🍃🌹
«حنجرتي محشوة برمال عصور
من صحاري الصمت
لكنني أصرخ رعدا:
أحبك!»
گلویم پر شده است
با شنهای اعصار مختلف
از صحراهای سکوت
من اما رعدآسا فریاد میزنم:
دوستت دارم!
#غاده_السمان
🍀🍀🍀
🍃💐
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جزعشق توهرچه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد
#حضرت_مولانا
☘☘☘
🍃💐
گرامی ترین و زیباترین چیزها
در جهان
نه دیده می شوند ،
و نه حتی لمس می شوند !
آن ها را تنها باید
در دل حس کرد ...
#هلن_کلر
🌹🌹
💐🍃
منیت و خودخواهی به تاریکی می ماند،
هنگامی که نور به مکانی
تاریک وارد می شود،
تاریکی خود به خود
ناپدید می شود.
به همین دلیل،منیت و نفس
از همراه شدن با کسی که
به روشنائی نائل شده
هراس دارد.
زیرا،
نور و روشنائی
همه گیر و مسری است.
"دلتون روشن به نورحق "✋
🍃💐
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که
تو منظور منی☺️
#سعدي
🍀🍀
پروردگارمن!❤️
امروز قلبمان سرشار از شکرگزاری
برای موهبتهای زندگی است
یاریمان کن تا داستان زندگی را
به همان زیبایی بیافرینیم
که تو ..
جهان خلقت را آفریدی🙏
کمک کن تا آیین مهر و مهربانی را
سر لوحه زندگیمان قرار دهیم🙏
یاریمان ده ؛ بی هیچ قید و شرط
خودمان را دوست بداریم
تا بتوانیم عشق را با تمامی
انسانها سهیم شویم🙏
آمین یارب العالمین
🙏🌹
🍃💐
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس میکندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
که تو آشفته مایی سر اغیار نداری
#مولانا
"اللهم عجل لولیک الفرج"
🍃💐
آنی که فلک با تو درآید به طرب
گر آدمیی شیفته گردد چه عجب
تا جان بودم بندگیت خواهم کرد
خواهی به طلب مرا وخواهی مطلب
#مولانا
☘☘☘
🍃💐
نامی نداشت. نامش تنها انسان بود وتنها دارایی اش تنهایی.
گفت: تنهایی ام را به بهای عشق می فروشم.
کیست که از من قدری تنهایی بخرد؟
هیچ کس پاسخ نداد.
گفت: تنهایی ام پر از رمز و راز است رمزهایی از بهشت رازهایی از خدا.
با من گفتگو کنید...
تا از حیرت برایتان بگویم.
هیچ کس با او گفتگو نکرد.
و او میان این همه تن تنها فانوس کوچکش را برداشت و..
به غارش رفت.
غاری در حوالی دل...
می دانست آن جا همیشه کسی هست.
کسی که تنهایی می خرد و ...
عشق می بخشد.
او به غارش رفت و ما فراموشش کردیم و نمی دانیم که چه مدت آن جا بود.
سیصد سال و نه سال بر آن افزون؟
یا نه کمی بیش و کمی کم.
او به غارش رفت و ما نمی دانیم که چه کرد و چه گفت و چه شنید.
و نمی دانیم آیا در غار خوابیده بود یا نه ؟
اما از غار که بیرون آمد بیدار بود.
آن قدر بیدار که خواب آلودگی ما برملا شد.
چشم هایش دو خورشید بود
تابناک و روشن که ظلمات ما را می درید.
از غار که بیرون آمد هنوز همان بود با تنی نحیف و رنجور.
اما نمی دانم سنگینی اش را از کجا آورده بود که گمان می کردیم زمین تاب وقارش را نمی آورد و زیر پاهای رنجورش در هم خواهد شکست.
از غار که بیرون آمد با شکوه بود.
شگفت و دشوار و دوست داشتنی.
اما دیگر سخن نگفت.
انگار لبانش را دوخته بودند.
انگار دریا دریا سکوت؛ نوشیده بود.
و این بار ما بودیم که دنبالش می دویدیم برای جرعه ای نور برای قطره ای حیرت.
و او بی آنکه چیزی بگوید می بخشید بی آنکه چیزی بخواهد.
"اونامی نداشت نامش تنها انسان بودو
تنها دارایی اش تنهایی"
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
☘☘☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکجا، دلْمردهای را یافت ...
احیا کرد عشق
# صائب تبربزی"
🍀🍀🍀🍀
🍃💐
روح او با روح شه در اصل خویش
پیش ازاین تن بود هم پیوند خویش
(دفتر دوم مثنوی بیت ۱۰۵۰)
"الارواح جنودمجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکرمنها "
👈"روح ها لشکریانی بسیج شده اند ؛ هرکدام از آن ارواح که با دیگری در این دنیا آشنا باشد همبسته می شوند و هرکدام که با دیگری بیگانه ، گسسته "
شگفتا!!!
🍀🍀🍀🍀