eitaa logo
تـ ع ـجیل | TaaJiL
38 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
383 ویدیو
23 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌹🥀🌺🌸🌼🌻🌹🥀🌺🌸🌼🌺 این قسمت دشت های سوخته فصل هشتم قسمت9⃣3⃣1⃣ ((نفس شما در پشت بیسیم برای ما قوت قلب است حاجی!))😌 حاج احمد نمی تواند از قرارگاه دور شود و کارهایش را به کمک حاج همت پیش می برد.👌 محمود شهبازی هم در کنار آن هاست.شب اول خرداد ساعت یک نیمه شب نیروهای تخریب با هدایت حاج همت از نقطه هایی به سوی دژ مارد حرکت می کنند.منطقه به شدت زیر آتش خمپاره ها و گلوله های کاتیوشای دشمن است.😢 حاج همت و حاج محمود شهبازی با نیروهایی که پشت خاکریزند ،گفتگو می کنند .👌 حاج همت بالای خاکریز می رود و به فرمانده گردان ها یعنی رضا چراغی، اسماعیل قهرمانی و کاظم رستگار فرمان حرکت می دهد.🌹 محمود شهبازی هم با اندک فاصله ای داخل سنگر می رود تا محوری را که هدایت عملیاتش با اوست کنترل کند.اما سنگرش توسط خمپاره ی دشمن منفجر می شود.اما چون شدت انفجارها و درگیری ها بسیار زیاد است، کسی متوجه شهادت محمود شهبازی نمی شود.😢😞 حاج همت مدام سراغ او را می گیرد و این در حالی است که خودش در کنار فرماندهی گردان ها ، آرپی جی به دست می جنگد و نیروهایش از جاده شلمچه_خرمشهر می گذرند و خود را به نزدیکی شهرک ولیعصر می رسانند.😞😢 پس از ۲۴ساعت توقف،آخرین مرحله عملیات آزادسازی خرمشهر،تحت هدایت حاج احمد و حاج همت و فرماندهان گردان های حبیب، میثم، حمزه و نیروهای رزمنده ای مانند علی موحد دانش ، شفیعی،رضا اردستانی،حسین مظاهری و دیگران خرمشهر در ساعت ۱۱شب سوم خرداد ۱۳۶۱و پس از ۵۷۵روز اشغال آزاد می شود.👌🌼 در این عملیات دشمن بیش از شانزده هزار کشته و حدود بیست هزار اسیر می دهد.😢😭 حاج احمد همت را که می بیند،سراغ محمود شهبازی را میگیرد، همت دلش می لرزد این سوالی است که او بارها از همه پرسیده:حاج محمود را ندیدید؟😢😢😭 و هیچ کس ندیده یا دیده و چیزی نگفته است .حاج محمود شهبازی،ضلع دوم مثلث فرماندهی لشکر ۲۷محمدرسول الله (ص)است و حالا یعنی ممکن است ؟همت جرأت نمی کند این سوال را در ذهن خود مطرح کند .این را که ممکن است حاج محمود شهید شده باشد .😔😢پس به حاج احمد می گوید: ادامه دارد...🌹 ادامه این داستان ان شاالله به زودی در کانال تخصصی شهید همت http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❣﷽❣ 7⃣4⃣✨ ⭕️ برکاتِ آسمان و زمین ✅ قرآن میگه اگه و ما درست بشه، برکات آسمون و زمین هم نازل میشه: 📖 وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُریٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (اعراف/۹۶) 👈 اگر مردم شهرها و آبادی‌ها، ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند، قطعاً درهایِ برکات آسمان و زمین را بر آنان می‌گشودیم، ولی آنان آیات ما را تکذیب کردند. پس ما هم به خاطر عملکردشان آنان را با قهرِ خود گرفتار کردیم. 🔸 "آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا" 👈 یعنی و ، درهای برکات آسمان و زمین رو باز میکنه. بنابراین ایمانِ تنها کافی نیست، تقوا هم لازمه. 🔸 از اون طرف، و ، درهای خیر رو به روی انسان می‌بنده. 🔹 اگر تو زندگی‌ها نیست، 🔹 اگر تو درآمدها خیر و برکت نیست، 🔹 اگر هوای خوب، بارندگیِ خوب، آب و خاکِ سالم و ... نداریم، 🔹 اگر گرفتارِ بسیاری از مشکلاتِ زیست‌محیطی هستیم، 🔹 اگر آسمون و زمین با ما سر جنگ دارند، 🔹 اگر و اگر و اگر.... ☝️ یکی از دلایلش گناهانِ ماست. جدی بگیریم. چون آسمون و زمین هم شعور دارند: 📖 یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِِ (جمعه/۱) 👈 آنچه در آسمانها و زمین هستند، همواره تسبیح خدا می‌گویند. پس با گناهانِ ما قهرشون میگیره، و برکاتشون رو از ما دریغ میکنند 💯 ... 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • « به خیلے علاقه داشت و آنها را «دریا دل» می‌نامید او روی ڪارت شناسایی منطقه‌ی جنگی خود ، علامتی کہ او را عضو سپاه معرفی می‌کرد ، خط زده❌ و در مقابل بسیـج علامت ضربدر گذاشته بود »🙂 مادرش در همین ارتبـاط سخنی دارد پسرم می گفت « من خاڪ کف پای هم نمی شوم ، ای ڪاش یک و در سنگرهای خط مقدم بودم😊✌️ راوی:حاج صادق آهنگران 🌹 » 📚 صنوبرهای سرخ ص ۸۷ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴 گونی های نان خشک را چیده بودیم کنار انبار، وقتی فهمید خیلی عصبانی شد. پرید به ما که: «دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره»😶 از همان موقع دستور داد تا این گونی ها خالی نشده، کسی حق ندارد☝️ نان بپزد و بدهد به بچه ها. تا مدتها موقع ناهار و شام، گونی ها را خالی می کردیم وسط سفره، نان های سالم تر را جدا می کردیم و می خوردیم.🙂😑 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ⏳ پاییز سال 1364 ➖نقشه و قرارگاه عملیاتی 💔آخرین حضور در غرب کشور، او در عملیات بعدی (خیبر) و در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید🕊 دوران ✌️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🔴یکے از اصلی‌ترین رموزِ موفقیتِ 👇 سرتاپاش خاکے ، و از سوزِ سرما چشماش سرخ شده بود😞. از چهره‌اش معلوم بود که خیلی حالش ناجوره😢؛ اما رفت وضوگرفت☺️ تا نماز بخونه.گفتم: شما حالت خوب نیست😒، لااقل یه دوش بگیر، یه غذایی بخور🍚، بعد نماز بخون. سرِ سجاده ایستاد، نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم☺️... کنارش ایستادم. حس می‌کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین. برا همین تا آخر نماز کنارش ایستادم تا اگه خواست بیفته، بگیرمش☹️. حتی در اون شرایط سخت هم حاضر نشد نمازِ اول وقت رو از دست بده... 📌خاطره ای از زندگی سردار 📚منبع: یادگاران«کتاب همت» صفحه56 به روایت همسرشهید🌹 ✨ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 📸عکس_کمتر_دیده_شده قلاجه اردوگاه شهید بروجردی 1362🌸 من همان‌دم که وضوساختم از چشمه عشق🕊 چهار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست✨ به یاد همه فداکاران هشت سال 🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🌸من زندگی را دوست دارم، ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و مرا فراموش و گم کنم،🍁 🕊علی وار زیستن و علی وار شهید شدن حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.💔 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • . 🍁آنقدر به شما نگاه میکنم تا شبیهتان شوم...♥️ تـا عشـق اسـت🌱 چـرا منـت مرگ؟! باید بـه «شهیدان»🕊 تو پیوست «حسین»✋ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🏠خــانه به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی ، بیا شهرضا یک خانه🏠 برایت بخرم . گفت : نه حرف این چیز ها را نزن ، هیچ ارزشی ندارد شما هم غصه مرا نخور ،😊 خانه ی من عقب ماشینم است ، باور نمی کنی بیا ببین . همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دوتا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر . گفت : این هم خانه ... را گذاشته ام برای ، خانه هم باشد برای .🌸 راوی مادر شهید 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣3⃣1⃣ دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست، همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند. تپه مصلّی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی هم آنجا مستقر بودند، پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند، خانه ما می لرزید. گلوله ها که شلیک می شد، از آتشش خانه روشن می شد. صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. آن شب همین که دراز کشیده بودم، وضعیت قرمز شد و بلافاصله پدافندها شروع به کار کردند، این بار آن قدر صدای گلوله هایشان زیاد بود که معصومه و خدیجه وحشت زده شروع به جیغ و داد و گریه زاری کردند. مانده بودم چه کار کنم. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. از سر و صدا و گریه بچه ها زن صاحب خانه آمد بالا. دلش برایم سوخت. خدیجه را به زور بغل گرفت و دستی روی سرش کشید. معصومه را خودم گرفتم. زن وقتی لرزش خانه وآتش پدافندهای هوایی را دید،گفت: «قدم خانم! شما نمی ترسید؟!» گفتم: «چه کار کنم.» معلوم بود خودش ترسیده. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣3⃣1⃣ گفت: «والله، صبر و تحملت زیاد است. بدون مرد، آن هم با این دو تا بچه، دنده شیر داری به خدا. بیا برویم پایین. گناه دارند این بچه ها.» گفتم: «آخر مزاحم می شویم.» بنده خدا اصرار کرد و به زور ما را برد پایین. آنجا سر و صدا کمتر بود. به همین خاطر بچه ها آرام شدند. روزهای دوشنبه و چهارشنبه هر هفته شهید می آوردند. تمام دلخوشی ام این بود که هفته ای یک بار در تشییع جنازه شهدا شرکت کنم. خدیجه آن موقع دو سال و نیمش بود. بالِ چادرم را می گرفت و ریزریز دنبالم می آمد. معصومه را بغل می گرفتم. توی جمعیت که می افتادم، ناخودآگاه می زدم زیر گریه. انگار تمام سختی ها و غصه های یک هفته را می بردم پشت سر تابوت شهدا تا با آن ها قسمت کنم. از سر خیابان شهدا تا باغ بهشت گریه می کردم. وقتی به خانه برمی گشتم، سبک شده بودم و انرژی تازه ای پیدا کرده بودم. دیگر نیمه های اسفند بود؛ اما هنوز برف روی زمین ها آب نشده بود و هوا سوز و سرمای خودش را داشت. زن ها مشغول خانه تکانی و رُفت و روب و شست وشوی خانه ها بودند. اما هر کاری می کردم، دست و دلم به کار نمی رفت. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • سر تا پاش خاكي بود. چشم‌هاش سرخ شده بود؛😣 از سوز سرما❄️. دو ماه بود نديده بودمش.😢 - حداقل يه دوش بگير، يه غذايي بخور. بعد نماز بخون😒. سر سجاده ايستاد. آستين‌هاش را پايين كشيد🍃 و گفت:«من با عجله اومدم كه نماز اول وقتم از دست نره.»☺️ كنارش ايستادم. حس مي‌كردم هر آن ممكن است بيفتد زمين🙁. شايد اين‌جوري مي‌توانستم نگهش دارم.🙂❤️ راوے:همسرشهید ❤️ 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • به بالا اشاره کرد و گفت: خوب ماه را نگاه کن. به آسمان نگاه کردم. به نظر می رسید ماه در حال حرکت است.👀 حاج همت ادامه داد: ماه، لحظه به لحظه، نیروهای ما را همراهی می کند. جایی که نیرو ها در معرض دید دشمن قرار می گیرند، ماه زیر ابر می رود و جایی که از دید دشمن خارج می شوند و نیاز به روشنایی دارند، ماه از زیر ابرها بیرون می آید و همه جا را روشن می کند...😢 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ابراهیم، یک خصوصیت جامع داشت، آن هم اخلاص در عمل او بود☝️. کارهایش برای خدا بود. اما رفتاری که اخلاص ابراهیم را به چشم می آورد، تواضعی بود که نسبت به دیگران داشت.😇 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :6⃣3⃣1⃣ آن روز تازه از تشییع جنازه چند شهید برگشته بودم، بچه ها را گذاشته بودم خانه و رفته بودم صف نانوایی و مثل همیشه دم به دقیقه می آمدم و به آن ها سر می زدم. بار آخری که به خانه آمدم، سر پله ها که رسیدم، خشکم زد. صدای خنده بچه ها می آمد. یک نفر خانه مان بود و داشت با آن ها بازی می کرد. پله ها را دویدم. پوتین های درب و داغان و کهنه ای پشت در بود. با خودم گفتم: «حتماً آقا شمس الله یا آقا تیمور آمدند سری به ما بزنند. شاید هم آقا ستار باشد.» در را که باز کردم، سر جایم میخ کوب شدم. صمد بود. بچه ها را گرفته بود بغل و دور اتاق می چرخید و برایشان شعر می خواند. بچه ها هم کیف می کردند و می خندیدند. یک لحظه نگاهمان در هم گره خورد و بدون اینکه چیزی بگوییم چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم. بعد از چهار ماه داشتیم دوباره یکدیگر را می دیدیم. اشک توی چشم هایم جمع شد. باز هم او اول سلام داد و همان طور که صدایش را بچگانه کرده بود و برای خدیجه و معصومه شعر می خواند گفت: «کجا بودی خانم من، کجا بودی عزیز من. کجا بودی قدم خانم؟!» از سر شوق گلوله گلوله اشک می ریختم و با پر چادر اشک هایم را پاک می کردم. همان طور که بچه ها بغلش بودند، روبه رویم ایستاد و گفت: «گریه می کنی؟!» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣3⃣1⃣ بغض راه گلویم را بسته بود. خندید و با همان لحن بچه گانه گفت: «آها، فهمیدم. دلت برایم تنگ شده؛ خیلی خیلی زیاد. یعنی مرا دوست داری. خیلی خیلی زیاد!» هر چه او بیشتر حرف می زد، گریه ام بیش تر می شد. بچه ها را آورد جلوی صورتم و گفت: «مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید.» بچه ها با دست های کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: «کجا رفته بودی؟!» با گریه گفتم: «رفته بودم نان بخرم.» پرسید: «خریدی؟!» گفتم: «نه، نگران بچه ها بودم. آمدم سری بزنم و بروم.» گفت: «خوب، حالا تو بمان پیش بچه ها، من می روم.» اشک هایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: «نه، نمی خواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم می روم.» بچه ها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: «تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهده من.» گفتم: «آخر باید بروی ته صف.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیز من، زیبای من، مرگ خونین من، کجایی😭 فاطمه عزیزم، این چند صفحه را برای تو می‌نویسم، چون می‌دانم مقدسانه مرا دوست داری؛ نمی دانم چرا این حرف‌ها را برایت مینویسم! اما احساس می‌کنم در این تنهایی و غربت و غم، نیاز دارم با کسی عقده دل باز کنم. آه مرگ خونین من، عزیز من، زیبای من، کجایی، مشتاق دیدارتم. وقتی بوسه انفجار تو، تمام وجود مرا در خود محو می‌کند، دود میکند و می‌سوزاند چقدر این لحظه را دوست دارم؛ آه چقدر این منظره زیباست، چقدر این لحظه را دوست دارم، در راه عشق جان دادن خیلی زیباست. خدایا، سی سال برای این لحظه تلاش کردم، برای این لحظه با تمام رقبای عشق در افتاده ام، زخم‌ها برداشته ام، واسطه‌ها فرستاده ام، چقدر این منظره زیباست، چقدر این لحظه را دوست دارم. عزیز من زیبای من مرگ خونین من کجایی😭 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨☁️ 9 ☁️✨ 📣فایل تصویری 🔳موضوع: آخرین نماز آیت الله مجتهدی (ره) چند ساعت قبل رحلت ➿حجم: 10.6 mb ⏰زمان: 1:45 👇👇 🌙🍂🌙🍂 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 🌳👈آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): 📢یه دسته هستند معصیت می کنند. میگن فعلا اینجا نقد است آخرت نسیه. 🌰این مال کسیست که ایمان ندارد اگر کسی ایمان داشته باشد این حرف رو نمی زند. 🍁👌بلکه اینجا نسیه است اونجا نقد. ☔️یه عبارتی تو معراج السعاده قدیما خوندم . نوشته بود《 اگه دنیا طلا بود و آخرت سفال آدم عاقل این طلای فانی رو نمی گرفت و آن سفال باقی رو رها بکند》 ☆☆ دنیا فانی ست، آخرت باقی ⭕️چه برسه که قضیه به عکسه . این جا سفال و اونجا طلاست. http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • 🍁 آخرین سخنرانی ▫️روز دهم عملیات خیبر بدستور ق فتح، عملیات درمحور طلائیه وکوشک متوقف شدونیروهای لشکر27برای بازسازی،عازم دوکوهه شدند.14اسفندبود که جزیره راترک کردو واردپادگان دوکوهه شد.شهیداکبر زجاجی به پیشواز اورفت وگفت:حاجی به دادمون برس!نیروها خسته شدن وبریدن.ازطرفی چون ماموریتشان تموم شده، میخوان برگردن شهراشون.🙁 باشنیدن این خبر کمی بهم ریخت.اگر نیروها بشهرهایشان بازمیگشتند،عملا لشکر هیچ عقبه ای نداشت.😞 اونیروها را درمیدان صبحگاه دوکوهه جمع کردو درنطق آتشینی گفت:👇 🌸ماهرچه داریم ازشهدا داریم وانقلاب خونبارما،حاصل خون این عزیزان است.درهیچ کجای تاریخ ومقررات جنگ وتاکتیک جنگ، هیچکس یاگروهی نتوانسته بگوید این عملیات پیروز است👌 یانه.تنهاچیزی که مهمه٬حرکت در راه خداست.خداوندشکست میدهد،پیروزی هم میدهد،مابایدبه او اتکاداشته باشیم😊.عملیات بدست دیگریست،دست مانیست که سخت باشد یاآسان.دیدگاه های ما مادیست،امازیربنای جنگمان معنویتست.ما این جنگ راباخون خود پیش میبریم😌✌️ بعداز این سخنرانی🎤،تمام کسانیکه قصدبازگشت داشتند،باچشمانی نمناک😢 وعزمی راسخ،آمادگی خودرابرای حضوردرصحنه نبرداعلام کردند🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • « قبل از عملیات، یک شب به خانه آمد و سرا پا خاک آلود بود و چشمانش هم از بی خوابی ورم😓 کرده بود. وقتی که وارد خانه شد، دیدم می خواهد نماز بخواند. گفتم: لااقل دوش بگیر، غذایی بخور و بعد نمازت را بخوان🙁. گفت: من این همه به خود زحمت دادم که نماز اول وقت را از دست ندهم☝️، چه طور می توانم نماز نخوانده غذا بخورم. آن شب آنقدر خسته بود که من در موقع نماز خواندن، کنار ایستادم که اگر افتاد بگیرم»😢😞 (سردار خیبر، ص ۱۴۲) 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨☁️ 10 ☁️✨ 📣فایل تصویری 🔳موضوع: اگه سه روز نماز نخونیم؟ ➿حجم: 3.1 mb ⏰زمان: 5:10 👇👇 🌙🍂🌙http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🌺👈 آیت الله مجتهدی تهرانی: 🌏 خیلی آدم میخواهد که به مردم هم بگوید خودش هم عمل کند. ♻️حدیث داریم تو نهج البلاغه هست که خدا لعنت کند کسانی رو که به مردم میگن ولی خودشون عمل نمی کنن. 👌(لعن الله و الآمرین بالمعروف و تارکین له) 🔸لعنت کند خدا کسی رو که به مردم امر به خوبی می کند به مردم میگه دنیا بد هست. ⭕️اما خودش در دنیا غوطه وره❗️ http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣3⃣1⃣ گفت: «می روم، حقم است. دنده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.» بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.» خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.» خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید. فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!» گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.» بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • قابل توجه مدیران خودشیفته❗️ ☀️ظهر تابستان بود و دمای هوا 45 درجه⚡️، یکی از بچه ها پنکه ای را آورد، با ناراحتی گفت: «برای چه پنکه آوردید😒؟» گفتم: «خب هوا گرم است.» گفت: «نه، فرقی نمی کند بسیجی های دیگر هم همین وضعیت را دارند.» پنکه را رد کرد و گرفت خوابید.☹️🙂 ❤️ 🌱 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ⭕️دشمن هیچ غلطی نمیتواند بکند به شرطی که...☝️ ۲۷محمدرسول‌الله‌ص🌹 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
🌱🌈🌸 •|... ﷽... • ـ💛🌿. میگفت: دم سنگر بودیم؛ خداحافظے کرد نشست ترکِ موتور؛ رفت... دو متر ازمون فاصلہ نگرفتہ بود کہ خمپاره زدن❗️ شھید شد...🕊 میگفت: بیست سالہ دارم میدوَم کہ بہ اون دو مترے کہ فاصلہ بود بینمون، برسم... ))💔 🌱🌈🌸 http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f