هوالمحبوب🍃
من نصیب خویش دوش از عمر خود برداشتم
کز سمن بالین و از شمشاد بستر داشتم
داشتم در بر نگاری را که از دیدار او
پایه تخت خود از خورشید برتر داشتم
نرگس و شمشاد و سوسن مشک و سیم و ماه و گل
تا به هنگام سحر هر هفت در بر داشتم
بر نهاده بر بر چون سیم و سوسن داشتم
لب نهاده بر لب چون شیر و شکر داشتم
دست او بر گردن من همچو چنبر بود و من
دست خود در گردن او همچو چنبر داشتم
بامدادان چون نگه کردم بسی فرقی نبود
چنیر از زر داشت او سوسن ز عنبر داشتم
چون موذن گفت یک الله اکبر کافرم
گر امید آن دگر الله اکبر داشتم
📚 #سنایی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۸
@TAMASHAGAH
خداوند وجودی انسان وار نیست .بلکه حقیقتی است که تمام جهان را فرا گرفته و در عالم سکوت و از بین رفتن منیت ها ،خودخواهی ها ، طمع ها وحرص ها و در یک وجود صیقلی و آیینه وار، خودش را نشان می دهد .
تو گویی، همواره در درونت همراه توست و فقط کثرت ها و حجاب ها ،تو را از او دور ساخته و برایت ناشناخته مانده است.
مولانا در داستان جدال رومیان و چینیان بر سر مهارت در نقاشی چنین می فرماید :
لیک صیقل کردهاند آن سینهها
پاک از آز و حرص و بخل و کینهها
آن صفای آینه وصف دل است
صورت بی منتها را قابل است
#من به جهان چه می کنم؟
@TAMASHAGAH
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر
لحظاتی گذشت ،وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: " گیله مرد " !
توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر ؟!
کمی سکوت کرد و گفت : به این دونه های سبز شده نگاه کن!
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند؛
گفتم : خب !...
گفت : سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود ؛می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ،اُفت هم کرده باشم !
دونه ای که نخواد رشد کنه ؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گَنده ...
#گیله مرد/بزرگ علوی
@TAMASHAGAH
دو چیز روح انسان را نوازش
میکند:
یکی صدا زدن خداست
و دیگری گوش سپردن به صدای
او
اولی در #نیایش
و دومی در #سکوت
@TAMASHAGAH
چون از خود پُر است
معدۀ پر را که از آب پر باشد
کی اشتهای آب خنک باشد؟
از آن هستی صدهزار حجاب در چشم و روی خود کشیده
کی این سخن به او رسد؟
کی ببیند مرا؟!
#شمس_تبریزی🍃
@TAMASHAGAH
🍁دنیا مانند گردویی است بی مغز!
ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند...
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،
گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند...
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟!
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت...
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم...
🌾🌾🌾🌾
⭕️ رو سینه را چون سینهها، هفت آب شوی از کینهها
«نفرت» و «کینه» هرگز و در هیچزمان مطلوب نیست. نفرت و کینه، دشمن را شکست نمیدهد، اما ما را از پای در میآورد.
ممکن است گفته شود:
«ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمکاری بوَد بر گوسفندان»
آری، درست است. ایستادگی، دلیری، مقاومت و دفاع از حق خوب است. نباید بگذاریم مظلوم واقع شویم. انظلام بد است. همچنان که ظلم نیز بد است. اما دفاع از حق و مقابله با تعدی، مستلزم نفرت و کینه نیست.
میشود وقتی گریزی نداریم، با «شدت» و «غلظت» رفتار کنیم. به وقت ضرورت و به قدر ضرورت. اما ضرورت و فایدهی کینه و نفرت چیست؟
نمیشود مقاومت و مبارزه کرد، بیآنکه نفرت و کینهای داشت؟
«عشق یک شادی است و نه یک ناتوانی یا دست کشیدن: دشمنان خود را دوست داشتن به معنای دست کشیدن از پیکار نیست.
بلکه جنگیدن شادمانه با آنهاست.
بخشایش خطا را پاک نمیکند بلکه کینه را حذف میکند، خاطره را پاک نمیکند بلکه خشم را از بین میبرد، پیکار را کنار نمیگذارد، بلکه از نفرت چشمپوشی میکند. خوشا به حال بخشایشگران که بینفرت پیکار میکنند و بدا به حال کسانی که بیاحساس ندامت، نفرت دارند!»
#رسالهای کوچک در باب فضیلتهای بزرگ، آندره کنت اسپنویل، ترجمه مرتضی کلانتریان
چه کسی میتواند بپذیرد که نفسِ نفرت و کینه، دشمن را از میان برمیدارد؟
چه کسی میتواند بپذیرد که نفرت و کینه، حال آدم را ناخوش نمیکند؟
چه کسی میتواند بپذیرد که خداوند از مؤمنان خواستهاست سراغ چیزی بروند که حالشان را خراب میکند و دشمن را هم نمیراند؟
اگر کینه و نفرت، تأثیری در حال خوب و روحی بهشتی ندارد، چرا در قرآن آمده است که احوال اهل بهشت یکی آن است که هر کینه و نفرتی از دلهای آنان کاملاً پیراسته و ریشهکن خواهد شد؟
«وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»
(اعراف/۴۳ و حجر/۴۷)
«و از سینههای آنان هر گونه کینهای را میزداییم.»
راستی اگر آنچه شیخ نظامالدین اولیا بر زبان جاری میکرد، حقیقتاً وصفالحال او باشد، چقدر حال خوب و روان آرامی داشته است:
«هر که ما را یاد نَبوَد ایزد او را یار باد
وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد
هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی
هر گلی کز باغ عمرش بشکفد بیخار باد!»
شاید بگویید این خیلی آرمانی است و آدم خاکی نمیتواند سراسر خالی از کینه و نفرت باشد.
بحثی نیست.
اما دستِ کم میتوانیم مؤید و مروّج کینه و نفرت نباشیم. دست کم میتوانیم با رشد آگاهی و نظر به این سخنان و احوال مبارک، از حجم کینهها و نفرتهایی که چون ابرهای تیره بر روح و روان ما سایه انداختهاند کم کنیم.
به گفتهی شیخ ابوعلی دقّاق، شنیدن احوال آنان که دلی پیراسته از کینه دارند، ما را به جانب روشنی بیشتر میکشاند:
«شیخ ابوعلی دقاق را گفتند که: در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست چون بدان کار نمیتوانیم کرد؟ گفت: بلی. اگر مرد، طالب بُوَد، قوی همت گردد و طلبش زیاده کند.»
با خواندن این سخنان مهاتما گاندی، میشود پی بُرد که ما چه توانایی و ظرفیت عظیمی در «خوب بودن» داریم و اگر نمیتوانیم تمام این ظرفیت را شکوفا کنیم، دستِکم قدمی به پیش میتوانیم گذاشت:
«همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشتهام. با توسل به دورههای طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. میدانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم...
«اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتیای که انگلیسیان در هند بر پا ساختهاند متنفرم. از استثمار بیرحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجسانگاری که میلیونها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همانگونه که از هندوان سلطهجو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روشهای عاشقانهای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشههای عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است....
آیا آن عدم خشونتی را که شایستهی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من میتواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را میگوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زندهی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که میتوان گفت عدم خشونت شجاعان را داشتهام.»
#گزینهی گفتارهای گاندی، ترجمهی مهشید میرمعزی، نشر ثالث
میشود بدون کینه و نفرت، مبارزه کرد؟
آری. کینه و نفرت، تنها به خود ما آسیب میزند.
دشمن خود نباشیم.
رو سینه را چون سینهها هفتآب شوی از کینهها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
#مولانای جان
✍ #صدیق_قطبی
@TAMASHAGAH
یک گره را خود معرف جامه است
در قبا گویند کو از عامه است
در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.
یک گره را ظاهر سالوس زهد
نور باید تا بود جاسوس زهد
در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود. ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد.
مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است.
نور باید پاک از تقلید و غول
تا شناسد مرد را بی فعل و قول
نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد.
در رود در قلب او از راه عقل
نقد او بیند نباشد بند نقل
کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان
را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود.
بندگان خاص علام الغیوب
در جهان جان جواسیس القلوب
بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند.
یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد.
گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید.
اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند.
«بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.»
این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
#فیض کاشانی
@TAMASHAGAH
هوالحی💐
الهـی ؛ در جلال رحمانی ، در کمال سبحانی
نه محتاج زمانی ، و نه آرزومنـد مکانی!
نه کس بهتو ماند و نه به کسی مانی پيداست که در ميان جانی
بلکه جان زنده بهچيزی است که تو آنی !
#خواجه عبدالله انصاری
@TAMASHAGAH