در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز
پای در زنجــــــیر خاک ِتفته، مینالد گون:
«روزها را میکنم پیـمانه ، با آمد شدن»
غوک نــیزاران لای و لوش گوید در جواب:
«چند و چند این تشنگی؟
خود را رها کن همچو من
پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن»
بوتهی خشک گون در پاسخش گوید:
«خمش!
پای در زنجیر، خوشتر، تا که دست اندر لجن!»
#دکتر_شفیعیکدکنی
@TAMASHAGAH
از روحت با مراقبه ،معبدی بساز برای حضور
برای آن ناشناختنیِ بی وصفِ نادیدنی!
در این معبد با نعلین فکر و خیال وارد مشو
آنچه داری را پشت سر بگذار ، و از آنچه نداری هیچ مگو !
بی خواهش باش و بی آرزو
بگذار سکوت و خاموشی، یگانه نور معبد باشد.
هیچ شیئی را با ذهنت به داخل معبد مبَر
به هیچ تزئینی نیاز نیست
خالی از خاطره باش !
خالی از دانستگی باش!
حرف نزن ، نه در ذهنت و نه بر زبانت !
فقط باز و پذیرا باش که "تو در حضور مطلقی" !
#مسعود ریاعي
@TAMASHAGAH
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست
گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست
اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست
گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست
#سعدی
@TAMASHAGAH
یوسفان از مکر اخوان در چهند
کز حسد یوسف به گرگان میدهند
آنان که همانند حضرت يوسف ع زیبارو و دلربا هستند از بیم حسادت برادران نوعی خود در چاه تنهایی و اختفا زندگی می کنند.
زیرا حسادت باعث می شود که یوسف وَشان را به کام گرگ ها سپارند.
از حسد بر یوسف مصری چه رفت
این حسد اندر کمین گرگیست زفت
از حسادت چه بلایی بر سر يوسف مصری آمد؟ مسلماًجفای عظیمی بر سرش فرودآمد.
بدان که حسد، گرگی بزرگ است که در نهان کمین کرده است.
لاجرم زین گرگ یعقوب حلیم
داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم
برای همین بود که ناگزير حضرت يعقوب با همه بردباری و صبری که داشت، از گرگ حسد می ترسید و هماره بر جان يوسف، بیمناک بود.
از انسان های گُرگ سیرت که به لباس آدمی در آمده بود می ترسید.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
نه گنجد دوست در یاد و نه بییادش توان بودن
چو مرغ نیمبسمل میتپد در خاک و خون هوشم
#فصیحی_تبریزی
@TAMASHAGAH
تنها بودیم ، در مجاورت نگاه ِ درختان و تمام کسانی که
به تماشای آسمان آمده بودند .
دشت را ، در عطش
قدم زدیم،
چشم انتظار ِباران!
#هامون