AUD-20220912-WA0001.mp3
7.24M
واااای واااااااااای وااااااااای...
غمِ چندین هزار سالهی آذربایجان توی این آهنگ خوابیده...
چقدررررررر «خیلیه» این آهنگ... لفظی برای معنایی که درش نهفته شده پیدا نمی کنم...
#موسیقی
#آهنگ
#آذربایجان
#غم
@Tanhatarinhaa
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسراییل! گوزلرین سیل... بو سوزی بیل بورا ایران دی...
اسراییل چشماتو پاک کن... اینو بدون که اینجا ایرانه...
بورا نه بحرین دی نه مصر و عربستان دی
گوزون آچ دوز باخ ایران دی...
اینجا نه بحرین، نه مصر و نه عربستانه
چشماتو باز کن، درست نگاه کن اینجا ایرانه...
#حماسه
#ایران
#آذربایجان
#قدس
14.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گه بولاری بوشاد جعبیه...
بوشاد، بوشاد...
اوغلان او سطیلی یاواش آت، دوشدی یره آخی...
علی! گد او جعبهلری گتی...
یاواش بوشاد، آلمالار ازیلدی...
بیلدیر آلمالاری نچیه وردیخ میدانا؟
سویون پولون چیخادمیر باور اله...
اوسون گینه الله برکت ورسین...
حویه بو زیر درختیلر... نیه گورسن بله اولدی آخی بو ایل؟
محمد؟ کچن دفعه آلمالاری وردین رضیا، پولارین آلدین؟
یوخ هله، ددی شماره کارت وِر، وورام...
ایت جا ماللاری وار، دینه گده تز وور دا...
وورار بابا، تلسمییخ کی...
گش او پوشال لاری گتی...
این حرفها، همینطور حرفهای ساده و معمولی که زندگی ما هستند...
#آذربایجان
#زندگی
به دیارِ تلاقیِ آسمان و زمین رسیدیم...
آنایوردوم آذربایجانِ جان❤️
#آذربایجان
#وطن
سالی که گذشت، با همهی قلهنوردی ها و درّهپیماییهایی که داشت، با همهی سخنها و سکوتها_ سکوت، خود گاهی والاترین سخن است_ و گریههای شوق و اشکهای حسرتی که داشت، سالی پر از درس و تجربه و شگفتی بود برای من...
سالی که آنرا سالِ کتاب و نادر خان ابراهیمی نامگذاری میکنم...
تفاسیر مرا از نادر خان، شنیدهاید و بیش از آن شاید احساس کنید که در حق آن بزرگمرد سرزمین قلم و حقطلبی، اغراق میکنم...
از خرداد ماه امسال که شناختمش، تا همین روزها که از عجیبترین روزها و ساعات زندگیام هستند، با او عجین بودم و با داستانهایش که زندگی را برایم زندگیتر کردند، زندگی کردم...
هر جا که رفتم، هر جا که نشستم، هر لحظه که تنها بودم و در جمع، از او خواندم و از او گفتم که محروم نباشم و محروم نباشند کسانی که حقیقت قلم او را هنوز نشناخته بودند...
به جستجوی کتابهای او، هر جایی را که به فکرم رسید، گشتم ولی بسیاریشان نبودند که نبودند... با همین اندکها ساختیم و در آتشِ سخنش سوختیم و آموختیم که: ادبیات، تقلید زندگیست نه عین زندگی.
ادبیات نوع ناب زندگیست.
️انسان تا درد نکشیده باشد نمی تواند درد را بنویسد... #یک_عاشقانهی_آرام
از نادر خان که بگذریم، نوبت صفا دادن به #زندگی خودمان بود با درک لحظهها و احساس عمیق لحظههایی که میگذشتند و میرفتند که دستنیافتنیتر شوند... از لحظههایی که در کوچهها با #بچه_ها میگذشت و در باغها با درختان و گلهای زندگیآورِ خدا آفرین... لحظههای درکِ نتهای #بیکلام_گفت ها که هرگز آهنگی نگذاشتم که خودم عمیقا آنرا حس نکرده باشم و داستانی با آن، در ذهنم نساخته باشم... اما چه کنیم که گاهی خیال، عقاب بلند پروازیست که با طناب قلم به دام نمیافتد و در اوج میماند و زمینگیر نمیشود...
نمیشود از لحظهی #غروب ها و #طلوع ها نگفت و آن رفتنها و آمدنها را وصف نکرد؛ هر چند که نه در وصف میگنجند و نه در قفس کلماتِ حقیر، زندانی میشوند... لحظههایی بودند که من گاهی حس میکنم همین حالا هم در آنها زندگی میکنم و آنها هنوز هستند... لحظههای خوب و شگفتانگیز، هیچ گاه از خاطر انسان نمیروند و چنانچه لحظهای از یادت رفت، به حقارت آن ایمان بیاور و بدان که تو در آن، زندگی نکردهای و آن لحظه نیز، پوستهای از زندگی بوده برایت... برای تو... نه برای دیگری... چون شاید دیگری، آن لحظه را بهتر از تو، زندگی کرده باشد...
لحظهی لمسِ دستانِ کودکانِ سرزمینم...
لحظههایی که پاهایمان را در آب چشمههای گوارا فرو بردیم و خنکای آن، تا مغز استخوانِ خاطراتمان رفت و بیرون شدنی ننمود...
لحظهی تماشای پرواز کلاغها در غروب...
لحظهی نوشیدن چای با دوستان...
لحظاتِ شبهای امتحان با آن استرسهای از یادنرفتنی...
لحظههای عاشق شدن... لحظههای قبض و بسط روحمان... قدمهایی که در طریق عشق زدیم و #الی_الله رفتیم و عشق کردیم که حقیقتا هیچ کجا به پای سرزمین عشق نرسید و نخواهد رسید...
مردیم و زنده شدیم... سرزمین زیتون را خون گرفت و غولِ ستم، بیش از پیش، بیداد کرد و دادِ مظلومانِ غریب را به آسمان برد... با #غزه همصدا شدیم و از درد گفتیم و آزادی... از مرگ گفتیم و حقارتِ مرگ در برابر این زندگان عالم که بل احیاء عند ربهم یرزقون شدند...
دلمان خون شد از جهالت خودیها و ضلالتِ بیخودیها که حقیقتِ نورِ انقلابمان را درک نکردند و با گرگصفتانی همصدا شدند که حتی لحظهای به جان و مال و ایمانمان، رحم نکردند... سفرهایی که به طهران داشتیم و چه روزهایی که با عشق سپری شدند و در یادها ماندند...
دلمان لرزید، از صدای مهیب انفجار کرمان...
دلمان گرم شد با رجزهای جسورترین و باغیرتترین اعراب عالم، یمنیها و سیلیهایی که به غدهی سرطانی زدند...
قطرهای بر آتش دلمان ریخته شد با انتقام از عوامل حادثهی تروریستی کرمان...
مرگ بود و زندگی بود و درد بود و پرندگی...
که پرواز کردیم و تیر خوردیم و اوج گرفتیم و رفتیم...
روی دیگر زندگی، خود را نشان داد... که انسان در رنج، آفریده شد و با رنج زندگی میکند و رنج است که او را به سرمنزل مقصود خواهد رساند. از قزوین به #آذربایجان آمدیم. پنج سال و شش ماه، در شهری زندگی کردم و جوانیام را گذراندم که هرگز و هرگز و هرگز توان فراموش کردنش را نخواهم داشت... با انسانهایی زندگی را گذراندم که حلاوت همنشینیشان هرگز از کامم بیرون نخواهد رفت... اما چه کنیم که انسان را آزمونهای از پیش تعیینشدهای هستند و او باید سرِ تسلیم در مقابل آنها فرود بیاورد...
از زمانی که تنهاترینها دور هم جمع شدند، از #او گفتیم... از او که راز همیشه سر به مهر زندگی من بود و گفتیم که هر کسی در زندگی خود، یک او دارد که زندگی را برایش عجیبتر کرده است... از #امیر گفتیم... از عشق امیر... سالی که بیش از پیش، از امیر گفتیم، دیدیم و از این بابت، احساس رضایت داشتیم...
رفقای خوبِ اهل آذربایجان، میدونن که این منطقه، با توجه به آب و هوا و موقعیتی که داره، آدمو خشن، سخت و سختگیر بار میاره و شاید بشه گفت که اینجا عقلانیت، غلبه داره بر احساسات و در نگاهی سختتر، باید گفت که عقلانیت، باید غلبه داشته باشه بر احساسات؛ چون اگه اینجوری نباشه، آدم اذیت میشه... هیچ کدوم از اینایی که میگم، قطعیت تام نداره و استثناهایی هم هستن... اما ماحصل این موقعیت، سرکوب احساسات و نگاههای هنریِ رمانتیکی و در عوض، جایگزینیِ دیدگاههای حماسیتر و عشق و هنرِ عمیقتر و منطقیتره... اینجا، نوازش کردنِ فرزندِ زخمی رو آر میدونند( باز هم میگم که استثناهایی هم هستن) طوری که وقتی بچه، آسیبی میبینه، با خشونت و بیرحمی با او رفتار میکنن تا محکم بار بیاد... البته که خانوادههایی هم هستن که بچههاشونو تحتتاثیر فرهنگهای دیگه، سوسول بار میارن و... اما رفتار صحیح، همینه...
درسته که من خودم، مخالف برخی از این رفتارها بودم و هستم، ولی تجربه، چیز دیگری میگه...
نمونههای بیشتری از عاشقانهها و هنرهای سخت و محکمِ آذربایجانی رو باید جمع کنم و خدمتتون عرض کنم تا کمی بیشتر با این سرزمینِ کهن، آشنا بشین...
#آذربایجان
#فکر
از دوستان آذربایجانی خوبم تقاضا دارم اگه نکاتی اضافهتر به نظرشون میرسه، بفرمایند و ایرادات این بحث رو هم بگن...
لینک ناشناس در توضیحات کانال، قرار داده شد...
هدایت شده از 🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسراییل! گوزلرین سیل... بو سوزی بیل بورا ایران دی...
اسراییل چشماتو پاک کن... اینو بدون که اینجا ایرانه...
بورا نه بحرین دی نه مصر و عربستان دی
گوزون آچ دوز باخ ایران دی...
اینجا نه بحرین، نه مصر و نه عربستانه
چشماتو باز کن، درست نگاه کن اینجا ایرانه...
#حماسه
#ایران
#آذربایجان
#قدس
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْهٰا🇵🇸
رفقای خوبِ اهل آذربایجان، میدونن که این منطقه، با توجه به آب و هوا و موقعیتی که داره، آدمو خشن، سخت
اینجا برای ابراز احساسات، کمتر، از کلام و بیشتر، از نگاه استفاده میشود...
خیرگی و لبخند، در حینِ متوجه نبودنِ مخاطب و دزدیدنِ نگاه به هنگام هشیار شدنِ طرف مقابل...
و این، اوجِ ابرازِ احساساتِ مردمِ آذربایجان است...
مینشینم پهلویش... نگاهم را قفل میکنم به ضریحِ وجودش... و حض میکنم از این که هست و بودنش را به لبخند، جشن میگیرم... #او را بیش از پیش عاشقم و این را به هنگامِ پا گذاشتن به دنیای خواب، درِ گوشش زمزمه میکنم...
نمکینلبخندهایی دارد که روی خیارِ پوستکندهی قلبم میریزد و حالِ بودنم را جا میآورَد...
گاه که به دنیای دیگری پا میگذارد، دلم، آنقدَر پشت سرش میدَوَد که نفس، کم میآورد و #او شاید که میپسندد کمی سر به سرم بگذارد تا بیشتر، قدرِ نرگسِ بیمارش را بدانم و نگاهم را قفل کنم به ضریحِ وجودش...
سلام میکنم... آنچنان جوابِ سلامش را منتظرم که گویی مجنونی در پیِ لیلایِ مشرقیاش، کوچههای پُر اورنگِ بغداد را میجوید و تشنهی یک جرعه نگاه است...
برایم از نیاز بگو... بگرد و باده بگردان و از نماز بگو... خطا اگر که نباشد، نمازِ نازِ نیازِ تو را به وقتِ غروبِ نگاه تو خواندیم... و در طلوعِ چشمِ سیاهِ تو، خود فرو ماندیم...
#او
#آذربایجان
#شب_گفت