بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندوار، میگردم
نه من بیهوده گرد کوچه و بازار میگردم
مذاق عاشقی دارم پی دلدار میگردم
🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
آنجا روم آنجا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاینجا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
#مولانای_جان
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آنجا بیا ما را ببین کآنجا سبکبار آمدم
#مولانای_جان
🍂🍂🍂
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
پادشاهی در راه شکار، دیوانه ای را دید که کودکان او را اذیت می کردند.
شاه دلش به رحم آمد و او را همراه خود برد.
در بین راه، از دیوانه چند سؤال کرد.
او به تمام سؤال های شاه، پاسخ های صحیح و عاقلانه داد.
شاه تعجب کرد و گفت چرا رفتارت با من مثل بقیه مردم نیست؟
دیوانه جواب داد..
قربان، به خاطر اینکه عقل شما کم و زورت زیادتر از من است.
می ترسم غضبناک شوی و دستور کشتن مرا بدهی.
از این جهت ناچارم با تو مدارا کنم.😊
#كشكول_طبسی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃💐
نقل است که خواجه علی سیرگانی بر سر تربت شاه نان میداد.
یک روز طعام در پیش نهاد و گفت: خداوندا! مهمان فرست.
ناگاه سگی آمد. خواجه علی بانگ بر وی زد. سگ برفت.
هاتفی آواز داد - از سر تربت شاه - که: مهمان خواهی،چون بفرستیم..
بازگردانی؟
در حال برخاست و بیرون دوید و گرد محلتها میگشت.
سگ را ندید به صحرا رفت.
او را دید گوشه ای خفته. ماحضری که داشت پیش او نهاد.
سگ هیچ التفات نکرد.
خواجه علی خجل شد و در مقام استغفار بایستاد و دستار برگرفت و گفت: توبه کردم.
سگ گفت: احسنت ای خواجه علی! مهمان خوانی ، چون بیاید برانی؟
تو را چشم باید.
اگر نه به سبب شاه بودی، دیدی آنچه دیدی رحمة الله علیه.
#تذکره الاولیای عطار
ذکر شاه شجاع کرمانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH