سعدی در حکایتی در باب دوم بوستان، میگوید که پیرمردی یا مرشدی در راه مکه در هر قدم دو رکعت نماز میخواند! و در راهِ رسیدن به خدا چنان تند میرفت که خار را در پای خود احساس نمیکرد. در نهایت فریب شیطان خورد و غرور او را میگیرد و کار خود را به چشم پسند میبیند. (مثل بسیاری از اهل زهد و پرهیز که یکی از آفاتشان این است که خود را بهتر از دیگران میبینند و گمان میکنند که آنها اهل نجات و سعادت ابدی و عاقبت به خیریاند و بقیه معلوم نیست چنین باشند).
به هر حال یک سروش غیبی به او آواز میدهد که گمان نکن هدیهی گرانبهایی برای خدا آوردهای! اگر طاعتی کردهای! بلکه اگر با احسان و نیکوکاری، دلی را از تشویش و ناراحتی آسوده کردی از هزار رکعت نماز در هر منزل بهتر است:
شنیدم که پیری به راه حجاز
به هر خطوه کردی دو رکعت نماز
چنان گرم رو در طریق خدای
که خار مغیلان نکندی ز پای
به آخر ز وسواس خاطر پریش
پسند آمدش در نظر کار خویش
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان از این خوبتر راه رفت
گرش رحمت حق نه دریافتی
غرورش سر از جاده برتافتی
یکی هاتف از غیبش آواز داد
که ای نیکبختِ مبارک نهاد
مپندار اگر طاعتی کردهای
که نزلی بدین حضرت آوردهای
به احسانی آسوده کردن دلی
بِهْ از الْفْ رکعت به هر منزلی
✍ #سعدی
📕 #بوستان
@TAMASHAGAH
چه شعر زیبایی هست این شعر نزار قبانی :
حرفهایِ تو مثل قالیِ ایرانیست...
و چشم هایت، گُنجشکهای دَمشقی...
که بینِ دو دیوار میپَرَند.
قلبِ من مثل کبوتر،
بالای حوضچهی دستانت پَر میکشد...
تو آن وَطَنی هستی،
که به دیگران هویت می دهد...
و کسی که تو را دوست ندارد،
بی وَطَن است.
@TAMASHAGAH
عشق دردیست از خزانهٔ خاص
عشق را کی دهند جز به خواص؟!
جهد کن تا ز اهل عشق شوی
که به جز عشق نیست راه خلاص
#فیضکاشانی
@TAMASHAGAH
دیری ست بیشتر وقت خود را
در خانه میگذرانم.
از برخورد های با این و آن کاسته ام.
گاه یک قطره باران
که روی دست ما می افتد
از همه ی دیدار ها زنده تر است ..
#سهراب_سپهری
و عشق
تنها عشق
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن...
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
«زمانی برای تلف کردن نداریم»
مرگ بزرگترین خسران زندگی نیست...
بزرگترین خسران زندگی، آن چیزی است که در شما می میرد هنگامی که هنوز زنده اید...
#نورمن کازینز
@TAMASHAGAH
به خاکپای عزیزت که عهد نشکستم
ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم
کجا روم که بمیرم بر آستانِ امید
اگر به دامنِ وصلت نمیرسد دستم
شگفت ماندهام از بامدادِ روزِ وداع
که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم
بلای عشقِ تو نگذاشت پارسا در پارس
یکی منام که ندانم نماز چون بستم
نماز کردم و از بیخودی ندانستم
که در خیالِ تو عقدِ نماز چون بستم
نمازِ مست شریعت روا نمیدارد
نمازِ من. که پذیرد ؟که روز و شب مستام؟
چنین که دستِ خیالت گرفت دامنِ من
چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم؟
من از کجا و تمنای وصلِ تو ز کجا؟
اگرچه آبِ حیاتی،هلاکِ خود جستم
اگر خلافِ تو بودهست در دلم همه عمر
نه نیک رفت، خطا کردم و ندانستم
بِکُش چنانکه توانی، که سعدی آن کس نیست
که با وجودِ تو دعوی کند که من هستم
#کلیاتِ سعدی، غزلیات به تصحیحِ محمدعلی فروغی، تهران: هرمس.، ١٣٩٩، چاپِ ۴، صص ۷۵۷-۷۵۸
@TAMASHAGAH
به مبارکی و شادی چو نگار من درآید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را
#مولانای جان
ای کیمیا ای کیمیا!در من نگر زیرا که من
صد دیر را مسجد کنم صد دار را منبر کنم
#مولانای جان
@TAMASHAGAH
هر کس بویی از عشق ببرد، شاعر می شود.
عشق است که روح بیگانگی را از ما می گیرد و از روح دوستی و مهر سرشارمان می سازد.
اوست که خوش خویی می بخشد و ترش رویی را می زداید.
موهبتش، موهبت نیک خواهی است نه کین خواهی و بدخواهی؛ مهر عظیم است.
خردمندان را به تأمل و خدایان را به شگفتی وا می دارد. آن که از او محروم است، می طلبدش، و آن که از نعمت درک او برخوردار است چون گنجی عزیزش می دارد.
#ضیافت /افلاطون
@TAMASHAGAH