تماشاگه راز
🔷 حق نام دیگر من بود 🔷
پیش از آنکه انسان پا بر زمین بگذارد،
خدا تکه ای خورشید و پاره ای ابر به او داد
و فرمود: آی، ای انسان زندگی کن
و بدان که در آزمون زندگی این ابر و این خورشید
فراوان به کارت می آید.
انسان نفهمید که خدا چه می گوید،
پس از خدا خواست تا گره ندانستنش را قدری باز کند.
خداوند گفت: این ابر و این خورشید ابزار کفر و ایمان توست.
زمین من آکنده از حق و باطل است،
اما اگر حق را دیدی، خورشیدت را به در کش،
تا آشکارش کنی، آن گاه مومن خواهی بود.
اما اگر حق را بپوشانی، نامت در زمره کافران خواهد آمد.
انسان گفت: من جز برای روشنگری به زمین نمی روم
و می دانم این ابر هیچ گاه به کارم نخواهد آمد.
انسان به دنیا آمد، اما هرگاه حق را پیشاروی خود دید،
چنان هراسید که خورشید از دستش افتاد.
حق تلخ بود، حق دشوار بود و ناگوار.
حق سخت و سنگین بود. انسان حق را تاب نیاورد.
پس هربار که با حقی رویارو شد،
آن را پوشاند، تا زیستنش را آسان کند.
فرشته ها می گریستند و می گفتند:
حق را نپوشان، حق را نپوشان. این کفر است
اما انسان هزاران سال بود که صدای هیچ فرشته ای
را نمی شنید.انسان کفران کرد و کفر ورزید
و جهان را ابرهای کفر او پوشاند.
انسان به نزد خدا باز خواهد گشت.
اما روز واپسین او ((یوم الحسره)) نام دارد
و خدا خواهد گفت:
قسم به زمان که زیان کردی، حق نام دیگر من بود.
✍️#عرفان_نظرآهاری
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
هزار و یک نام دارد،
از آنجا که تو شنودهای...
اما از آنجا که عاشقان دیده اند،
در هر ذره صدهزار نامتناهی عجایب دارد
و از هر ذره صدهزار هزار
تجلی ِ جمال و جلال کند...
#عین_القضات_همدانی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
💫✨💫✨💫
قصّه یِ پیوندِ دلِ من با دلِ تو
می رود تا به آغازِ ازل...
به همان بودنِ جاوید
در آن بی مرزی مبهم، به زمانِ بی زمانی
به آن غایتِ بی حدیِ مطلق!
پیش از این بودنِ مرموزِ دو عالم
می رسد به همان بود که بود
وَ به غیرش، هیچ نبود....
به همان جا که تو، من بودیُ و من، تو!
تو یکی بودیُ و من، در یکِ تو
من به شوقِ تو به تو پیچیده
تو به عشقی به من تابیده
من به تو،
تو به من، دَرهَمُ و یک "بودِ" به غایت پیچیده!
تو به من میل نمودی، منِ در تو!
من به تو میل نمودم، تویِ در من!
من به تو شوقِ تماشا بنمودم
وَ تو بر من وَ به آنی، تو به من
به همان خویشِ خودت امر نمودی
که: "درآ "
و من، آن خویشِ به فرمانِ تو زِ تو
خیزیدمُ و آن،
" آ " بشدم!
به همان امرِ به اِظهار که خواندی،
منِ عاشق به ظهوری سرِ طاعت به فرودی، زِ وجودت تاباندم؛
اَلِفِ نورِ نگاهت بشدم، برِ آن "خود" بنشستم
وَ "خودآ " را، متجلّی بنمودم
نقشِ تو بودمُ و از تو، به تو بر می گشتم
من تو را با همان جوهرِ جاری زِ دَمت،
مُتِرَسِّم بنمودم
و تو.... بر من...
به تماشا حاضر؛
عکسِ خود می دیدی که ابد آخِر آن بودُ و ازل، اولِ آن
وَ من، از آن ازلِ تا به ابد گسترده
با تو پیوسته و یکدل
همنفس با دمِ تو، قلمِ اَلف، به رَسَم تابانده
من و تو نه دوتا، بلکه یکیم،
یک وجودِ حقیقیِ به هم بافته ایم!
قصّه یِ پیوندِ دلِ من با دلِ تو
از ازل تا به ابد به درازای زمان
به بلندای عدم و به گستردگیِ بودِ لاوصفِ وجود، قدمت دارد؛
نه به یک حادثه آمد که حکایت شودُ و صاحبِ ختم
بُدِه است از قِدَمُ و باز بماند زِ عدم!
قصّه یِ پیوند دلِ من با دلِ تو
قصّه یِ یک دلِ تابنده یِ یکتاست، که بود
که حکایت زِ خودش گفته نمودَست به این عالمِ دور!
قصّه یِ بود و نبود
قصّه یِ عشقِ هم او هست، که بود!
الحمدلله رب العالمین 🙏
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
رکعتان فی العشق.لا یصح وضوئهما الا بالدم.
عشق دو رکعت است که
وضوی آن درست نیاید الا به خون.
🌹منصور حلاج
تذکره الاولیاء عطار
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
📖 نوشته بر دریا
میراث عرفانی ابوالحسن_خرقانی
دکتر شفیعی کدکنی
🦋ـــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــ🦋
حق گفت: بندهی من، چون بِراهی نشینی همراهت مَنم
و چون به منزلِ شور آیی، میزبانت منم
و چون سخنگویی، شنوندهی سخنت منم
و چون اندیشه کنی، دانندهی اندیشهات منم
و چون به من دَرگُریزی، دستگیرت منم
و چون از من ترسی، ایمن کنندهات منم
و چون به من امید داری، وفا کنندهات منم.
من با توام، تو نیز با من باش
که به آبادانی با توام و به ویرانی با توام.
پس طریقِ یقین گیر تا راه بر تو کوتاه گردد.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
یــک وفــا مــی آر و مــی بــر صــد هــزار
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت مردانت از مردان کند
"گر تو سنگ صخره و مرمر شوی"
"چون به صاحب دل رسی گوهر شوی"
مهر پاکان درمیان جان نشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
#مولانا _مثنوی دفتر اول
https://eitaa.com/TAMASHAGAH