⭕️حکایت
و هم شنیدم که در غزنین خبازان درِ دکانها ببستند و نان عزیز و نایافت شد و غربا و درویشان در رنج افتادند و به تظلم به درگاه شدند و پیش سلطان ابراهیم از نانوایان بنالیدند.
فرمود تا همه را حاضر کردند.
گفت: "چرا نان تنگ کرده اید؟"
گفتند: "هرباری گندم و آرد که در این شهر می آرند نانوای تو می خرد و در انبار می کند و می گوید: "فرمان چنین است." و ما را نمی گذارند یک من بار بخریم."
سلطان بفرمود تا خباز خاص را بیاوردند و در زیر پای پیل افگندند.
چون بمرد بر دندان پیل بستند و در شهر بگردانیدند و بر وی منادی می کردند که " هر که در دکان بازنگشاید از نانبایان با او همین کنیم." و انبارش خرج کردند.
نماز شام بر در هر دکانی پنجاه من نان بمانده بود و کس نمی خرید.
#سیاست_نامه
#خواجه_نظام_الملک_طوسی
به اهتمام هیوبرت دارک
شرکت انتشارات علمی وفرهنگی
تهران/1383/ص:62
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی تو، اما، من به چه حالی از آن کوچه گذشتم..
شعر:از فریدون مشیری
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی
جهان غایب، و تو حاضر قلبم باشی
@TAMASHAGAH
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا که قدم نهی
زمینیم تو را...
#حضرت_مولانا
@TAMASHAGAH
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید؟
جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه جور کز خم چوگان زلف مِشکینت
بر اوفتاده مِسکین چو گو نمیآید
اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از منست که گویم نکو نمیآید
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمیآید
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمیآید
چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست
چه مجلسست کز او های و هو نمیآید
به شیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرنکته پیچیده درحرف نمی گنجد
یک لحظه بدل درشو شاید که تو دریابی
✨✨
#الهی قمشه ای
@TAMASHAGAH
هوالعزیز🌱
یاد باد آن روزگاران یاد باد
یلدای نوجوانی
به قول اخوان ثالت
"سورت سرمای دی بیدادها
وه چه سرمایی چه سرمایی"
"هوا کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شودتاریک"
برف آسمان را به زمین دوخته بود.
رشته های ادامه داربرف کوه ودشت وصحرا را نقره گون کرده بودند.
کوچه های برفی با ارتفاعی بیشتر بر
پشت بامها فخر می فروختند.
نیزه های یخی از ناودانها وتیرکهای چوبی
مشرف به کوچه ها آویزان بودند و چون شاخه های بلور می درخشیدند.
رقص نور چراغهای نفتی دربلوربرف
زیبایی آن را دوچندان کرده بود.
برف می بارید ومی بارید.به قول کسرایی:"
برف می بارد به روی خاروخارا سنگ"
مردم چندبار پشت بامها را پارو کرده بودند
دست های خسته وبدنهای پرعرق
سختی کار را نشان می داد.
ولی باز پنبه های آسمانی آرام وبی صدا برزمین می نشست.
سکوت دلچسبی برهمه جا مسلط
شده بود .(وای جغدی هم نمی آمدبه گوش)
مردمی که از پارو کردن برف به ستوه آمده بودند.
برای بند آمدن برف، با فریادهای بلند یا حسین می کشیدند.
ولی برف پیوسته می بارید
وشهر پراز یاحسین شده بود.
ولی برف سر ایستادن نداشت گویا آسمان به زمین چسبیده بود.
شب های برفی وشب یلدا درخانه ی خشتی
محمد شاهنامه خوانی وفال حافظ
رونق بسزایی داشت.
دراین شب ها رستم درفضای خانه حضوری پررنگی داشت وتا آخر شب می جنگید وحماسه می آفرید .
محمد که قدبلند وهیکل رشیدی داشت ومرد کوه وصحرابود.
شیفته شاهنامه بود.
شب های زمستان شاهنامه را با غرورخاصی باصدای بلند می خواند.
ولی شب یلدا برایش شب دیگری بود.
یکسا ل تمام انتظار می کشید که شب یلدا بیایید وشاهنامه خوانی کند.
درشب های دیگر امیر ارسلان ،فلک ناز وخورشید آفرین ،حیدر بگ وحسین کرد
شبستری میداندار بودند.
محمد به دیوان حافظ وگلستان سعدی وخمسه ی نظامی هم ارادتی داشت
.
اما قلبش برای شاهنامه می تپید.
درخانه اش قران کریم، شاهنامه ،کلیات سعدی
خمسه ی نظامی،امیر ارسلان نامدار
اسکندر نامه ،حسین کرد شبستری ،حید ربیگ ،فلک ناز وخورشید آفرین
دیده می شد. این کتابها باجلد چرمی
دلبری می کردند.
محمدبا صدای رسا و شوقی وصف ناپذیر دردریای اندیشه های ناب ادب فارسی شنا می کردو مروارید های ارزشمندی به
مهمان هایش هدیه می داد.
.
با شادی های شاهنامه شاد وبا غمهایش غمگین می شد.
جمعی از اقوام وآشنایان درخانه ی باصفا و بزرگی کهو باسقف چوبی پوشیده بود .
شب یلدا را جشن می گرفتند.
کرسی خانه محمد با پوششی ازلحاف گلدوزی شده ای زیباتر شده بودو به پاها ی مهمانها گرمای دلچسبی می بخشید
سینی مسی پراز
گندم بوداده ،مغز بادام ،آلوچه های خشک شده روی کرسی جاخوش کرده بود.
،ذرت های بوداده که پروانه وار پرها یشان را باز کرده بودند.با جذابیتی خاص دل ربایی
می کردند.
میوه های خوش رنگی که از اصفهان آورده بودند درمجمرهای بزرگی خود نمایی می کردند.
محمد شاهنامه ای را که جلد چرمی داشت باز کرد.خواندن رستم وسهراب را آغاز کرد.
کنون رزم سهراب ورستم شنو
دگرها شنیدستی این هم شنو
صدای محمد رسا وحماسی بود.
محمد معتقد بود رستم به خاطر عظمت ایران فرزندش را فدا کرد.
می گفت چه فرزندانی که فدای عظمت ایران نشده اند.
مهمانها سرتاپا گوش شده بودند.
فضای حماسی بر خانه حاکم بود.
سکوت برفی بیرون صدای محمد را رساتر کرده بود.
محمد از شجاعت سهراب وگرد آفرید سخن می گفت وهمراه با رستم می گریست.
همراه با فردوسی می اندیشید.
صدای رسا لحن حماسی اورا
جذاب تر کرده بود.
بعداز مدتی محمد مردم را به خوردن آجیل ومیوه تعارف کرد.
گذر زمان را کسی حس نمی کرد.
بعداز پذیرایی صدای رسا ورستم گونه محمد در اتاق پیچید .
بعداز پایان داستان رستم وسهراب
محمد از فردوسی وپیام داستان رستم
وسهراب سخنها گفت ونکته پرداخت.
می گفت :"فردوسی حتی به دشمنان ایران که بهره ای از خرد داشته باشند احترام می گذارد.
تا سحرگاه فردوسی وافکارش میدان دار
مجلس بودند.
وبرف همچنان همراهی می کرد.
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من!
ای آفریدگار مهربانم!
ای خالق عشق و زیبایی یاریم کن ، تا شجاعت و توان دفاع از حق و راستی را داشته باشم .
جان من!
از تو صبری زیبنده و گشایشی نزدیک و گفتاری درست و مزدی درست ، درخواست می کنم
مهربانا!
مرابیامرز ، بازگشتم به سوی توست .
سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم
مَلِکا ،
مَها ،
نگارا ،
صنما ،
بُتا ،
بهارا
متحیرم ندانم ، که تو خود چه نام داری؟!
نه من اوفتاده تنها ، به کمندِ آرزویت
همهکس سـرِ تو دارد ، تو سـرِ کدام داری؟!
#سعدی
@TAMASHAGAH
درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی
یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم
که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری
خالق خلق و نگارندهٔ ایوان رفیعی
خالق صبح و برآرندهٔ خورشید منیری
#سعدی
@TAMASHAGAH
بر دلی کو در تحیر با خداست
کی شود پوشیده راز چپ و راست "
#مثنویدفتر²
گفتند خلايق که تويي يوسف ثاني
چون نيک بديدم به حقيقت به از آني
شيرينتر از آني به شکرخنده که گويم
اي خسرو خوبان که تو شيرين زماني
تشبيه دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدين تنگ دهاني
صد بار بگفتي که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زباني
گويي بدهم کامت و جانت بستانم
ترسم ندهي کامم و جانم بستاني
چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند
بيمار که ديده ست بدين سخت کماني
چون اشک بيندازيش از ديده مردم
آن را که دمي از نظر خويش براني
#حضرت_حافظ
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است
#صائب_تبریزی
@TAMASHAGAH
بزرگترین قربانی که می توانی به حضور خداوند تقدیم کنی منیت تو است.
با این قربانی هر دعایی مستجاب می شود
و بلکه اجابت کننده دعاها نیز دست یافتنی می گردد...
#استاد ایلیا
@TAMASHAGAH
گوهر از هر طرفی میتابد
پای کوبان سوی جان میآید
از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان میآید
#مولانای جان
مبارک دهان را بین از شه سخن اوردش
بر ان دهن دارش دگر حرام باشد غیر شه اید
.ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است؛
آتش نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست؛
دریا نمیگذارد دستمان به خدا برسد.
گاهی اما برای رسیدن به او،
نه طاعت به کار می آید و نه عبادت، نه ذکر و نه دعا، نه التماس و نه استغفار.
تنها بی باکی است که به کار میآید.
بی باکیِ عبور از آب و بی باکیِ گذشتن از آتش.
گذشتن از آتش،
اما نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم.
گذشتن از دریا، اما نه به امید آنکه دریا شکافته شود و تو موسی.
آتش را به امیدِ سوختن گذشتن،
و دریا را به امیدِ غرق شدن.
#ابوالحسن_خرقانی
@TAMASHAGAH
🩵🕊
من از دوردستها آمدهام،
از کوچههای کودکی،
از شهر رنگین قصههای پدر
در شبهای کشدار زمستان
و از چشمان هستیبخشِ مادرم
که تمام مهربانیش را در نگاهش
به من میبخشید
باورم کن که شعر در من
طغیانِ یگانگیست
و حماسهی دوست داشتن.
من دیگرگونه دوست میدارم
و دیگرگونه یگانهام
مرا تنها میتوان با من سنجید
و تو را تنها با تو
که سالهاست در جستجوی تو بودم.
با تو آبی میبینم تمام بیناییَم را
چشمانت شکوه شکیبایی،
گیسوانت ادامهی بارانها
و دلت ترانهی دریاهاست...
✍#محمدرضا_عبدالملکیان
@TAMASHAGAH
🤍🕊
خداوند تعالی به عیسی(ع) وحی فرستاد
که من چون دل بندهای خالی بینم
از دوستیِ دنیا و آخرت،
از دوستیِ خویش آن دل را پر کنم
#رساله_قشیریه
@TAMASHAGAH
🩵🕊
عوض میکنم هستیِ خویشتن را
نه با هر چه خواهم
که با هر چه خواهی:
ز گاورس و گنجشک تا مور و ماهی
عوض میکنم هستی خویش را
با کبوتر که میبالد آن دور،
زین تنگناها، فراتر
عوض میکنم هستیِ خویش را
با چکاوی که در چارچار زمستان❄️
تنش لرز لرزان، دلش پر سرود و ترانه
عوض میکنم خویش را با اقاقی
که در سوزنیسوزِ سرمای دی ماه
جوان است و جانش پُر است از جوانه
عوض میکنم خویش را
با کبوتر... 🕊
عوض میکنم هستیِ خویش را
با هر آن چیز از زمرهی زندگانی ،
هر آن چیز با مرگ، دشمن
هر آن چیز روشن ،
هر آن چیز جز من
#شفیعی_کدکنی
@TAMASHAGAH
عاشقی می باید که هیچ ،
خود را نباشی ،
و به حکمِ خود نباشی.
شیخ احمد غزالی
@TAMASHAGAH
و گفت : تقوی یعنی دور بودن از هر چیزی که تو را از خدا دور کند ....
تذکره الاولیا ذکر محمد بن خفیف
@TAMASHAGAH
🍃آشنایی با بزرگان ادب فارسی🍃
نگاهی به فخرالدین عراقی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که در برون در چه کردی که درون خانه آیی
عراقی هفده ساله بود که شورعشق
عارفانه دروجودش جوشید .
وآرام آرام چون نیلوفری همه ی وجودش را فراگرفت.
عارف هفده ساله با چندتن از عارفان راه هندوستان را درپیش گرفت .
همانند طوطی مولوی در مثنوی که هوای هندوستان کرده بود.
آوازه ی عارفان هندآرام وقرارش را گرفته بود
عراقی درمولتان رحل اقامت افکندواز شاگردان شیخ بهاالدین زکریای مولتانی عارف مشهور قرن ششم هجری جای گرفت
گویا مولانا بود که به شمس رسیده بود.
بیست دوسال راه ورسم سلوک وعرفان را ازاستادش آموخت.
عراقی بعدازمدتی رهسپارقونیه شد
ودرخدمت صدرالدین قونیوی کتاب فصوص الحکم محی الدین عربی را
آموخت .
فخرالدین به مصر رفت وبعداز مدتی به دمشق مهاجرت کرد
دردمشق خرقه تهی کردوجان را به جهان آفرین تسلیم کردودرکنارقبر محی الدین عربی به خاک سپرده شد
شعراو شورعارفانه خاصی دارد وغزل عارفانه را بسیارلطیف وسوزناک سروده است.
کتاب لمعات اواز بهترین آثارمتصوفه درزبان فارسی است
غزلهای عراقی مارا به آسمان عرفان می برد .
ودرآن
شوروعشقی خاص دیده می شود
تشبیهات زیبا .مبارزه با ریا وتزویر
فاش کردن زاهدان ریایی از ویژگیهای غزلهای اوست.
گویا حافظ است که از زاهدان ریایی می نالد.
با فریاد می گوید چرا عاشقان را به جرم عشق می کشند شاید اشاره ای به حلاج باشد
این غزل را باهم می خوانیم
🌾زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
🌾همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
🌾مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهویی ختایی
🌾در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است
به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی
🌾سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گل ها همه بوی بی وفایی
🌾به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
🌾به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
🌾به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
🌾در دیر می زدم من که یکی ز در درآید
که درآ درآ((عراقی)) که تو هم از آن مایی
@TAMASHAGAH
📗همراه با قابوسنامه
عنصر المعالی کی کاووس مولف قابوسنامه
مردی است خردمند که با شیواترین وشیرین ترین زبان پندها واندرزهایی برای همه ابعاد زندگی انسانی برای فرزندش نوشته است.
این نویسنده ی دانا بااین کتاب بهترین نمونه ی نثر فارسی را به یاد گار گذاشته است.
داستانی از قابوسنامه
«به روزگار خسرو، اندر وقتِ بزرجمهر، رسولی آمد از روم. خسرو بنشست چنان که رسمِ ملوکِ عجم بود و رسول را بار داد [اجازهی ملاقات داد]. پیشِ رسول با وزیر گفت: «ای فلان همه چیز در عالم تو دانی؟» بزرجمهر گفت: «نه، ای خدایگان.» خسرو از آن طَیره [خشمگین] شد و از رسول خجل گشت. پرسید که: «همه چیز پس که داند؟» بزرجمهر گفت: «همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.»
قابوس نامه، عنصرالمعالی
@TAMASHAGAH
عشق سرکش، به فغان، زین دل ناشاد آمد
این سپندی ست کزو شعله به فریاد آمد
تهمت آلودهٔ عیشیم، که گلشن زادیم
پر و بالی نگشودیم که صیاد آمد
طفل خامیم و ستمکاری ایام ،به ما
ادب آموزتر از سیلی استاد آمد
خواستم عقد طرب با می گلگون بندم
با دلم الفت دیرینهٔ غم یاد آمد
غم بود قسمت دل های فراغت طلبان
هر که شد بندهٔ عشقت، ز غم آزاد آمد
درگه پیر مغان خاک مراد است حزین
هر که غمگین به در میکده شد شاد آمد
حزین لاهیجی
@TAMASHAGAH
در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است
خواهی بخوان و خواه مخوان، ما نوشتهایم
#بیدل_دهلوی
@TAMASHAGAH
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلبت همت او قاصر نیست
#حافظ
@TAMASHAGAH
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
#مولانای_جان
@TAMASHAGAH