eitaa logo
تماشاگه راز
283 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃هوالشافی یارب به صدق سینهٔ پیران راستگوی یارب به آب دیده‌ ی مردان آشنا دلهای خسته‌را به کَرَم مرهمی فرست ای نام اعظمت در گنجینه‌ ی شفا
یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم زیرا که تویی کارم، زیرا که تویی بارم جان من و جان تو گویی که یکی بوده‌ست سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم جان 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 درود و احترام بر صاحبدلان حقيقت جو عصرنوشتان به دم پاكان الهى پر بركت و نورانى روزگارتان اباد و پر رونق ...💐✋
درد دلهای باغ را بشنویم خدا را چه دیدی ... شاید دل ما هم جوانه زد.🕊
مجلسی از شیوخ در ری فراهم آمد تا سبب انحطاط بلاد روشن کند. هریک از مشایخ علتی گفت و دیده گریانید. داروغه "سهرورد" گریبان درید که خشت "گنبد سلطانیه" بتاراج است و عمارت در حراج. امیر "پارسه" در فغان که صدستون لانه موران است، والی "جی" از خشکی "زاینده رود" نالید و مهتر" تبریز" از خرابی "ارگ "و خواجه "کرمان" از آفت "ماهان" و دیگری از ابتلای "سمنان" و فتنه "گرگان" و غصه "سیستان "و بغض "خراسان" و عُسر "همدان". مجنون مغربی در زاویه می‌شنید و گفت: شهدالله این مایه انحطاط و ادبار جز از تطاول اغیار نمی‌خیزد و اغیار، رعیت این ملک است که محنتی جز بطن و دون آن ندارد و جز عمارت نفس و عافیت عورت، رسالتی نمی‌بیند. ای خواجگان ! رعایا را شریک کار ملک کنید تا بهانه بطالت از کف ایشان برون شود که هر قوم کار خویش به شمایان سپرد و گوشه عافیت نشست، خاک مذلّت بر سر خود ریخت. رعیت لاابالی مایه تباهی دولت و ولایت است ! القوم فی شوارق الصوم اخلاق عامه در روشنای روزه رمضان
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو مکاني،اصل تو در لامکان اين دکان بر بند و،بگشا ان دکان جان تو موجودي مکاني هستي ومقيد به ماديات در حاليکه اصل تو در لامکان است این دکان حرص،طمع راببند و دکان عالم معنا رابگشا /بارگاه مولانا
گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم صوفی شوم و گوش به منکر نکنم دیدم که خلاف طبع موزون من است توبت کردم که توبه دیگر نکنم رباعی شماره ۱۰۷
کُنه و ذاتِ زندگی نارسیدنی است و انتها ندارد؛ زیرا دریافتِ ذاتِ یک چیز، مستلزم تسلّط بر آن است، و بشر هرگز بر زندگی تسلّط نخواهد یافت. وقتی همه‌ی دانسته‌ها و علم‌های بشری را بفشاریم، نتیجه‌اش ما را به همان نقطه‌ای می‌رساند که خیّام در چند ترانه‌ی مقطّرِ خود، جا داده است. ولی همین جستجو است که انسانیّتِ انسان را توجیه می‌کند، رفتن و نرسیدن. كلّ فلسفه‌ی بشری را همین رفتن تشکیل می‌دهد، و از همین جاست که گذشتگانِ ما آن را رهروی نام نهاده‌اند که بزرگترین اشتغال و هدفِ انسانی قرار گرفته، و در عرفان آن همه بر آن تکیّه شده است. سی مرغِ منطق‌الطّیرِ عطّار تا در پرواز هستند، شخصیّتِ مرغیِ خود را در طلبِ كمال نگاه می‌دارند، چون به مقصد برسند و تبدیل به سیمرغ بشوند، دیگر به عدم پیوسته‌اند: پس عدم گردم عدم، چون ارغنون گویَــــدَم إنـّا إليهِ راجعـــون. محمدعلی اسلامی ندوشن
ای دل، آنجا رَو که با تو روشنند وز بلاها مر تو را چون جوشنند در میانِ جان تو را جا می‌کنند تا تو را پُر باده چون جامی ‌کنند در میانِ جانِ ایشان خانه گیر در فلک، خانه کُن ای بَدرِ مُنیر چون عطارد دفتر دل وا کنند تا که بر تو سِرّها پیدا کنند پیش خویشان باش چون آواره‌ای بر مَهِ کامل زن ار مَه‌پاره‌ای جان
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای. اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد. اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌ وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد. پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.
🔅 طاعت و عمل رسول، استغراق بود در خود که عمل، عملِ دل است و خدمت، خدمتِ دل است و بندگی، بندگیِ دل است. و آن استغراق است در معبودِ خود. اما چون دانست که هر کس را به آن عملِ حقیقی راه نباشد و کم کسی را آن استغراق مسلم شود؛ ایشان را این پنج نماز و سی روز روزه و مناسک حج فرمود تا محروم نباشند و باشد که به آن استغراق نیز بویی برند. اگر نه گرسنگی از کجا و بندگی خدا از کجا؟! 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ عشق هر جا رو کند آنجا خوش است گر به دریا افکنَد دریا خوش است گر بسوزاند در آتش ، دلکش است ای خوشا آن دل ، که در این آتش است تا ببینی عشق را آیینه‌وار آتشی از جانِ خاموشت برآر عشق پیروزت کند بر خویشتن عشق آتش می‌زند در ما و من عشق را دریاب و خود را واگذار تا بیابی جان نو ، خورشیدوار عشق هستی‌زا و روح‌افزا بُود هر چه فرمان می‌دهد زیبا بُود