📌خطر زمهای بانقاب
#اختصاصی
#بسیار_مهم
💠 روح الله زم در حالی اعدام شد که هنوز اطلاعات چندانی از شبکه داخلی وی بدست نیامده است آنهم در حالیکه اهمیت ماجرای آمدنیوز به شناسایی شبکه داخلی آن بود و الا شخص زم، عنصری شناخته شده و #سوخته بود که نهایتا به چنگ عدالت افتاد.
🆔 @darseenghelab
🔹 مدتی است که با اضمحلال گفتمان اعتدال و دستگیری بخشی از عناصر ضدانقلاب، برخی از اصلاحطلبان و هتاکان سابق، قیافه اصولگرایی و انقلابیگری گرفته و خود را دلسوز انقلاب و رهبری جلوه میدهند.
🔅 آقای #فرید_مدرسی که بدلیل هتاکی به رهبر انقلاب، زندان نیز رفته است، حالا ژست انقلابی گرفته و چهرهها و کانالهای انقلابی را تخریب میکند. مدرسی که نهایتا یک پادو و#نفوذی_نیم_سوز است، تلاش میکند تا با شانتاژ و تخریب دیگران، سابقه سیاه خود را پنهان نگه دارد.
🔻بجاست بپرسیم که آمدنیوز مگر چه میکرد❓
آمدنیوز اخبار داخلی را با سیاه نمایی برجسته میکرد؛ موجِد تفرقه بود، محرمانههای نظام را افشا و دائما در حال لجنپراکنی علیه دیگران بود. امروزه چه کسانی به زم شبیهترند؟
🔹 خطر امثال #فرید_زم و #شبکه_داخلی_زم بسیار بیشتر از آمدنیوز است. نفوذیها، همیشه خطرناکترند زیرا گرگی در لباس میش بوده و با دورویی و نفاق، تا مغزاستخوان جریان انقلابی نفوذ میکنند. باید مراقب جانشینان زم بود.
⛔️حکایت این شبکه، شبیه رفتار شاه در شهریور 1357 است که پس از افول سلطنت در چشم مردم، جعفر شریف امامی را سرکار آوردند تا نیروهای مذهبی را فریب دهند. آنهم شریف امامی که رئیس فراماسونری ایران بود و جمعه سیاه را رقم زد. او میخواست نفوذی باشد و البته برخی از درها نیز به رویش #باز بود اما سقوطش بسیار زودتر از سقوط اربابش رقم خورد.
🆔 @darseenghelab
هدایت شده از کانال توبه
چرا باید قدرتمند بشویم؟
✨بسم الله الرحمن الرحیم
✨و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
✅سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت یکایک شما عزیزان
🔴شاید برای یک عده سوال شده که چرا اینقدر #حضرت_آقا تاکید به #قدرتمند_شدن #محورمقاومت دارند
این موضوع یکی از پیچیده ترین مراحل #ظهوره که اگر با موفقیت انجام بگیره ، ما #قطعا به #ظهور خواهیم رسید.
🔴دو سال قبل در مورد فرق #جمهوری_اسلامی و #انقلاب_اسلامی کنفرانس بسیار مهمی رو در تلگرام دادیم که پیشنهاد میکنم حتما یکبار مطالعه اش بکنید
🔴خلاصه مطلب اینکه #جمهوری_اسلامی محصور در #مرزهای_ایرانه و #دولتش هم طبق #قوانین_مجلسش داره #مملکت رو #اداره میکنه که #رئیس_دولتش #منتخب_مردمه
ولی در #انقلاب_اسلامی #مرز ما دقیقا در هر جایی که #مسلمان پایبند به آرمان #استکبار_ستیزی باشد #تعریف شده است
🔴در #انقلاب_اسلامی تعریف #ملت به #امت تغییر میکند
در راس امور هم #امام_امت یعنی #ولی_فقیه به عنوان نائب #عام_امام_زمان عج این #انقلاب را اداره میکند
و #سیدحسن_نصرالله و #شیخ_زکزاکی و #سید_عبدالملک_الحوثی #حاکمان این #امتند
#فرماندهان_سپاه جمهوری اسلامی حاج #قاسم ها و #قاآنی_ها و #حاجی_زاده ها هستند
ولی در #انقلاب_اسلامی همه اون #سرداران_عزیز به#اضافه #محمدضیف و #عمادمغنیه و #جهادمغنیه و #یحیی_سریع و ... #سرداران این #انقلابند
🔴#حضرت_آقا #استراتژی_تقابل با #دشمن را در #بازدارندگی تعریف کردن
یعنی اینکه باید طوری #قوی شد که دشمن #جرأت_نکند به #مرزهای ما با #چشم_ناپاکش_چپ نگاه کند
🔴یک روزی #تهدید_اول_آمریکاییها گزینه های روی #میزشان بود و هر لحظه در حال #تهدید ما بودن ولی الان در #بحبوحه_جنگ_غزه که میدانند ایران داره از لحاظ #تسلیحاتی اونها رو کمک میکنه #جرات_نمیکنند حرف از گزینه های روی #میز بزنند
🔴در زمان ملعون #ریش_بنفش هر لحظه سایه #جنگ بر سر کشور بود اما الان چرا هیچ کدوم از #مستکبرین جرأت نمیکنند به ما #بد_نگاه کنند؟
🔴چون ما به مرحله #بازدارندگی رسیدیم
پس الان #جمهوری_اسلامی به مرحله #بازدارندگی رسیده
🔴حالا نوبت #انقلاب_اسلامی است که به نقطه #بازدارندگی برسه
و این نیازمند #قدرت_گرفتن #محور_مقاومته
🔴این به چه دردی میخوره
یکی از #موانع_ظهور خوف از #قتل_امام_زمانه
ما اینقدر باید #قدرتمند بشیم تا بتونیم از #جان_امام_زمان عج #حفاظت کنیم و حتی دست ایشان رو برای گسترش دین خدا #باز کنیم
@Tobeh_Channel
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۰۱ و ۱۰۲
من خودمو در حد شما نمیدونم، شما کجا و من جامونده
کجا؟ خواستن شما لقمهی بزرگتر از دهن برداشتنه، حق دارید حتی به
درخواست من فکر نکنید.
روزی که شما رو دیدم، عشقتون رو دیدم، علاقه و صبرتون رو دیدم، آرزو کردم کاش منم کسی رو داشتم که اینجوری عاشقم باشه! برام عجیب بود که از #شما گذشته و رفته برای #اعتقاداتش کشته شده! عجیب بود که #بچهی تو راهشو ندیده رفته! عجیب بود با اینهمه #عشقی که دارید، اینقدر #صبوری کنید! شما همهی آرزوهای منو
داشتید. شما همهی خواستهی من بودید... شما دنیای جدیدی برام ساختید. شما و سید، من و راهمو عوض کردید.
رفتم دنبال #راه_سید!
#خودش کمکم کرد... راه رو #نشونم داد... راه رو برام #باز کرد... روزی که این کوچولو به دنیا اومد، من اونجا بودم! همهی آرزوم این بود که پدر این دختر باشم! آرزوم بود بغلش کنم و عطر تنشو به جون بکشم! حس خوبیه که یه موجود کوچولو مال تو باشه... که تو آغوشت قد بکشه!
حالا که بغلش کردم، حالا که حسش کردم میفهمم چیزی که من خیال میکردم خیلی خیلی کوچکتر از حسیه که الان دارم! تا ابد حسرت پدر شدن با منه... حسرت پدری کردن برای این دختر با من میمونه... من از شما به خاطر #زیبایی یا #پولتون خواستگاری نکردم! حقیقتش اینه که هنوز چهرهی شما رو دقیق ندیدم! شما همیشه برای من با این چادر مشکی هستید. اولا که شما اجازه نمیدادید کسی نگاهش بهتون بیفته، الان
خودم نمیخوام و به خودم این اجازه رو نمیدم که پا به حریم سیدمهدی بذارم.
از شما خواستگاری کردم به خاطر #ایمانتون، #اعتقاداتتون، به خاطر #نجابتتون! روزی که این کوچولو به دنیا اومد، مادرشوهرتون اومد سراغم. اگه ایشون نمیاومدن من هرگز جرات این کار رو نداشتم... شما کجا و من کجا... من لایق پدر
شدن نیستم، لایق همسر شدن شما نیستم! خودم اینو میدونم! اما اجازهشو سیدمهدی بهم داد! جراتشو سیدمهدی بهم داد. اگه قبولم کنید تا آخر عمر باید سجدهی شکر کنم به خاطر داشتنتون! اگه قبولم نکنید، بازم منتظر میمونم. هفتهی دیگه دوباره میرم سوریه! هربار که برگردم، میام به امید شنیدن جواب مثبت شما.
ارمیا دوباره زینب را بوسید و به سمت آیه گرفت دخترک کوچک دلنشین
را...
وقتی خواست برخیزد و برود آیه گفت:
_زینب... زینب سادات، اسمش زینب ساداته!
ارمیا لبخند زد، سر تکان داد و رفت...
آیه ندید؛ نه آن لبخند را، نه سر تکان دادن را... تمام مدت نگاهش به عکس حک شده روی سنگ قبر مردش
بود... رها کنارش نشست.
صدرا به دنبال ارمیا رفت. مهدی در آغوش پدر خواب بود.
رها: _چرا بهش یه فرصت نمیدی؟
آیه: _هنوز دلم با مهدیه، چطور میتونم به کسی فرصت بدم؟
رها: _بهش فکر میکنی؟
آیه: _شاید یه روزی؛ شاید...
صدرا به دنبال ارمیا میدوید:
_ارمیا... ارمیا صبرکن!
ارمیا ایستاد و به عقب نگاه کرد:
_تو اینجا چیکار میکنی؟
صدرا: _من و رها پشت سر آیه خانم ایستاده بودیم، واقعا ما رو ندیدی؟
ارمیا: _نه... واقعا ندیدمتون! چطوری؟ خوشحالم که دیدمت!
صدرا: _باهات کار دارم!
ارمیا: _اگه از دستم بر بیاد حتما!
صدرا: _چطور از جنس آیه شدی؟ چطور از جنس سیدمهدی شدی؟
ارمیا: _کار سختی نیست، دلتو #صاف کن و یاعلی بگو و برو دنبال دلت؛ خدا خودش راهو نشونت میده!
صدرا: _میخوام از جنس رها بشم، اما آیهای ندارم که منو رها کنه!
ارمیا: _سید مهدی رو که داری، برو دنبال سید مهدی... اون خوب بلده!
صدرا: _چطور برم دنبال سید مهدی؟
ارمیا: _ازش بخواه، تو بخواه اون میاد!
ارمیا که رفت، صدرا به راهی که رفته بود خیره ماند.
"از سید بخواهم؟ چگونه؟"
************
زینب از روی تاب به زمین افتاد...
گریهاش گرفت... از تاب دور شد و زد زیر گریه!
آیه رفته بود برایش بستنی بخرد.
بستنی نمیخواست! دلش تاب میخواست و پسرکی که جایش را گرفته بود و او را زمین زده بود.
پسرکی که با پدرش بود...
گریهاش شدیدتر شد! او هم از این پدرها
میخواست که هوایش را داشته باشد. تابش دهد و کسی به او زور نگوید!
مردی مقابلش روی زمین زانو زد. دست پیش برد و اشکهایش را پاک کرد.
-چی شده عزیزم؟
زینب سادات: _اون پسره منو از تاب انداخت پایین و خودش نشست! من کوچولوئم، بابا ندارم!
زینب سادات هقهق میکرد و حرفهایش بریده بریده بود. دلش شکسته بود.
دخترک پدر میخواست...
تاب میخواست! شاید دلش مردی به نام پدر میخواست که او را تاب بدهد... که کسی او را از تاب به زمین نیندازد! ارمیا دلش لرزید...دخترک را در آغوش کشید و بوسید.
زینب گریهاش بند آمد:
_تاب بازی؟
ارمیا به سمت تاب رفت و به پسرک گفت:
_چرا از روی تاب انداختیش؟
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃