جان جانان من!
به خاطر کل گذشته ام و هزاران دلیلی که بین خودم و خودت بماند سپاسگزارم
بخاطر تمام درس های زندگیم
به خاطر قدرتی که الان دارم که بگویم :
جانان من!
من آمده ام و آماده ام
سالیان سال و تمام گذشته ام
یادم داد که یک شروع عالی همیشه در نقطه ای اتفاق می افتد که فکر می کردی پایان همه چیز است.
وقتی در تاریکی هستم ، دیگران را به داخل راه بدهم ، شاید نتوانند مرا از دل تاریکی بیرون آورند، اما نوری که موقع ورودشان با خود به داخل می آورند، شاید بتواند نشانم دهد که در کجا قرار دارم ...
تک تک این کلمات را با پوست و استخوان و کل جان زیسته ام ، زندگی کردم و به اینک رسیده ام.
بخاطر این ادراک سپاسگزارم
ای عشق سپاسگزارم🙏
@TAMASHAGAH
من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بیرون مرا در عین جانم
تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم
مرا هم تو به هر رنگی که خوانی
اگر رنگین اگر ننگین ندانم
گهی گویی خلاف و بیوفایی
بلی تا تو چنینی من چنانم
به پیش کور هیچم من چنانم
به پیش گوش کر من بیزبانم
گلابه چند ریزی بر سر چشم
فروشو چشم از گل من عیانم
لباس و لقمهات گلهای رنگین
تو گل خواری نشایی میهمانم
گل است این گل در او لطفی است بنگر
چو لطف عاریت را واستانم
من آب آب و باغ باغم ای جان
هزاران ارغوان را ارغوانم
سخن کشتی و معنی همچو دریا
درآ زوتر که تا کشتی برانم
#مولانای جان
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرصه سخن بس تنگ است.
عرصه معنی فراخ است.
از سخن پیشتر آ,
تا فراخ بینی و عرصه بینی.
#حضرت_شمس_تبریزی
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💜🍃
💜
وصال توست اگر دل را
مرادی هست و مطلوبی
کنار توست اگر غم را
کناری هست و پایانی
#حضرت_سعــــدی🍃
@TAMASHAGAH
آورد به اِضطرارم اوّل به وجود،
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود
رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود
زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!
#خیام
@TAMASHAGAH
عشق هر چند خود را دايم به خود مى ديد، خواست كه در آيينه جمال معشوقى خود مطالعه كند، نظر در آينه عين عاشق كرد،
صورت خودش در نظر آمد، گفت:
أ انت ام انا هذا العين فى العين
حاشاى، حاشاى، من اثبات اثنتين؟
عاشق صورت خود گشت و دبدبه «يحبهم و يحبونه» در جهان انداخت و چون درنگرى،
بر نقش خودست فتنه ی نقاش
كس نيست درين ميان، تو خود باش
ماه آيينه آفتابست،
همچنانكه از ذات خورشيد
در ماه هيچ چيز نيست، كذلك
«ليس فى ذاته من سواه شىء
و لا فى سواء من ذاته شىء».
و چنانكه نور مهر را به ماه نسبت كنند
صورت محبوب را با محب اضافت كنند و الا، هر نقش، كه بر تخته هستى پيداست
آن صورت آن كسي ست كان نقش آراست
درياى كهن چو برزند موجى نو
موجش خوانند و در حقيقت درياست
#لمعات
#لمعه_سوم/فخرالدین_عراقی
@TAMASHAGAH
ز پرده گر بدر آید نگار پرده نشینم
چواشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم
بسازم از سر زلف تو چون نسیم به بویی
گرم ز دست نیاید که گل ز باغ تو چینم
مرو به ناز جوانی گره فکنده بر ابرو
که پیر عشقم و زلف تو داده چین به جبینم
ز جان نداشت دلم طاقت جدایی و از اشک
کشید پرده به چشمم که رفتن تو نبینم
ز تاب آن که دلم باز سر کشد ز کمندش
کمان کشیده نشسته ست چشم او به کمینم
اگر نسیم امیدی نبود و شبنم شوقی
گلی نداشت خزان دیده باغ طبع حزینم
به ناز سر مکش از من که سایه ی توام ای سرو
چو شاخ گل بنشین تا به سایه ی تو نشینم
#هوشنگ_ابتهاج
@TAMASHAGAH
مروان بن محمد چون خلافت را به دست گرفت، به دنبال مردی فرستاد تا او را به ولایتی بگمارد.
چون آمد، پینه بر پیشانی او دید و گفت:اگر این پینه از عبادت خداست، شایسته نیست تو را از عبادت بازداریم و اگر از برای ریا باشد ، جایز نیست که تو را به کاری بگماریم.
#محاضرات الأدباء/ راغب اصفهانی
@TAMASHAGAH
فرصتی بخواهید
تا گیسوان خود را
در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید!
فرصتی بخواهید
که مخفیترین نام خود را
که خون شما را صورتی میکند
از رود بزرگ بپرسید...
به نام آن اسب
به نام آن بیابان
شما فرصت دارید
تا چیدن گندمها
تا زرد شدن کامل گندمها
عاشق شوید...
#احمدرضا_احمدی
@TAMASHAGAH
تماشاگه راز
@TAMASHAGAH
با زبون بی زبونی میخواهد بگوید
زین همرهان سُست عناصر دلم گرفت...
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وآن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وآن ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
پنهان ز دیدهها و همه دیدهها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست
گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
میگوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست
من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است
وآن لطفهای زخمه رحمانم آرزوست
باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همیشمار که زین سانم آرزوست
بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم
قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما
به دعا آمدهام هم به دعا دست بر آر
که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما
روز باشد که بیاید به سلامت بازم
ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما
به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند
نتوان برد هوای تو برون از سر ما
تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زدهایم
ورق گل خجل است از ورق دفتر ما
#حضرت_حافظ
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
درود و سلامتی بر شما
یاران نیک اندیش
عصرتان دلارام و شیرین
ایامتان به عشق
حضرت دوست
شاد و موفق ...💐✋
@TAMASHAGAH
تا جان بوَد به تن ز تو دل بر نمیکنم
اول قَسم به جان تو، وآنگه به جان دِل...
#طالب_آملی
@TAMASHAGAH
از هزاران دل
یکی را
باشد استعداد عشق …
#خواجوی_کرمانی
اگر گل بیزحمتِ خار بودی،
همهی بلبلان دعوی عاشقی کردندی
اما با وجود خار،از صد هزار بلبل،
یکی دعوی عشق گل نکند.
#عینالقضاتهمدانی
@TAMASHAGAH
animation.gif
32.24M
🔅🕊
برخی از باطنها و دلهاست
که به سبب صفای آنها
هر روز هزار ملائکه، پیامبر و ولی
در آنها فرود میآید
اینگونه باطنها و دلها
به مانند باغی از باغهای بهشت است
📖مظاهرالالهیة
حکیم ملاصدرا
@TAMASHAGAH
4_5935833231877211332.mp3
4M
❤️🔥🕊
یک بار هم ای عشقِ من
از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسأله ها را
#محمدعلی_بهمنی
🎙 #علیرضا_قربانی
@TAMASHAGAH
4_6028218880357304887.mp3
11.78M
❤️🔥🕊
کجاست بارشی از ابرِ مهربانِ صدایت؟
که تشنهمانده دلم در هوای زمزمههایت
به قصّه تو هم امشب، درونِ بستر سینه
هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت
تهیست دستم، اگرنه برایهدیهبهعشقت
چه جای جسم و جوانی؟!
که جان من به فدایت
چگونهمیطلبیهوشیاریاز منِسرمست؟
کهرفتهایم ز خود پیشِچشمِ هوشربایت
هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت
دل است جای تو تنها
و جز خیال تو کس نیست
اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت
هنوز دوست نمیدارمت مگر به تمامی
کهعشق را همهجاندادناستاوج و نهایت
#حسین_منزوی
هوای روی تو دارم نمیگذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
چه باک اگر به دل بیغمان نبردم راه
غم شکستهدلانم که میگسارندم
#ابتهاج
🎙#همایون_شجریان
@TAMASHAGAH
هر آن چیزی که تو گویی که آنید
به بالاتر نگر بالای آنیم
تو آبی لیک گردابی و محبوس
درآ در ما که ما سیل روانیم
#مولانای_جان ✨
@TAMASHAGAH
هر چند زندگی همه اش با دعا گذشت
عمر من و تو باز هم از هم جدا گذشت
گفتی هو البصیر که هی خود خوری کنم
یعنی خدا ندید که بر ما چه ها گذشت؟
چشمم به راه معجزه ای از خدا نبود
از رود نیل می شد اگر با شنا گذشت
می خواستم نفس بکشم در هوای تو
دیدی چقدر زندگی ام بی هوا گذشت؟
خواهم گذشت من هم از این عشق عاقبت
قارون اگر به پند کسی از طلا گذشت
حافظ ندید خوشتر اگر از صدای عشق
بر ما که در سکوت و بدون صدا گذشت
بنشین کنار من دم آخر، فقط مرا
قدری بغل بگیر که کار از دوا گذشت
محمد رفیعی
@TAMASHAGAH
تماشاگه راز
هر چند زندگی همه اش با دعا گذشت عمر من و تو باز هم از هم جدا گذشت گفتی هو البصیر که هی خود خوری کنم
هوالبصیر 🌱
صبرتلخ است ولیکن برشیرین دارد
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو
کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع
در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع
بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است
با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
همچو صبحم یک نفس باقیست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع
سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین
تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع
آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع
🍃🍃🍃🍃