... بر تو سلام!
آهای! با توام، دریچهٔ بیدار!
از کوچهٔ همیشهترین هرگز و هنوز،
آهای! ... با تو ... میشنوی؟ باز هم سلام!
وقتی هوا به رنگِ فنا، تیره تنگنا شد،
برخیز باز هم جامههایِ گلآلود و چرکْمردهمان را
در جویبارِ ستارههایِ آفتابی و آبی،
از غلظتِ شبهایِ بلند و شبانههایِ باورنکردنی
پاکیزه بشوئیم و پهن کنیم
رویِ درختِ زندهترین یاد و زیباترین فریاد.
بی شک نسیمِ کوهسارانِ خورشید، خواهد وزید
و دستمالِ آبیِ شب، وقتی پُر از گلابی شد،
حتّی در تراکمِ تاریکتر از خوابِ مخملها،
گلهایِ دور و نزدیکِ آسمانها و زمین
برای هم چشمکهایِ روشن
و بوسههایِ گلابتونی پرواز خواهند داد.
تهران __ مرداد (گویا) ۱۳۵۷
#مهدی_اخوان_ثالث
#آهای_با_توام
#دوزخ_اما_سرد
https://eitaa.com/TAMASHAGAH