eitaa logo
تماشاگه راز
280 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 چون به اِحرامگاهِ دل رسیدی، به آب اِنابت غسلی بکن و از لباس کِسوت بشریّت، مجرّد شو، و احرام عبودیّت دربند، و لبیک عاشقانه بزن، و به عرفاتِ معرفت درآی، و قدم در حرم حریمِ قرب ما نِه مرصاد العباد شیخ نجم‌ الدین رازی @TAMASHAGAH
🔅 پس در عرفات گفت: «یا دلیل المتحیّرین» ! پادشاها... عزیزا.... پاکت دانم؛ پاکت گویم؛ از همه تسبیحِ مسبّحان و از همه تهلیل مهلّلان و از همه پندارِ صاحب‌پنداران و گفت: الهی! تو می‌دانی که عاجزم از مواضعِ شکر تو ذکر حسین منصور حلاج تذکرة‌الاولیاء عطّار نیشابوری @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🕊 تنها شرابِ چشمِ خمارِ تو قادر است میخانه را دوباره پر از مشتری کند 📻 @TAMASHAGAH
به کعبه رفتم و آنجا هوای کوی تو کردم جمالِ کعبه تماشا به یادِ روی تو کردم شِعار کعبه چو دیدم سیاه، دست تمنا دراز، جانب شَعرِ سياهِ موى تو كردم چو حلقه درِ كعبه به صد نياز گرفتم دعاى حلقهٔ گيسوى مشكبوى تو كردم نهاده خلقِ حرم سوى كعبه روى عبادت من از ميانِ همه روىِ دل به‌ سوى تو كردم مرا به هیچ مقامی نبود غیر تو نامی طواف و سعی که کردم به جستجوی تو کردم به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان من از دعا لبِ خود بسته گفت و گوی تو کردم فتاده اهل مَنی در پی مُنا و مقاصد چو "جامى" از همه فارغ من آرزوى تو كردم @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من! درهای لطف و رحمتت همواره برمن گشوده است و چنان مراقبم هستی که لحظه ای چشم از من بر نمیداری . ای جان ! یاریم کن در عاشقی با تو ثابت قدم باشم. سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم🤲
یوسف مصری را دوستی از سفر رسید گفت: جهت من چه ارمغان آوردی ؟ گفت: چیست که ترا نیست و تو بدان محتاجی الاّ جهت آنک از تو خوبتر هیچ نیست . آینه آورده ام تاهر لحظه روی خود را در وی مطالعه کنی چیست که حق تعالی را نیست و او را بدان احتیاج است پیش حق تعالی دل روشنی میباید بردن تا در وی خود را ببیند. فیه ما فیه جان روی تو را و یاس و سحر را کنار هم هر روز دیده‌ام با این سه تابناک، دل و جانِ خویش را سویِ بهشتِ نور و طراوت کشیده‌ام ای خوشتر از سپیده‌دم... ای خوبتر ز یاس... تا با منی چه کار به یاس و سپیده‌دم! مشیری @TAMASHAGAH
♥️ الهی! الهی! در آن خلوتِ باشکوه و غریبت که خالی‌ست حتی ز پروردگانِ نجیبت در آن گوشهٔ خالی از هرچه باد و مبادا که دیروزِ او واپسین‌تر ز فردا که تاریکِ او روشناتر ز خورشید که بیمش همان چشمهٔ سبزِ امید در آن جمعِ خلوت در آن بی‌نیازی ز معنا و صورت در آن شب که روشن‌تر است از طلوعِ شقایق در آن انقلابِ حقایق در آن بیشهٔ ناتمامِ رسیدن در آن لحظهٔ غفلتِ گندم و میوه چیدن در آن آرزوی ز فرجامْ دورِ پریدن الهی نمی‌دانم آیا که روحِ عزیزِ تو در ما چه دیده است؟ نمی‌دانم آیا که بوی خوشت همچنان بر گِلِ ما وزیده است؟ نمی‌دانم اما تو می‌دانی اما ولی، کاش، اما در آن لحظه‌هایی که در حضرتت آهی از ما رسیده است که پیری به یک نیم‌شعری به عرشِ بلندت پریده است بپردازی از غم زمان را که ما خسته‌ایم و ندانیم جز تو امان را الهی! ببخشای بر عشق، کلِ جهان را @TAMASHAGAH
سلااام به آنها که تمام نمی شوند...🌱✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅خداوندا... در این منزل، برافروز از کرَم نوری که تا گم کردۀ خود را، بیابد عقلِ انسانی @TAMASHAGAH
4_347594542238665064.mp3
5.59M
ساز و آواز عبدالحسین مختاباد خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد همیشه سر به گریبان ماتمی دارد تو مرد صحبت دل نیستی، چه می‌دانی که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد که در گشایش دلها عجب دمی دارد! لب پیاله نمی‌آید از نشاط به هم زمین میکده خوش خاک بی‌غمی دارد! تو محو عالم فکر خودی، نمی‌دانی که فکر صائب ما نیز عالمی دارد صائب تبریزی @TAMASHAGAH
🔸 ⭕️ در مجلس مولانا هرکس به سماع وی در می‌آمد از تأثیر شور و هیجان وی به آتش و شعله‌یی رقصان تبدیل می‌شد. دست که می‌افشاند از هر چه تعلقهای دنیوی بود اظهار بی‌نیازی می‌کرد. پای را که بر زمین می‌زد خودی خود را در زیر پا لگدکوب می‌نمود. جهیدنش در آن حال رمز شوق و دست افشاندش نشانه‌یی از ذوق وصال بود. تعادل و انضباط نسل‌های بعد این رمزها را تحت نظامهای قالبی درنیاورده بود. سراسر حال سماع تجسم یک غزل بود که «سماعزن» (= سماعگر) آن را همراه قوال و به پیروی از حالات و اذواق مولانا با حرکات پرشور دست و پای خویش به بیان می‌آورد. به این رقص و وجد آکنده از شور و هیجان هم مولانا نه به چشم مجرد یک نمایش رمزی، بلکه به دیده یک تزکیۀ روحانی و یک عبادت عاری از ترتیب و آداب می‌نگریست. در این طرز عبادت، رقص همراه با حرکات سریع و بی‌خودوار سالک آنچه را هرگونه دعایی از بیانش باز پس می‌ماند گرم و تند و سوزان و عاری از تعقيد و لغزش به تقریر می‌آورد. رقص یک دعای مجسم، یک نماز بی‌خودانه بود. تغزلی خاموش اما سرشار از احساس و اندیشه بود. مناجات مستانه‌یی بود که تحت تأثير شور و هیجان سماعگر به آهنگ و حرکت مبدل شده بود. زبانی آکنده از حمد و ثنا بود که چون یک دهان به پهنای فلک نیافته بود، به جای کام و لب سماع‌زن تمام وجود او را همراه دست و پا و سر و شانه‌اش تحت فرمان خویش درآورده بود. استغاثه‌یی تضرع آمیز از زبان روح بود که از اعماق ورطه یک وجود متلاطم و بی‌قرار برمی‌خاست و چون زبان و دهان نمی‌توانست طنین گران آهنگ آن را تکرار کند تمام جسم استغاثه‌گر را به پیچ و تاب در می‌آورد. (ص۱۷۶) سماع مولانا، چنانکه احوال او و یارانش نشان می‌داد، از هیچ گونه اندیشه خوش‌باشی و لذت‌جویی ناشی نمی‌شد و ذوق اشتغال به لهو یا فکر جستجوی آسایش و غفلت داعی و محرک آن نبود. این سماع خود مبارزه و تلاش ریاضت کشانه‌یی بود که جسم را تلطیف می‌کرد، تبدیل به روح می‌کرد، و برای آن از میان آنچه به آلودگی و گناه تعلق داشت راه ناشناخته‌یی به سوی خدا می‌گشود. کشمکش و تقلایی جانکاه بود که استغراق در آن به انسان امکان می‌داد تا جزء عنصری خود را با پر و بالی که روح، در آن لحظه‌های هیجان، به آن عاریه می‌دهد به عالم مافوق عناصر ملحق نماید. خیز و جهشی بود که سالک راه خدا را به اوج حیات انسان می‌رسانید، تبدیل به ملائکه و روح می‌کرد و از آنجا پله‌پله تا بام رفيع آسمان‌ها می‌برد. (ص۱۸۰) 📕 از کتاب پله‌پله تا ملاقات خدا ✍ @TAMASHAGAH
«جان رقص می‌کند، به سماعِ کلام دوست!» @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حافظ به «یوسف‌فروشان» خُرده می‌گیرد و می‌گوید آخر بهتر از «یوسف» چه می‌خواستید؟ و چه چیز می‌توانست بهای یوسف باشد؟: یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زرِ ناسَره بفروخته بود [ناسَره: معیوب و ناخالص] @TAMASHAGAH
انسانی که در دلش نغمه و آهنگی نیست یا از نغمه و آهنگ به وجد نمی‌آید، شایسته‌ترین فرد برای هرگونه خدعه و جنایت و تجاوز و غارت است؛ روحش چون شبْ سیاه و ملال‌انگیز، و دلش چون شهریارِ تاریکی، تیره و ظلمانی است. چنین انسانی را هرگز اعتماد نشاید کرد. تاجرِ ونیزی @TAMASHAGAH
درخورِ پروانه‌ی من نیست سوزِ هر چراغ خویش را بر شعله‌ی آوازِ بلبل می‌زنم @TAMASHAGAH 🌱
کسی می تواند درپای عشق بمیرد که پیش از آن، زندگی در پیش چشمهایش ،مرده باشد. @TAMASHAGAH
مرا ز یاد تو برد و تو را ز دیدۀ من زمانه بیشتر از این ستم چه خواهدکرد؟ @TAMASHAGAH
خوش آنکه مست حيا با تو هم شراب شوم تو رفته رفته شوی آتش و من آب شوم چو من صنمکده‌ای در خور عمارت نیست نه کعبه‌ام، بگذارید تا خراب شوم. به ذوق نیستی از بس ملول از هستی خویشم دو عالم راچوخود از خویشتن بیزار می‌خواهم. دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم. درین مقامِ خروش و فغان خموش چو رنگم که گر شکسته شوم خلق نشنوند صدایم. عقلم ره سودا زده، کو شور جنونی تا سوی تو آشفته‌تر از موی تو آیم. نه آشوب دلی، نی درد دینی، بی‌سبب هردم به چشم عاریت چون زاهد سالوس می‌گریم. چه حکمت است ندانم که در پیالهٔ قسمت شراب تا نشود خون، نمی‌رود به گلویم. آغشتهٔ هزار کدورت به زیر چرخ مانند دُرد در ته مینا نشسته‌ایم. ما کار دهر بسته به مویی گرفته‌ایم پای خُمیّ و دست سبویی گرفته‌ایم تا بنگریم نقش جهان را رقم برآب چون سبزه جای بر لب جویی گرفته‌ایم شاید به روز حشر شود دستگیر ما پاداش آنکه دست سبویی گرفته‌ایم. گزیده ابیات آملی معنی @TAMASHAGAH
و ! مثل همین گلدان‌های شمعدانی در ایوان،     حضورِ غریبِ معلقی دارد… 💌 @TAMASHAGAH
جز صراحیّ و کتابم نبوَد یار و ندیم "حافظ"✨ کتاب نخستین اکتشاف بشر برای ثبت اندیشه‌های خود بوده است. با ایجاد خط و ثبت وقایع گذشته، زمانِ حال به آینده پیوند خورد، و تاریخ ایجاد گردید. از آن پس، بشر از مرحله‌ی "یک زمانی" گذشت و "چند زمانی" شد، و توانست نسل‌های آینده را از حال خود با خبر دارد. کتابخانه مهم‌ّترین نشانه‌ی تمدّن قرار گرفت. از آن زمان تاکنون هزاران سال گذشته است، ولی کتاب به عنوان نخستین عامل ثبت اندیشه، اعتبار خود را از دست نداده است. در دوره‌ی معاصر رقيب‌هایی به عنوان تلویزیون و اینترنت و ویدئو به بازار آمده‌اند، امّا هیچ یک از آنها نتوانسته‌اند جای کتاب را بگیرند. زیرا خواندن با تأنّی وارد سراچه‌ی ذهن می‌شود و تفکّر را به پویش می‌آورد، در حالی که تماشا و تصویر، از طریقِ تجسّم، القاء فكر می‌کند که این مجالی برای تأمّل باقی نمی‌گذارد. به این حساب، هنوز بهترین وسیله برای تبادل و پخش اندیشه‌، کتاب است. تعدّد کتابخانه و کتابخوان نشانه‌ی پیشرفتگی و خِرَدورزی یک قوم شناخته می‌شود. این است که ما در بعضی از شهرهای پیشرفته‌ی جهان، در هر محلّه یک کتابخانه‌ی عمومی می‌بینیم که کتابهای مهم و کتابهای روز را در معرض دید خواننده می‌گذارند، و گاه کتابفروشی‌هایی به وسعت یک زمین والیبال دیده می‌شوند. این حرف دیروز و امروز نیست. هر زمان بر حسب امکانات خود چنین بوده. حافظ ششصد سال پیش می‌گفت: جز صراحیّ و کتابم نبوَد یار و ندیم تا حریفانِ دغا را به جهان کم بینم باید آرزو کرد که در هر شهر، کتابخانه‌های عمومی تعدّد پیدا کنند و كانونی باشند برای جوانان که بهترین وقت خود را در آنجا بگذرانند. زندگی برگذر است، بنابراین از دو چیز نباید غافل بود: پرورشِ تن از طریق ورزش و پرورشِ روان از طریق آموختن. و از یاد نبرد که هیچ پیشرفتِ واقعی و از جمله پیشرفتِ مادّی و اقتصادی، بدون کمک فرهنگ، میسّر نیست و اعتبار یک جامعه نه تنها به رونقِ بازار، بلکه به رونقِ معرفت است که باز هم حافظ می‌گفت: گوهرِ معرفت اندوز که با خود ببری که نصیبِ دگران است نصابِ زر و سیم محمّد‌علی اسلامی نُدوشن @TAMASHAGAH