ای از صَنَمی رُبوده‌ای بازبِدِه به خوشدلی خواجه که واسَتانَمَت گُل چه بُوَد که گُل تویی، ناطقِ امرِ قُل تویی گَر دِگَری نَدانَدت، چون تو منی بِدانَمَت جان و رَوانِ من تویی، فاتحه خوانِ من تویی فاتحه شو تو یک سَری، تا که به دل بِخوانَمَت گویِ مَنیّ و می‌دَوی، در چوگانِ حُکْمِ من در پِیِ تو هَمی‌دَوَم، گَر چه که می‌دَوانَمَت 🌼🍃🌼🍃🌼 سلااام به آنان که بوی خوش مهربانی دارند و تمام نمی شوند روز و روزگارتان قرین عافیت و آرامش 💐✋ @TAMASHAGAH
لا تَسْتَطیع أنْ تُحِبُّها بِأسلوبٍ طبیعي، تِلكَ الّتي تَفْهَمُ الشِعْر. نمی‌توانی به شیوه‌ی معمولی دوستش بداری، زنی را که می‌فهمد. @TAMASHAGAH
از ديده برآنمٖ همه را جز تو برانم پاکيزه کنم پيش رُخت آينه ها را @TAMASHAGAH
هرچه بادا باد ؛ ما کشتی در آب انداختیم گر بُود بیگانه باد شرطه ، طوفان آشناست ! @TAMASHAGAH
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبر که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند @TAMASHAGAH
ای درویش! تا امکان است، آزار به هیچ چیز و هیچ کس مَرِسان که معصیت نیست، اِلا؛ آزار رسانیدن. مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعتِ ما غیر از این گناهی نیست @TAMASHAGAH
‍ ❤️‍🔥 می‌دهد عشق به شمشیر صلا بسم الله تازه کن جانی ازین آب بقا بسم الله ای که موقوف رفیقان موافق بودی می‌رود بوی گل و باد صبا بسم الله ز اهل دل قافله‌ای بر سر راه است امروز گر نرفته است به گل پای ترا بسم الله دست و بازوی تو چوگان بلند اقبالی است گوی توفیق ز میدان برُبا بسم الله بی گنه کشتن من بر تو اگر هست گران دارم اقرار به تقصیر و خطا بسم الله سبب کشتن عشاق اگر بیگنهی است ابتدا کن ز منِ بی سر و پا بسم الله من نه آنم که به تیغ از تو بگردانم روی امتحان کن به دو صد زخم مرا بسم الله @TAMASHAGAH