✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🛑روشنگری در مورد آیت الله خامنه ای!
✍انتقاد میکنند که شما دارید از «رهبری آیت الله خامنه ای» بت می سازید و دروغگویید!
💚سوال ما اینه:
✍آیا #آیت_الله_فاطمی_نیا هم دروغگوست که فرمود:هر کس با این سید(آیت الله خامنه ای) دشمنی کند عاقبت بخیر نمی شود؟
✍آیت الله شوشتری هم دروغگوست که فرمود:
من سرباز کوچک رهبری هستم، ایشان از مرسلین است؟
✍ #آیت_الله_مصباح هم دروغگوست که فرمود: ملائکه برای ایشان و به احترامشان دست به سینه می گذارند؟
✍#آیت_الله_بهجت آن عارف بی بدیل هم دروغگوست که به امام خامنه ای فرمود: بنده ضمانت می کنم که شما توسط خواص اولیا مساعدت شوید؟
و فرمودند: که در ملاقاتی با امام زمان عج داشتم، خواستم سفارش آقای خامنه ای را بکنم، حضرت فرمودند: (خامنه ای از ماست)...
✍مگر علامه #حسن_زاده_آملی این عارف بزرگ که علامه طباطبایی در موردش فرمود: حسن زاده را کسی نشناخت جز امام زمان..
دو زانو در مقابل رهبر انقلاب ننشست وایشان را «مولای من» خطاب نکرد و نگفت: گوشتان به دهان رهبر باشد که او گوشش به دهان حجت ابن الحسن است؟
💥آیا اینها برای کاسبی دنیا و خودشیرینی این مطالب را گفته اند؟!
✍چرا مهمترین وصیت شهدایی که گلچین شده ی خدا هستن اینه:
پشت #ولایت_فقیه باشید و امام خامنه ای را تنها نگذارید؟
✍مگه سردار سلیمانی در وصیت نامش ننوشت که:
من حضرت آیتالله العظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست؟
💢یعنی شهدا هم دروغگو و چاپلوس بودن؟!
نه!
💚شهدا و اولیای الهی چون #چشم_برزخی و #بصیرت داشتن:
💚نور خدا و ولایت را در باطن مقام معظم رهبری دیده اند و بر اساس همین طینت و باطن او سخن میگویند..
💢جالبه بدونید وقتی از نخست وزیر ژاپن پرسیدند در ملاقات با رهبر عالی ایران چه دیدید:
گفت:اگر ما هم یک چنین رهبری داشتیم،آمریکا را از کشورمان بیرون می کردیم..
💚پس شکر نعمت ولی فقیه را بجا بیاوریم
از کفران نعمت خدا بترسیم و #نایب_امام_زمان او را در میان این همه هجمه و دروغ و #تهمت تنها نگذاریم...
🍃💚🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 گناه وحشتناکی که #انتقام_خداوند را در دنیا و آخرت در پی دارد!
🌹علیبن ابیطالب علیه السلام میفرمایند: #تهمت زدن به آدم بیگناه بزرگتر از آسمانهاست.
♨️یعنی حتی آسمان تحمّل ندارد كه تهمت به بیگناه زده شود و ملائكه و اهل آسمان آن كسی را كه تهمت ناروا به دیگری زده لعن میكنند...
🌑لذا اگر در منطقهای یا جایی غیبت و تهمت زیاد شد، آن قسمت از زمین جو سنگین است و وضعیت بدی دارد.
🌹از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است:
تهمت زدن به انسان بیگناه سنگینتر از كوههای استوار است.»
🌹به تعبیر بزرگان كوه با زلزلههای شدید هم تكان نمیخورد،
امّا تهمت آنقدر سنگین است كه كوه با عظمت را هم میلرزاند و نمیتواند بار این گناه باعظمت و كبیره را تحمّل كند.
🔥تهمت یعنی اینكه فردی خصوصیّتی را ندارد یا کاری را نکرده است، اما ما آن خصوصیت و کار را به آن می بندیم..
🌹در روایت فرمودند:
كسی كه سه بار دچار این گناه كبیره شود، دیگر بعید است توفیق توبه پیدا كند...
🍁تهمت زدن هم عقوبت #اخروی دارد و هم عقوبت #دنیوی.
هم دنیای انسان را #تخریب میكند و هم #آخرت انسان را.
🌗قسمت ترسناک ماجرا این است راجع به تهمت روایت داریم که خود خداوند در دنیا از تهمت زننده #انتقام می گیرد
💥ظاهر امر این است كه خداوند نسبت به این گناه تهمت كوتاه نمیآید و هم در دنیا و هم در آخرت انتقام میگیرد.
🍃بعضی بیان كردند با دعا این اثرات از بین میرود و دیگر اجازه نمیدهد این اثر بماند...
🌹امّا خداوند شدید العقاب برای تهمت بالصّراحه فرموده است: انتقام میگیرم و دعا هم اثر ندارد!
🌪بترسیم از اینكه خداوند بخواهد انتقام بگیرد!
🌹🌹🌹
📗 (الخصال، ج 2، ص 5)
بحار الانوار، ج 17، ص 160
🛑در مورد بهشتی یا جهنمی بودن مردم،نظر ندید!
✍چندسال پیش چشمم به حدیثی از پیامبر خورد که به شدت مردم رو از قضاوت در مورد بهشتی یا جهنمی بودن افراد نهی کرده بود!
📚برام سوال بود که خب چرا وقتی طرفو میشناسیم کامل، نگیم اهل #بهشت یا #جهنم هست؟
در پی تحقیقاتم متوجه شدم که چرا جز خدا کسی نمیتونه #قضاوت کنه....
💥مثلا یکی توی خانواده مذهبی بزرگ شده و با #احکام و #دین آشناست خب خدا ازش خیلی توقع داره که #گناه نکنه یا کمتر گناه کنه!
نسبت به یکی دیگه که توی خانواده مذهبی نبوده و اصلا از احکام دین خبر نداره!
💚خدا نسبت به دومی آسون تر میگیره چون شرایط زندگیش باعث شده از دین بی خبر بمونه.(نه اینکه در شرایط دینداری بوده باشه و عمل نکنه!)
✍یا مثلا یکی میره توی بیابون زندگی میکنه که گناه نکنه و #غیبت نشنوه و...فکر میکنه خیلی به خدا نزدیکتر شده!
در حالیکه برای خدا کسی که بین مردم و اینهمه گناه زندگی میکنه و درعین حال سعی میکنه از گناه ها دور بمونه خیلی ارزشمندتره!
♦️پس حساب کتاب خدا با ما فرق داره، ما نمیتونیم بگیم کی واقعا بهتر از دیگریه!
🛑بعضیا فکر میکنن اجتناب از گناه یعنی که خدا هیچ گناهی رو جلوی چشم آدم نیاره!
برعکس اتفاقا خدا شما رو داخل اون صحنه های گناه میذاره ببینه چیکار میکنی اگر گناه نکردی پاداش خیلی بزرگی بهت میده..
خب این یه جنبه تحقیقیم بود!
🌏جنبه دیگش اینه که ممکنه الان این آدمی که گناهکاره و ما به چشم حقارت نگاهش میکنیم،بخاطر شرایط زندگیشه که ما بیخبریم وگرنه قلبا از گناه لذت نمیبره و ناراحتم هست.
⭐این آدما به خاطر اون ندامت و تواضع قلبی در نهایت توفیق #توبه پیدا میکنن و #عاقبت_بخیر میشن.
اما ممکنه اونی که فکر میکنه خیلی مومنه،بخاطر غرورش چشمش به یه خانم غیر محجبه بیفته،از سر خودبرتربینی قضاوتش کنه و عصمتش رو زیر سوال ببره،
در حالیکه اون خانم پاکدامنه اما فقط یکم حجابش مشکل داره...
♨️این قضاوت و #تهمت باعث سقوط اخلاقی میشه جوری که طرف خودش نمیفهمه،
اما میره نماز میبینه حال نداره یا لذت نمیبره،یا توفیق دعا کردن نداره...اینا میشه مقدمه سقوط اخلاقیو معنوی!
🌕اما یکی که لاته و بی دین، یجا به خاطر دفاع از ناموس مردم چاقو میخوره، و همین نور کوچیک وجودش، دستشو میگیره، یهو میبینه از مشروب خوری دیگه لذت نمیبره،دیگه لات بازیو دوست نداره و... این میشه مقدمه رشد اخلاقی و معنوی!
⏰اینه که تا دم مرگ سرنوشت ادمها قابلیت عوض شدن رو داره... بهمین خاطر در روایته که هیچ وقت اسیر غرور نشید، متواضع باشید و همیشه برای عاقبت بخیری دعا کنید...
✅✅✅
هدایت شده از کانال توبه
ده پند از #امام_رضا علیه السلام:
👈اول: در خوشحال کردن مردم بسیار
بکوشید تا در قیامت #خدا خوشحال تان
کند.
👈دوم: تا می توانید سکوت اختیار کنید
که #سکوت موجب محبت می شود
و راهنمای هر خیری است.
👈سوم: در خواندن #سوره_حمد استمرار
بورزید که جمیع خیردرامور دنیا و
آخرت درآن گرد آمده است.
👈چهارم: به #روزی اندک خدا راضی باشید
تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد.
👈پنجم: در برقرار کردن #صله_رحم ثابت
قدم باشید که بهترین نوع آن خودداری
از آزار خویشاوندان است.
👈ششم: به کسی که #از_خدا_نمی ترسد
امید نداشته باشید که نه تعهد دارد،
نه نجابت و نه کرم.
👈هفتم: بسیار #احسان کنید که #خداوند
در قیامت یک نصفه خرما را مانند
کوه احد بزرگ می کند.
👈هشتم: #حق_الناس را رعایت کنید
که دوستی محمد و آل محمد بدون
آن پذیرفته نیست.
👈نهم: از #بخششی که زیانش برای تو
بیش از سودی است که به دیگران
میرسد، حذر کن.
👈دهم: بسیارمراقب #کردار خودباشید تا
مورد #تهمت و #اتهام قرار نگیرید،
که در آن صورت حق ملامت ندارید.
@Tobeh_Channel
هدایت شده از کانال توبه
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۳۹ و ۴۰
حاج یوسفی: _دستت درد نکنه، فعلا خداحافظ؛ میام قنادی برات میگم چی شده. خداحافظ!
تماس را قطع کرد و منتظر به مردم نگاه کرد. هیچکس حرف نمیزد اما نگاهها هنوز هم پر از کینه و نفرت بود.
دخترک آرام از حاج یوسفی تشکر کرد ،
و به درون خانه رفت. زهرا هنوز گریه میکرد. محمدصادق بُغ کرده گوشهای نشسته بود. صدای مادر را میشنید که ناله میکند. وقت داروهایش بود و حتما گرسنهاش هم شده بود.
به آشپزخانه رفت و صبحانه را آماده کرد. سفره را پهن کرد و کنار بستر مادر نشست و آرام نان خشکی که در شیر گرم ریخته بود را به خوردش میداد.
بعد از آسمانی شدن #پدر، قلب مادر هم ایستاد!
یکسال بعد هم آلزایمرش شروع شد. مادر از کار افتاده، گوشهی خانه در بستر بود. و تمام حقوقی که از #بنیاد_شهید میگرفتند خرج داروهای قلب مادر میشد.
از روزی که مشغول کار شده بود،
کمی آب زیر پوست زهرا و محمدصادق رفته بود؛ طفلیها از همهی لذتهای دنیا محروم شده بودند و شکایت نمیکردند؛ این هم بدبختی دیگری که بر سرشان آمده بود.
_آبجی مریم!
صدای زهرایش بود. خواهرکش!
ِ+جان آبجی؟
زهرا: _امروز میریم حرم؟
مریم به فکر رفت.
مادر را به که میسپرد؟ میشد چند ساعتی تنها باشد؟ داروهایش را که میخورد، چند ساعتی میخوابید:
_مامان که خوابید میریم.
زهرا با شوق کودکانهاش دوید و از کمد کوچک کنار اتاق، لباسهایش را آورد و مقابل مریم گذاشت.
مقابل گنبد که قرار گرفت، زانو زد.
زهرا با آن چادر سیاهی که بر سر داشت، کنارش نشست،
محمد صادق پشتسرشان ایستاده بود.
مرد بود دیگر! #غیرت داشت روی ناموسش! مرد که باشی سن و سالت مهم نیست! در هر سنی که باشی، غیرتی میشوی روی خواهرهایت! مرد که باشی
گرگ میشوی برای دریدن گرگهای دنیای خواهرت! مرد که باشی شش دانگ حواست پی ناموس میدود، مهم نیست چند سالت باشد!
نگاه مریم به گنبد طلای امام رضا (ع) دوخته شد در دل زمزمه کرد :
" السلام علیک یا غریب الغربا! سلام آقا!سلام پناه بیپناهها! سلام انیس جان!
اذن دخول میدی؟ اذنم بده که خسته آمدهام سوی مرقدت! اذنم بده که شکسته پر آمدهام سوی گنبدت! آقای شهر بیسروسامان روزگار!
آقای خستهتر ز من و همرهان من!
ای صحن تو شده سامان قلب من!
آقا نگاه میکنی که چگونه #شکستهام؟ آقا نگاه میکنی که مرا #زخم میزنند؟ در شهر تو روی دلم #پنجه میکشند؟
آقای ضامن آهو مرا ببین! آقا فقط تو مرا ببین! آقای شهر بیسروسامان روزگار! بنگر که چادر مادرت به سر دارم! ببین کنار نامم تو را دارم!
#حرمت_شکن_نبودهام که مرا هجمه کردهاند! #بیآبرو_نبودم و رسوای عالم و آدم نمودهاند! آقای خستگی من و اهل خانهام! دردانهی صدیقه کبری، دلم شکست! 😭من آمدم که #حق بستانم به دست تو! 😭ضربی زنم به طبل انوشیروانیات!"
صدای نقارهها بلند شد.
مریم چشمهای خیسش را گرداند. لبخند بر لبش آمد! یکی دیگر #شفا گرفت! این صدای نقارهها ندای شفا یافتن بود؛ شاید هم صدای ضرب طبل انوشیروان بود!
" آقا! چگونه با دلم بازی میکنی؟ این همزمانی و این همآواییات! آقا به من خسته اشاره میکنی؟
حقم بگیر ای تو تمنای بیکسان!
حقم بگیر ای که نوایت مرا نشان!
آقای خستهتر ز من و روزگار من! از روسیاهی من رو سیه گذر!"
مریم که اشک میریخت، زهرا به کبوترهای روی گنبد نگاه میکرد.
محمدصادق اخم کرده و برای امام،
از امروز مریم میگفت،
از دردهای مادر میگفت،
از اشکها و هقهقهای زهرا میگفت!
" امروز جمعه بود... جمعههای دلگیر!
امروز جمعه بود... جمعهای که بوی #انتظار میداد؛ جمعهای که بود #درد میداد، بوی درد بیکسی! بوی درد نبود تو... تویی که منجی بشریتی! تویی که اگر بیایی دیگر زخم زبان نمیزنند! تویی که بیایی دیگر #تهمت نمیزنند! تویی که بیایی دیگر یتیمی معنا ندارد؛ مگر تو پدرِ همهیِ امتِ پدرت، نیستی؟ مگر تو #درمان درد کل جهان نیستی؟ مگر تو مصلح کل جهان نیستی؟ پس بیا...بیا که حرفهای زیادی با تو دارم اگر بیایی! "
گریههایش که تمام شد،
به زیارت رفت. حرم مثل همیشه شلوغ بود. حرم مثل همیشه آرام بود؛ حرم مثل همیشه آرامش بود. حرم مثل همیشه پر
از حاجتمند بود... حرم مثل همیشه بود. مثل همیشههایی که با پدر میآمد.
مثل همیشههایی که ویلچر را با عشق هل میداد. همیشههایی که میآمد و میرفت.
دلش زیارتنامه میخواست.
دلش دو رکعت نماز زیارت میخواست.دلش سر بر شانهی ضریح گذاشتن میخواست. دلش دو رکعت نماز بالا سر میخواست. زیارتنامه امینالله میخواست. دلش فقط امامش را میخواست.
اینجا کسی تهمتش نمیزد! اینجا کسی.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍ #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
ادامه دارد ...
🔸نویسنده: فاطمه ولی نژاد
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃